هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
هدایت شده از شهید کمالی
بسم رب المهدی به نیت سلامتی فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب میخوانیم
روایت دلدادگی
#قسمت ۴۹ 🎬 :
سهراب هفت روز بود که مقیم این مکان مقدس شده بود و فقط برای گرفتن دست نماز و قضای حاجت بیرون میرفت و حتی یک بار هم ، به رخش که جان او به جان اسبش بسته بود ، سر نزده بود .
دیگر نه در بند خور و خواب بود و نه دیگر امور دنیا...گرچه از لطف و کرم امامش ،خوراکش سر وعده می رسید ،اما او حاجتی داشت که نیت کرده بود تا رفع آن حاجت از این مکان مطهر بیرون نرود.
هفت روز بود که بست نشسته بود در گوشه ای ترین مکان حرم که از دید دیگران پنهان بود ، او رسم سخن گفتن با بزرگان را نمی دانست ، اما حرف دلش را با زبان بی زبانی به امامش می گفت... او خود را بی پناهی می دانست که چشم منتظر پدر و آغوش گرم مادری در انتظار او نبود ، بی پناهی که بی کس و کار بود ، نه شغل و پیشه ای داشت و نه پول و سرمایه ای....جز راهزنی چیزی نمی دانست که آنهم مدتی بود توبه کرده بود و تمام دار وندارش هم از دست داده بود ...پس بی پناهی بود که به این حریم پناه آورده بود. او حالا با روند کار خُدّام حرم آگاه بود ، غلامرضا که اکثر اوقات در حرم بود و گاهی که غیبش میزد ، برای رسیدگی به امور زائران بود، چند خادم جوان هم بودند که رسیدگی به نظافت و امور حرم بر عهده شان بود و اینک که صبح تازه از پشت کوه های مشرق زمین طلوع کرده بود ،یکی از آنها بر بالای نردبانی رفته بود تا شمع های داخل چلچراغ بالای ضریح را تعویض نماید.
سهراب همانطور که زانو در بغل گرفته بود و حرکات آن خادم جوان را می پایید ، متوجه سرو صدایی در حرم شد.
دیگرِ خادمان با شتاب و البته احترام به نزد تک تک زائران داخل حرم میرفتند و چیزی در گوششان زمزمه می کردند و درکمال تعجب ،هر زائر با شنیدن سخنان آنها ،سریع از جا بلند می شد و به بیرون می رفت.
سهراب حدس زد که احتمالا می خواهند کل حرم را جارو نمایند ، اما کف حرم و سنگهای مرمر اینجا مانند آینه می درخشید .
سهراب که حوصله ی هوای بیرون را نداشت ، خود را به داخل پناهگاهش کشید و مانند جنینی در رحم مادر، روی دستانش خوابید و طوری وانمود کرد که اگر یکی از خادمان متوجه حضور او می شد ، با دیدن اینکه او در خواب است ، به سهراب رحم کند و از بیرون نمودن او خودداری نماید.
اما هیچ کس متوجه سهراب نشد و خیلی زود ،حرم خلوت خلوت شد، حتی آن مردجوانی که شمع های چلچراغ را عوض می کرد نیز فی الفور بیرون رفت.
سکوت همه جا را فرا گرفته بود.
سهراب چشمانش را روی هم فشار میداد ، اما حرکت نسیمی فرح بخش را در اطرافش حس می کرد ،ناگهان...
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی
#قسمت ۵۰ 🎬 :
سهراب متوجه شد خبری از نظافت و جارو و...که تصورش را می کرد نیست ، اما حضور کسی را در اطرافش احساس کرد.
شک داشت که از خادمان حرم باشد یا کسی دیگر؟ ...پس ترجیح داد خود را به خواب بزند تا کسی مانع ماندن او داخل حرم نشود.
همانطور که در عالم تخیلات خود غرق بود ، ناگهان صدای نازک زنانه ای که اندکی لرزش در آن موج میزد بلند شد :
سلام مولای خوبم ، سلام امام عزیزم ، سلام مراد زندگی ام ، سلام ای برکت حیاتم، سلام ای دستگیر درماندگان ، به خداوند قسم که من درمانده ای هستم بی وفا ، بنده ای هستم غافل که فقط هنگام حاجت و نیاز، یاد بزرگان می کنم ، مرا ببخش مولای کریمم ، مرا عفو نما آقای رئوفم ، این بنده ی حقیر را به بزرگی خودت ببخش و بر من خرده نگیر ، مولای عزیزم ، دردی به دلم رسیده که نمی توانم آن را بازگو کنم ، ترسم از آن است که مرا به سُخره گیرند ، اما شما که دوای درد بی درمانید ، شما نانوشته ، نوشته می خوانید و ناگفته راز دل می دانید...
حال که خود می دانید در دلم چه می گذرد ، دستم را بگیر ، خودتان شاهدید که در طول عمرم، آنچنان پرورش یافتم و آنچنان عمل کردم که رضایت خدا و ائمه را در بر داشته باشد .
اما نمی دانم این نسیمی که به دلم وزیده ، واقعا نفحاتی روحانی ست یا هوسی ست زود گذر....مولای خوبم همه ی امور را به دستان با سخاوت شما سپردم ، اگر هوس است که خود آتش درونم را خاموش کن که پناه آوردم به درگاهت که از غیر ببُرم و به شما نزدیک شوم و اگر چیزی غیر از هوس است ، خود کرم کن آنچه را که می دانی مصلحتم است....رشته ی زندگی ام به دستان شما....اختیار این دخترک گنهکار از آنِ شما....بزرگ من هستید و بزرگی نمایید برای این دخترک سراپاتقصیر...
سهراب که از طرز سخن گفتن این غریبه ی شیرین زبان و با ادب، به وجد آمده بود ، آرام از جا برخاست.
هدایت شده از شهید کمالی
انگار پاهایش به اختیار او نبود ، به سمتی که از آنجا صدا می آمد راه افتاد ، درست بالای سر قبر مطهر ، دخترکی به زیبایی خورشید ، روبنده را بالا زده بود و گرم گفتگو با امام رضا(ع) بود.
چشم سهراب به آن چهره ی پری رو که مملو از اشک بود، افتاد .
انگار بندی درون قلبش پاره شد ، گرمی چیزی را در دل احساس کرد ، احساسات متناقضی به او دست داده بود ،هم گرمش بود و هم احساس لرز می کرد،هم دوست داشت با این دخترک که نمی دانست کیست و از کجا آمده ، هم صحبت شود و هم روی آن را نداشت که خود را نشان این فرشته ی زیبا دهد...
مردد برجای خود ایستاده بود و آن دخترک زیبا رو هم بدون اینکه متوجه حضور سهراب باشد ، همانطور که قرآن را در آغوشش می فشرد با امام رضا (ع ) ،سخنها می گفت...
ادامه دارد....
📝 به قلم : ط_حسینی
هدایت شده از شهید کمالی
💢پاکستان: به تمامیت ارضی ایران احترام میگذاریم
وزارت خارجه پاکستان:
🔸پاکستان یکسری حملات نظامی به مخفیگاههای تروریستها در استان سیستانوبلوچستان ایران انجام داد.
🔹پاکستان به حاکمیت و تمامیت ارضی جمهوری اسلامی ایران احترام کامل میگذارد.
🔸تعدادی از تروریستها در این عملیات مبتنی بر اطلاعات با اسم رمز «مرگ بر سرماچار» کشته شدند.
🔹اقدام صبح امروز با توجه به اطلاعات موثق درباره فعالیتهای تروریستی در مقیاس بزرگ قریبالوقوع توسط این به اصطلاح سرماچارها انجام شد.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 آخرین تحولات بین ایران و پاکستان
🍃🌹🍃
1⃣ در پی انتشار اخباری مبنی بر حمله پاکستان به خاک ایران، وزارت خارجه پاکستان در واکنش اولیه خود، ایران را کشوری برادر خواند و گفت که «کاملاً به حاکمیت و تمامیت ارضی ایران احترام میگذارد.»
2⃣ مدیر پایانه مرزی میرجاوه: تردد مرزی ایران و پاکستان در حوزه میرجاوه در حال انجام است و از ساعت ۷:۳۰ دقیقه تردد خودروهای ترانزیتی در حال انجام بوده.
3⃣ در پی حمله بامداد امروز از سمت پاکستان به روستایی مرزی در استان سیستان و بلوچستان ساعتی پیش کاردار پاکستان در تهران برای ادای توضیح در باره این حادثه به وزارت خارجه فراخوانده شد.
4⃣ کانال حیدریون پاکستان اطلاع داد؛ اطلاعات پاکستان به هند هشدار داد که در شبکههای اجتماعی با استفاده از اکانتهای فیک و رباتها اوضاع بین دو کشور ایران و پاکستان رو وخیمتر و افکار عمومی رو تشویش نکند.
#پاسخ_سخت | #طوفان_الاقصی
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ لحظه انهدام دانشگاه فلسطین در غزه توسط ارتش صهیونیستی
🔹اشغالگران با جاسازی مواد منفجره، ساختمان این دانشگاه را با خاک یکسان کردند.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🌙 اعمال شب لیله الرغائب
🔸 اولین شب جمعه ماه رجب ليلة الرغائب ميباشد
فضیلت لَیلَةُ الرَّغائب :
لیلَة به معنای شب و کلمه (رغائب) جمع (رغیبة) به معنای چیزی است که مورد رغبت
و میل و نیز به معنای عطا و بخشش فراوان است.
در این شب فرشتگان از آسمان به زمین خاکی سرازیر می شوند و پیغامبر نیّت های پاک بندگان خداوند هستند.
🔸اعمال لَیلَةُ الرَّغائِب :
۱) غسل
۲) روزه
۳) خواندن ۱۲ رکعت نماز (هر دو رکعت به یک سلام) مابین نماز مغرب و عشا در شب جمعه
در هر رکعت : سوره حمد+ ۳ بار سوره قدر
+ ۱۲ بار سوره توحید
پس از اتمام کل نماز ۷۰ مرتبه ذکر : اَلّلهُم صَلِّ عَلی' مُحَمَد النَّبِیّ الاُمّیِّ وَ عَلی' الِهِ
سپس در سجده ذکر :
سُبّوحٌ قدّوس رَبُّ المَلائِکةِ وَ الرّوح
پس از برداشتن سر از سجده ۷۰ مرتبه ذکر :
رَبِّ اغفِر وَ ارحَم وَ تَجاوَز عَمّا تَعلَمُ
اِنَّک اَنتَ العَلِیُّ الاَعظَم
سپس دوباره در سجده ۷۰ مرتبه ذکر :
سُبّوحٌ قُدّوس رَبُّ المَلائِکةِ وَ الرّوح
آنگاه حاجت می طلبی که انشالله برآورده بخیر می شود.
رسول اکرم (ص) در فضیلت این نماز
می فرمایند که :
کسی که این نماز را به جا آورد :
۱) همه گناهانش آمرزیده می شود.
۲) مونس تنهائی و وحشت قبرش می شود.
۳) در قیامت شفاعت ۷۰۰ نفر را عهده دار باشد.
#ماه_رجب
#ليلة_الرغائب
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
⚫️ زیارت امام حسین علیه السلام در نیمه ماه رجب
«اللّٰهُ أَکْبَرُ» السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا آلَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا صَفْوَةَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا خِیَرَةَ اللّٰهِ مِنْ خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا سادَةَ السَّاداتِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا لُیُوثَ الْغاباتِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا سُفُنَ النَّجاةِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ الْحُسَیْنِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ عِلْمِ الْأَنْبِیاءِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَکاتُهُ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ إِبْراهِیمَ خَلِیلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ إِسْماعِیلَ ذَبِیحِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ مُوسىٰ کَلِیمِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ عِیسىٰ رُوحِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِیبِ اللّٰهِ.
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفىٰ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ عَلِیٍّ الْمُرْتَضىٰ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ خَدِیجَةَ الْکُبْرَىٰ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا شَهِیدُ ابْنَ الشَّهِیدِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا قَتِیلُ ابْنَ الْقَتِیلِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللّٰهِ وَابْنَ وَلِیِّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ عَلَىٰ خَلْقِهِ، أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ، وَآتَیْتَ الزَّکاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَرُزِئْتَ بِوالِدَیْکَ، وَجاهَدْتَ عَدُوَّکَ، وَأَشْهَدُ أَنَّکَ تَسْمَعُ الْکَلامَ، وَتَرُدُّ الْجَوابَ، وَأَنَّکَ حَبِیبُ اللّٰهِ وَخَلِیلُهُ وَنَجِیبُهُ وَ صَفِیُّهُ وَابْنُ صَفِیِّهِ.
یَا مَوْلایَ وَابْنَ مَوْلایَ زُرْتُکَ مُشْتاقاً فَکُنْ لِی شَفِیعاً إِلَى اللّٰهِ یَا سَیِّدِی، وَأَسْتَشْفِعُ إِلَى اللّٰهِ بِجَدِّکَ سَیِّدِ النَّبِیِّینَ، وَبِأَبِیکَ سَیِّدِ الْوَصِیِّینَ، وَبِأُمِّکَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، أَلا لَعَنَ اللّٰهُ قاتِلِیکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ ظالِمِیکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ سَالِبِیکَ وَمُبْغِضِیکَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَالْآخِرِینَ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلَىٰ سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ وَابْنَ مَوْلایَ، لَعَنَ اللّٰهُ قاتِلِیکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ ظالِمِیکَ، إِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ بِزِیارَتِکُمْ وَبِمَحَبَّتِکُمْ، وَأَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ مِنْ أَعْدَائِکُمْ، وَالسَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَکاتُهُ. السَّلامُ عَلَى الْأَرْواحِ الْمُنِیخَةِ بِقَبْرِ أَبِی عَبْدِ اللّٰهِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاٰمُ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا طَاهِرِینَ مِنَ الدَّنَسِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا مَهْدِیُّونَ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَبْرارَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَعَلَى الْمَلائِکَةِ الْحَافِّینَ بِقُبُورِکُمْ أَجْمَعِینَ، جَمَعَنَا اللّٰهُ وَ إِیَّاکُمْ فِی مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِهِ وَتَحْتَ عَرْشِهِ إِنَّهُ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَکَاتُهُ.»
#ماه_رجب
#اعمال_منتظران
🆔 https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 روشهای دوستی با امام زمان ارواحنا فداه
🔵 قسمت پنجم از بیستم
#امام_زمان
#کلیپ_مهدوی
🎙 #ابراهیم_افشاری
#روشهای_دوستی_با_امام_زمان
🆔 eitaa.com/emame_zaman
بسم رب المهدی به نیت سلامتی فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنیم
روایت دلدادگی
قسمت۱۰۸🎬:
پیرمرد همانطور که داس را بالا سرش می چرخاند فریاد زد : آهای ننه صغری دوباره کجا؟! هوووی زن ، وایستا...صبر کن...
ننه صغری ،اوفی کرد و همانطور که از سرعت قدم هایش کم می کرد گفت : بازم می خواد راه منو ببنده...بگو برو درو و گندم و زمینت برس...به من چکار داری؟!.
پیرمرد نفس زنان خودش را به او رساند وگفت : ننه صغری ، یه چند وقت بود که مثل یک زن خوب ، سر خونه زندگیت بودی ، خدامیدونه هر روزش صدها بار سجده شکر می کردم که بالاخره خوب شدی ، اما حالا می بینم که...
زن ،درحالیکه دندان هایش را بهم می سایید گفت : هااا عبدالله ،حالا می بینی که چی هااا؟!
نکنه تو هم می خوای مثل تمام اهالی ده ،من را مجنون بخوانی ؟! خوب مثل اونا بگو صغری دیوونه...چرت میگی ننه صغری...
عبدالله داس دستش را محکم به زمین کوبید و گفت : زن تو چرا حرف تو دهن آدم می گذاری؟ دو ساله که مدام مثل مرغ سرکنده این ور و اون ور میری ، یک شب هستی و یک شب نیستی ، تمام مردم فکر می کنن که دیوانه شدی ، حتی بچه های نوپا هم مسخره ات می کنن و سر به سرت می گذارن ،اما کی شد یک بار، حتی یکبار من به روی تو بیارم؟! کی شد که من بگم تو دیوانه ای هااا؟!
همیشه به درگاه خدا التماس می کردم که یک روزی بشی ننه صغری دو سال پیش و مطمئن بودم که میشی... این یک ماهی هم که گذشت ، فکر می کردم دعاهام اثر کرده...حالا چی شده که دوباره مثل قبل شدی؟ نکن ننه صغری...نکن عمر عبدالله...بیا و برگرد خونه...بیا و امیدم را ناامید نکن...
ننه صغری که از استیصال همسرش دلش گرفته بود ، دستان زبر و خشن او را در دستش گرفت وگفت : عبدالله ، یه امروز را نادیده بگیر...قول میدم ،از فردا همونی باشم که تو می خوای...آخه دیشب خواب عجیبی دیدم....جمیله بود....دختر عزیزم...می گفت فردا میاد...با همون لباس زر زری عروسی اش...
پیرمرد آهی کشید و سرجایش نشست و همانطور که با دو دستش بر سرش میزد گفت : چرا نمی فهمی زن...ما دو ساله خاک به سرمون شد...دو ساله جمیله را گرگ های همین بیابون دریدن....مظفر هم شاهدش...برو برو برای چندمین بار ازش بپرس، اصلا همون چشم کورش که از کاسه درآمده ،نشانهٔ اون روز شوم هست، برگرد زن....برو خانه....بزار منم با خیال راحت برم سر زمین و پی بدبختیم...
ننه صغری که می دانست هر چه کند ،نمی تواند به عبدالله راستی حرفش را و اون خوابی که انجار بیداری بود را ثابت کند، سری تکان داد و همانطور که از عبدالله دور می شد گفت : می خوام برم گردنه...همونجا می مونم تاشب...شبم بر می گردم خیالت راحت، برو به کارت برس...
و عبدالله با نگاهی ملتمس ،رد رفتن او را دنبال می کرد.
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
روایت دلدادگی
قسمت ۱۰۹🎬:
ننه صغری پیش می رفت ، کمی جلوتر ،تکه ای چوب بلند و ضخیم را پیدا کرد و مانند عصا در دست گرفت ، هر چه که جلوتر می رفت ،نگاه جستجوگرش ،اطراف را می پایید...به گردنه که نزدیک می شد ، هیجانی عجیب که وجودش را گرفته بود ، بیشتر و بیشتر می شد.
ننه صغری از سربالایی نفس گیر گردنه بالا رفت ، تخته سنگی را نشان کرد و با شتاب به طرفش رفت، روی آن نشست و به راه پیش رویش چشم دوخت..
ننه صغری همانطور که نفسی چاق می کرد ، همه جا را از نظر می گذراند ، یادش می آمد که بارها و بارها این گردنه و آن درهٔ زیرش را جستجو کرده همانجایی که می گفتند جمیله را گرگ دریده و او هیچ وقت باور نکرد که این قصه راست باشد، چون اگر گرگی بود ، حتما تکه استخوانی، پیراهن خونی ، لنگ کفشی ، تکیه ای از چارقد و...نیز باید بود که او باور می کرد جمیله رفته اما وقتی که فقط خبر خشک و خالی به او دادند ،می دانست که همه اش دروغ است، او می گشت یا جمیله اش را پیدا کند یا اگر واقعا گرگی وجود داشت ، ننه صغری بینوا هم بدرد تا از رنج این دنیا راحت شود.
تمام کاری که ننه صغری می توانست برای جمیله اش انجام دهد همین بود ، البته صدها نذر کوچک و بزرگ هم کرده بود که اگر جمیله را پیدا کرد ، می بایست نذرهایش را ادا کند.
روز به نیمه رسید ، اما خبری نشد که نشد...ننه صغری ، خسته از گشتن بیهوده، دوباره خود را به تخت سنگ رسانید و روی آن نشست ،همینطور که آواز لالایی را زیر لب زمزمه می کرد ،چشم به درهٔ پایین که رودخانه ای خروشان از آن می گذشت دوخت..
همینطور که با چشمان تیزش خیره به آبهای دره بود ، ناگهان از دور متوجه چیزی شد...کنار درخت بید مجنون که برگهایش چون چتری بر سرش ریخته بودند و داخل آب را جارو می کردند، چیزی شبیه جسم یک انسان ،یک زن و شاید یک دختر به چشمش خورد..
ننه صغری هراسان از جا برخاست...
ادامه دارد....
📝به قلم :ط_حسینی