فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️🎞 همه ببینند| سخنان صریح #حاجی_عالی در مراسم شب تاسوعای بیت رهبری
📌نباید دلسرد و ناامید بشویم و فکر کنیم که همه چیز از دست رفته؛ حتی با وجود برخی مسئولان فاسد و ناکارآمد، درکنار تمام این فسادها و کشفحجابها...
📡انتشار حداکثری این کلیپ با شما
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
در اقدامی خدا پسندانه
آنجلینا جولی و کرباسچی و رسانههای اصلاحطلب، ضد انقلاب و پروژهبگیر
یهویی و هماهنگ، نگران دو جاسوس خبرنگار شدند!!
#جنگ_شناختی
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
♦️سیدحسن نصرالله:
♦️ما از لبنان به همه جهانیان می گوییم، امام ما، رهبر ما، آقای ما، عزیز ما و حسین ما در این زمان، حضرت آیت الله العظمی امام سید علی حسینی خامنه ای است
♦️ ای فرزند حسین ما تو را تنها نمیگذاریم...
▪️اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه▪️
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
◾️◾️انا لله و انا الیه راجعون ◾️◾️
🔳با نهایت تاسف و تالم ، درگذشت مرحومه مغفوره شادروان کربلایی قمرسلطان جعفری مادر شهید داوود قربعلی را به اطلاع اقوام ، دوستان و همشهریان می رسانیم.
🌷 مراسم تشییع جنازه :امروز ،عصر
ادرس:ایور ،ولیعصر شمالی ،کوچه شهیدقربعلی جنب مسجد امام حسین ع
🔳مصیبت وارده را به خانواده ، وابستگان و همشهریان صمیمانه تسلیت عرض می نماییم و از درگاه خداوند متعال برای آن سفر کرده رحمت الهی و برای عموم بازماندگان نیز صبر و شکیبایی خواهانیم
🌷برای شادی روح آن مرحومه و همه درگذشتگان فاتحه ای قرائت میکنیم.
پایگاه حضرت معصومه(س)
حوزه سردارهمدانی
🔻خشم خودجوش ناشران علیه طاقچه/ پلتفرم قانونشکن در لیست سیاه مردم
🔹هفته گذشته تصاویر کشف حجاب کارکنان طاقچه(سکوی دسترسی به نسخه دیجیتال و صوتی کتابها) در فضای مجازی منتشر شد. این بیقانونی توسط طاقچه خیلی زود با واکنش گسترده ناشران انقلابی روبهرو شد.
🔹ساعاتی پس از انتشار این عکس هنجارشکنانه در فضای مجازی، انتشارات بهنشر(انتشارات آستان قدس رضوی) بهعنوان اولین ناشر، نامهای مبنی بر قطع همکاری با طاقچه منتشر کرد.
🔹این نامه اما آغازی بر تحریم گسترده سکوی طاقچه توسط دیگر ناشران کشور بود تا پیش از برخورد قانونی توسط دستگاه قضایی، اهالی فرهنگ به طور خودجوش با این هتک حرمت به قوانین اسلامی مقابله کنند.
🔹انتشارات شهید کاظمی با انزجار از عمل فوق، نامهای نوشته است که در آن به تعویق هفتماهه تسویهحساب با ناشر نیز اشاره شده که مصداق روشن تخلف است:
باتوجهبه تصویر منتشر شده در فضای مجازی از کارگزاران طاقچه که این عمل تخلف از قانون جمهوری اسلامی است، درحالیکه این انتشارات پایبند به قوانین کشور است و بر اساس همین قوانین با شرکت طاقچه قرارداد منعقد کرده است، ضمن اینکه این عمل خلافشرع و اسلام و عفت عمومی بوده آن هم در پلتفرمی که محتوای آن متعلق به ناشران و نویسندگان است، این انتشارات دیگر وجاهت قانونی و شرعی برای ادامه همکاری را نمیبیند و قرارداد فیمابین را فسخ میکند.
🔹همچنین ناشران دیگری چون «تمدن نوین»، «ستارهها»، «راهیار»، «خط مقدم»، «شهید هادی»، «حماسه یاران»، «نشر ۲۷» و «نشر جمکران» از این رفتار طاقچه اعلام انزجار و قطع همکاری خود را اعلام کردهاند.
🔹براساس پیگیریها تاکنون بیش از ۴۰ ناشر مهم و بزرگ از جمله امیرکبیر با طاقچه قطع همکاری کردهاند. البته تحریم این سکوی حوزه کتاب منحصر به ناشران نماند. بسیاری از کاربرای فضای مجازی نیز اعلام کردهاند که طاقچه را از برنامههای خود پاک کردهاند.
🔹تابهحال شرکت خدمات هوشمند ایده طلایی هاتف معاصر(طاقچه) واکنشی نسبت به این عمل که بر خلاف اسلام و قانون جمهوری اسلامی است، نداشته است.
🔹بالا بردن هزینه قانونشکنی بدون دخالت نهادهای حاکمیتی و استفاده از ظرفیتهای موجود و مردمی، رخداد قابل تقدیری است که به شکستخوردن پروژه عادیسازی حجاب کمک میکند.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزاداری در لندن
مقایسه کنید با تجمعات براندازها که با وعده یه ساندویج از شهرهای مختلف اروپا جمع میشدند تازه اکثریتشون اوکراینی یا پناهجویان کشورهای دیگه بودن.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
قسمت:5⃣0⃣2⃣
با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بربیایم. خدایا لااقل چاره ای برسان.
برای خودم همین طور حرف می زدم و گریه می کردم. وقتی خوب سبک شدم، رفتم خانه. بچه ها خانه خانم دارابی بودند وقتی می خواستم بچه ها را بیاورم، خانم دارابی متوجه ناراحتی ام شد. ماجرا را پرسید. اول پنهان کردم، اما آخرش قضیه را به او گفتم. دلداری ام داد و گفت: « قدم خانم! ناشکری نکن. دعا کن خدا بچه سالم بهت بده.»
با ناراحتی بچه ها را برداشتم و آمدم خانه. یک راست رفتم در کمد لباس ها را باز کردم. پیراهن حاملگی ام را برداشتم که سر هر چهار تا بچه آن را می پوشیدم. با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکه تکه اش کردم. گریه می کردم و با خودم می گفتم: «تا این پیراهن هست، من حامله می شوم. پاره اش می کنم تا خلاص شوم.» بچه ها که نمی دانستند چه کار می کنم، هاج و واج نگاهم می کردند. پیراهن پاره پاره شده را ریختم توی سطل آشغال و با حرص در سطل را محکم بستم.
خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم. بچه ها در را برایش باز کرده بودند. وقتی مرا با آن حال و روز دید، نشست و کلی برایم حرف زد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
✫⇠قسمت :6⃣0⃣2⃣
از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند، از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند. حرف های خانم دارابی آرامم می کرد. بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم. می گفت: «گناه دارد این بچه ها را غصه نده. پدرشان که نیست. اقلاً تو دیگر اوقات تلخی نکن.»
چند هفته ای طول کشید بالاخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم.
یک ماه بعد صمد آمد. این بار می خواست دو هفته ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این بار خودش فهمید باردارم. ناراحتی ام را که دید، گفت: «این چیزها ناراحتی ندارد. خیلی هم خوشحالی دارد. خدا که دور از جان، درد بی درمان نداده، نعمت داده. باید شکرانه اش را به جا بیاوریم. زود باشید حاضر شوید، می خواهیم جشن بگیریم.»
خودش لباس بچه ها را پوشاند. حتی سمیه را هم آماده کرد و گفت: «تو هم حاضر شو. می خواهیم برویم بازار.»
اصلاً باورکردنی نبود. صمدی که هیچ وقت دست بچه هایش را نمی گرفت تا سر کوچه ببرد، حالا خودش اصرار می کرد با هم برویم بازار. هر چند بی حوصله بودم، اما از اینکه بچه ها خوشحال بودند، راضی بودم. رفتیم بازار مظفریه همدان.
ادامه دارد...✒️
✫⇠قسمت :7⃣0⃣2⃣
برای بچه ها اسباب بازی و لباس خرید؛ آن هم به سلیقه خود بچه ها. هر چه می گفتم این خوب نیست یا دوام ندارد، می گفت: «کارت نباشد، بگذار بچه ها شاد باشند. می خواهیم جشن بگیریم.» آخر سر هم رفتیم مغازه ای و برای من چادر و روسری خرید. یک پیراهن بلند و گشاد هم خرید که گل های ریز و صورتی داشت با پس زمینه نخودی و سفید. گفت: «این آخرین پیراهن حاملگی است که می خریم. دیگر تمام شد.»
لب گزیدم که یعنی کمی آرام تر. هر چند صاحب مغازه خانمی بود و ته مغازه در حال آوردن بلوز و دامن بود و صدایمان را نمی شنید، با این حال خجالت می کشیدم.
وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچه ها با خوشحالی می آمدند لباس هایشان را به ما نشان می دادند. با اسباب بازی هایشان بازی می کردند. بعد از ناهار هم آن قدر که خسته شده بودند، همان طور که اسباب بازی ها دستشان بود و لباس ها بالای سرشان، خوابشان برد.
فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت، حس قشنگی داشتم. فکر می کردم چقدر خوشبختم. زندگی چقدر خوب است. اصلاً دیگر ناراحت نبودم. به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بی حوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم. آبگوشتم را بار گذاشتم. بچه ها را بردم و شستم.
ادامه دارد...✒️
✫⇠قسمت :8⃣0⃣2⃣
حیاط را آب و جارو کردم. آشپزخانه را شستم و کابینت ها را دستمال کشیدم. خانه بوی گل گرفته بود. برای ناهار صمد آمد. از همان جلوی در می خندید و می آمد. بچه ها دوره اش کردند و ریختند روی سر و کولش. توی هال که رسید، نشست، بچه ها را بغل کرد و بوسید و گفت: «به به قدم خانم! چه بوی خوبی راه انداخته ای.»
خندیدم و گفتم: «آبگوشت لیمو است، که خیلی دوست داری.»
بلند شد و گفت: «این قدر خوبی که امام رضا(ع) می طلبدت دیگر.»
با تعجب نگاهش کردم. با ناباوری پرسیدم: «می خواهیم برویم مشهد؟!»
همان طور که بچه ها را ناز و نوازش می کرد. گفت: «می خواهید بروید مشهد؟!»
آمدم توی هال و گفتم: «تو را به خدا! اذیت نکن راستش را بگو.»
سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت: «امروز اتفاقی از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشته اند. رفتم ته و توی قضیه را درآوردم.دیدم فرصت خوبی است.اسم
تو را هم نوشتم.»
گفتم:«پس تو چی؟!»
موهای سمیه را بوسید و گفت:«نه دیگه مامانی،این مسافرت فقط مخصوص خانم هاست.باباها باید بمانند خانه.»...
ادامه دارد.....
پشتپردۀ کشف حجابِ همزمان چند پلتفرم چیست؟
🔸در روزهای گذشته برخی پلتفرمها مثل دیجیکالا، طاقچه و ازکی اقدام به انتشار عکس کشف حجاب دست جمعیِ کارکنانشان در محیط کار کرده و در فضای مجازی منتشر کردند.
🔹برخی از این پلتفرمها در مهرماه گذشته همزمان با اغتشاشات اقدام به همراهی با اغتشاشگران و حامیان خارجی آنها کردند.
🔹حالا در آستانه سالگرد اغتشاشات بار دیگر دیجیکالا که از آن بهعنوان یک پروژه ضد امنیتی نامبرده میشود، سردمدار کشف حجاب شده است.
🔹شواهد مختلفی از نحوه بهوجودآمدن چنین پلتفرمهایی با پوشش استارتاپی وجود دارد که نشان میدهد این پلتفرمها صرفاً یک کسبوکار اقتصادی نیستند و لایههای دیگر غیر اقتصادی دارند.
🔹بااینحال برخی کارشناسان معتقدند جریانی که با پوشش استارتاپی در یک زمان خاص اکوسیستم (تجاری - خدماتی - رسانهای) را بهوجود آورده حالا با خطشکنی در کشف حجاب درحال محکزدن مسئولان و نوع مواجهه آنها با این هنجارشکنی است تا گامهای بعدی خود را عملیاتی کند.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
✔️ ازکی تعلیق شد
🔹طی روزهای گذشته تصاویری از کشف حجاب کارمندان شرکت ازکی (خرید بیمهنامه) منتشر شد و در پی این هنجارشکنی، نهاد ناظر ورود کرده و پس از بررسی همه جوانب این ماجرا تصمیم گرفت که فعالیت این شرکت تا بررسی نهایی موضوع متوقف شود.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
𝓐.𝓜:
✫⇠قسمت :9⃣0⃣2⃣
گفتم: «نمی روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچه ها بروم.»
سمیه را زمین گذاشت و گفت: «اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه ام. اسمت را نوشته ام، باید بروی. برای روحیه ات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه می دارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم.»
گفتم: «شینا که نمی تواند بیاید. خودت که می دانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان می آید. آن وقت این همه راه! نه، شینا نه.»
گفت: «پس می گویم مادرم باهات بیاید. این طوری دست تنها هم نیستی.»
گفتم: «ولی چه خوب می شد خودت می آمدی.»
گفت: «زیارت سعادت و لیاقت می خواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن.»
گفتم: «شانس ما را می بینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم.»
یک دفعه از خنده ریسه رفت. گفت: «راست می گویی ها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من.»
همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس ها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود.
✫⇠قسمت :0⃣1⃣2⃣
خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین ها آماده شوند. خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: «خانم محمدی را جلوی در می خواهند.»
سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در.
صمد روی پله ها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟!»
گفت: «اول مژدگانی بده.»
خندیدم و گفتم: «باشد. برایت سوغات می آورم.»
آمد جلوتر و آهسته گفت: «این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش.»
و همان طور که به شکمم نگاه می کرد، گفت: «اصلاً چطور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدم خیر.»
می دانست که از اسمم خوشم نمی آید. به همین خاطر بعضی وقت ها سربه سرم می گذاشت.
گفتم: «اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟!»
گفت: «اسممان برای ماشین درآمده.»
خوشحال شدم. گفتم: «مبارک باشد. ان شاءالله دفعه دیگر با ماشین خودمان می رویم مشهد.»
دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «الهی آمین خدا خودش می داند چقدر دلم زیارت می خواهد.»
ادامه دارد...✒️
✫⇠قسمت :1⃣1⃣
وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه خوب، صمد راست می گوید این بچه چقدر خوش قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.»
هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: «خانم محمدی را جلوی در کار دارند.»
صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی اش هم به خیر شد؟!»
خندید و گفت: «نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.»
خندیدم و گفتم: «مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!»
گفت: «مرخصی ساعتی می گیرم.»
گفتم: «بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بنده خدا حوصله ندارد.»
گفت: «می رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی گردیم.»
گفتم: «باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.»
دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: «خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید.»
✫⇠قسمت :2⃣1⃣2⃣
سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی ها نمی دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می کردند و می خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند.
توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: «قدم! مرخصی ام را گرفتم، اما حیف نشد.»
دلم برایش سوخت. گفتم: «عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می پزم، می آییم باباطاهر.»
صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: «قدم! کاش می شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری.»
گفتم: «حالا مرا درک می کنی؟! ببین چقدر سخت است.»
خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه ها گریه می کردند و می خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می کردم گریه نکنم، نمی شد.
سرم را برگرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند. کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر، روی پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند.
ادامه دارد...✒️
♨️ هنری کیسینجر: دشمنی با آمریکا خطرناکست اما دوستی با آمریکا کشنده است.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به غلط کردن افتادن حرامی هتاکی که در سوئد به قرآن بی حرمتی کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 قابل توجه خود تحقیرهای داخلی... | هر باک بنزین در هلند چیزی حدود هفت میلیون تومان ما هزینه داره
🍃🌹🍃
🔻همیشه یکی از روشهای مرسوم برخی خارجنشینان و غربزدهها برای دادن حس منفی به ایرانیان این بوده که فقط درآمدها رو بگن، در حالی که از هزینهها و مالیاتها و قبوض حرفی نمیزنند.
#ثامن_خراسان_شمالی
🇮🇷
🎥 نشست وبیناری
🍃🌹🍃
🎙سخنران: دکتر سیدجلال حسینی- معاون سیاسی سازمان بسیج مستضعفین
✅ موضوع: شرایط اخیر با توجه به انتخابات اسفند ماه و پاسخ به سئوالات
🕘زمان: یکشنبه ۸ مردادماه۱۴۰۲ راس ساعت ۲۱
🎥پخش زنده جلسه در کانال ثامن لنجان در روبیکا
🆔 https://rubika.ir/samen_lenjan3
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb