هدایت شده از تولید کننده محصولات فرهنگی
قاب مخمل حاجقاسم 🌱
سایز قاب :
قیمت : ۱۵۵ هزار تومان
لینک فروشگاه
@ayehkala
خرید از فروشگاه
@admin_ayeh
#قاب_مخمل
هدایت شده از شهید کمالی
💠 روز با برکت
🔸 امام صادق علیه السلام:
روز نهم ماه، مبارک است و براى هر کارى که انسان بخواهد، خوب است و هر که در این روز سفر کند، مال زیادى روزى او مى شود و در این سفر هر خیرى مى بیند.
روز یازدهم ماه نیز براى خرید و فروش و تمام کارها و سفر مناسب است.
📚 مکارم الاخلاق/ص1056
✍🏼 منظور روایت ماه قمری است.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
🖇
⚠️ هشدار مهم به مسئولین فضای مجازی و خانوادههای ایرانی
👈 این بمبافزار ( SHAREit ) درحال حملهی هدفمند به فرهنگ و امنیت ایران و خانوادههای ایرانی است
تقریبا هرروز پیامهای مستهجن و یا سیاسی و شایعات سراسر کذب (بصورت ناخواسته و بدون هیچ اقدامی توسط کاربران) برای تمام کاربرانی که این اپلیکیشن رو نصب دارند، توسط این بمبافزار ارسال میشه!
💡 لطفا زودتر چارهاندیشی و تعیینتکلیف بشه
#حکمرانی_سایبری
#جنگ_ترکیبی
🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنی تَوْفیقَ الشَّهادَةِ فی سَبیلِک🌹
📝 سیّد یار
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
پخش سریال «حاج قاسم» از ۱۴ یا ۱۵ دیماه
رئیس سیما فیلم:
🔹سریال «ترور» در ۱۴ یا ۱۵ دیماه همزمان با سالگرد حاج قاسم سلیمانی پخش خود را آغاز خواهد کرد.
🔹این مینی سریال ۸ قسمتی مستقیم به شخصیت حاج قاسم نمیپردازد اما در واقع اهمیت حاج قاسم در منطقه و شجاعت و زکاوت فرماندهی این سردار بزرگ را در جای جای سریال مطرح میکند.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
🔹سرهنگ اسرائیلی: ایرانیها غافلگیرمان خواهند کرد
🔹سرهنگ مروم، افسر عالیرتبه ارتش رژیم اشغالگر در واکنش به ترور سردار موسوی: ایرانیها دشمنان باهوش و شگفتانگیزی هستند و در عرصههای دیگر ما را غافلگیر خواهند کرد؛ ایران ممکن است که از طریق سوریه یا دریا با آتش سنگین پاسخ دهد یا مقامات عالیرتبه را در خارج هدف قرار دهد.
🔹باید صادقانه اعتراف کنیم که اسرائیل نتوانسته بازدارندگی ایجاد کند و شرایط را تغییر دهد.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
شناسایی پیکر شهید جلیل شادمانی با آزمایش DNA
🔹پیکر شهید جلیل شادمانی از روستای حیران توابع شهر همدان از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.
🔹این شهید ۴١ سال به عنوان شهید مفقودالاثر شناخته میشد.
🔹شهید جلیل شادمانی برادر سردار علی شادمانی است که ١٧ آبان ٩٧ به عنوان شهید گمنام در روستای گلگیر شهر مسجدسلیمان به خاک سپرده شده بود.
🔹اینم خدمت اون خانم خبرنگار اصلاح طلبی که می پرسید تو این تابوت های چی میارن بین مردم و میچرخونن
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
🔻 نقدی بر اظهارات محسن هاشمی
در مناظره با حسین شریعتمداری ، محسن هاشمی رفسنجانی مدعی شد :« افراطیها نمیخواهند مشارکت بالا برود چون با مشارکت پایین خودشان رأی میآورند»
✅ نکات تحلیلی:
1⃣ بکارگیری واژه هایی که دشمن برای جریانات سیاسی استفاده می کند، بارها از سوی رهبر معظم انقلاب نهی شده و ایشان فرمودند که نباید از آن واژه ها استفاده کرد. اما چند سالی است که برخی سیاسیون از این واژه ها استفاده می کنند و رقیب خودشان را افراطی می نامند !
2⃣ بر اساس آنچه جناب محسن هاشمی گفته اند، افراطی ها ( منظور جبهه پایداری) نمی خواهند مشارکت بالا رود. اگر بنا را بر پذیرش این گزاره بگذاریم، چرا جریان متبوع آقای هاشمی طرفداران خود را به پای صندوق رأی نمی کشانند که آن گروه افراطی رأی نیاورد ؟
3⃣ مگر این گروه افراطی خوانده شده چند داوطلب دارد ؟ چرا جریان متبوع آقای هاشمی اجازه نمی دهند هوادارانشان به افرادی غیر از آن گروه که احیانا افراطی نیستند رأی بدهند؟
4⃣ مشکل امثال آقای هاشمی این است که غیر از باند و جناح خودشان ، همه افراطی هستند و لذا نباید به آنها رأی داد! لذا سابقه نشان داده است که اصلاح طلبان در هیچ یک از انتخابات هایی که داوطلب حداکثری نداشته اند ، نه تنها تشویق به حضور در پای صندوق های رأی نکرده اند ، بلکه هوادارانشان را دلسرد کرده اند!
5⃣ در طول تاریخ جمهوری اسلامی هیچگاه دیده نشده که اصلاح طلبان محض رضای خدا و کشور و ایران پای صندوق رأی حاضر شوند و همیشه به دنبال منافع حزبی بوده اند!
6⃣ در یک مسابقه گروهی فوتبال اگر یک تیم سه بازی داشته باشد و تا بازی آخر حذف شود و از گروه بالا هم نیاید ، اما اجازه ندارد بازی تشریفاتی که هیچ دخل و تصرفی در صعود به مرحله بعد ندارد را ترک کند. اما در انتخابات ، جریان اصلاحات تنها منافع باندی و قبیله ای خود را می بیند ، لذا چندان تمایلی برای فعالیت و تشویق به حضور هواداران نمی بیند.
سعید میرزایی
#جریان_شناسی
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهشت هشتم، رختِ عزا به تن کرده ...
🏴 موجِ پرچم به فرمانِ ام البنینِ
اشکِ نم نم به فرمانِ ام البنینِ
وقتی عباس(ع) به فرمانشه شک نکن پس
کلِ عالم به فرمانِ ام البنینِ ...
▪️ نصب پرچم وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها در حرم مطهر رضوی
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از معیار
🇮🇷🇵🇸
📱هم اکنون جلسه ارتباط تصویری سردار بابااحمدی، معاون بسیج مساجد و محلات سازمان بسیج مستضعفین با موضوعات:
✔هم عهدی سبز به یاد حاج قاسم سلیمانی
✔نمایشگاه ملی پایگاه های اسوه
✔معرفی و ترویج کتب با موضوع مکتب حاج قاسم سلیمانی
✔گردهمایی بزرگ دختران حاج قاسم سلیمانی
✔گردهمایی بزرگ پسران حاج قاسم سلیمانی
✔برگزاری مراسم میلاد حضرت زهرا سلاماللهعلیها
❌ لینک ورود به نشست 👇👇
http://rubika.ir/meyar_pb
هدایت شده از شهید کمالی
▪️فرا رسیدن سالروز وفات حضرت ام البنین سلام علیها را تسلیت عرض میکنیم.
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
nf00673039-1.mp3
5.09M
🏴یک مدینه بود و یک امالبنین
🎙سید مجید بنیفاطمه
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
14021003_43781_128k.mp3
3.67M
🎙کلیپ صوتی | معجزه مشارکت
🗳 مشارکت یعنی حضور پُرشور مردم در انتخابات.
🗳 اگر حضور پُرشور مردم در انتخابات باشد، وحدت ملّی را نشان میدهد.
➖ وحدت ملّی 👈 قدرت ملّی به وجود میآورد.
➖ قدرت ملّی 👈 موجب امنیّت کشور میشود.
☂ وقتی کشور امنیّت پیدا کرد:
👈 علم در آن کشور پیشرفت میکند.
👈 اقتصاد در آن کشور به شکوفایی میرسد.
👈 مشکلات گوناگون فرهنگی و اقتصادی و سیاسی در کشور قابل حل میشود.
☝ مشارکت یک چنین معجزهای میکند.
۱۴۰۲/۱۰/۰۲
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
🛑 کانال شهید کمالی در راستای مشارکت حداکثری در انتخابات دوازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی و ششمین دوره مجلس خبرگان رهبری که در یازدهم اسفند امسال برگزار خواهد شد اقدام به بازنشر قانون اساسی در خصوص این دو مجلس نموده است.امیدواریم باعث افزایش آگاهی شما عزیزان گردد.
🔺اصل ۶۲ الی ۹۹ قانون اساسی به مجلس شورای اسلامی اشاره دارد.
یعنی ۳۷اصل از اصول قانون اساسی به مجلس شورای اسلامی اشاره دارد با توجه به جایگاه مجلس شورای اسلامی در قانون اساسی به اصول آن اشاره خواهیم کرد.
"فصل ششم : قوه مقننه
مبحث 2⃣_ اصل شصت و سوم: دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی چهار سال است. انتخابات
هر دوره باید پیش از پایان دوره قبل برگزار شود به طوری که کشور در هیچ زمان بدون مجلس نباشد.
#ناحیه_بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از حبل الورید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی طرفان همیشه بی شرف اند...مرگ بر واژه حقوق بشر
#ثامن_خراسان_شمالی
https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
هدایت شده از شهید کمالی
◾علامه مامقانی مینویسد:
هنگامی که قاصد امام سجاد علیهالسلام به مدینه آمد تا خبر واقعه کربلا را به مردم مدینه بدهد با حضرت ام البنین سلام الله علیها مواجه شد.
حضرت ام البنین فرمود: از حسین علیهالسلام خبری بده!
(او از جواب دادن طفره رفت و) گفت: چهار پسرت (عباس، عبدالله، جعفر، عثمان) در کربلا شهید شدند!
حضرت ام البنین سلام الله علیها فرمود:
قَطَّعْتَ نِیاطَ قَلْبِی، اَوْلادِی وَ مَنْ تَحْتَ الْخَضْراءِ کُلُّهُمْ فَداءً لاَِبِی عَبْدِ اللّهِ الْحُسَیْن، اَخْبِرْنِی عَنْ اَبِی عَبْدِ اللّه عَلَيْهِ السَّلَام
رگهای دلم را بریدی!
(من کی از فرزندان خودم پرسیدم؟)
فرزندانم و هرکس زیر آسمان کبود است، همه فدای حسین علیهالسلام؛ از حسین به من خبر بده!🖤
و چون خبر شهادت امام حسین علیهالسلام را شنید صیحهای کشید...
👈 علامه مامقانی در ادامه مینویسد:
و این علاقه شدید حضرت ام البنین نسبت به اباعبدالله الحسین علیهالسلام، (علاقه مادر فرزندی نبود بلکه این علاقه) فقط به خاطر آن بود که حسین، امام او بود.
📚تنقیحالمقال، ج۳، ص۷۰.
🏴 ایام سوگواری #حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها تسلیت باد.
#اسوه_های_انتظار
💚 اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 💚
🆔 https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
بسم رب المهدی
به نیت سلامتی فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه ام یجیب
روایت دلدادگی...
#قسمت ۵ 🎬 :
سهراب خودش را نزدیک کریم کشید و گفت : حالا که می توانی حدس بزنی ، بگو ببینم ،درباره ی چه می خواهم بگویم؟
کریم ظرف حلوا را که جلویش بود ،بین خودش و سهراب گذاشت ، با دستش لقمه ای از حلوا گرفت و با اشاره به ظرف گفت : اول کامت را شیرین کن...
سهراب ظرف حلوا را به عقب زد و گفت : اول بگو بعدش شیرینی...
کریم سری تکان داد و گفت : هر جور راحتی...خوب معلوم است می خواهی چه بگویی، لابد مثل همیشه از اصل و نسب و پدر و مادرت می خواهی بدانی...
سهراب کمی جلوتر آمد ،بطوریکه زانو به زانوی کریم شد و وسط حرفش پرید و گفت : آفرین درست است ، اما اینبار فرق می کند ، دیگر نمی خواهم داستانهای تکراری و دروغین قبلی ات را بشنوم که مرا در کاروانسرا پیدا کردی ، یا پشت دروازه ی خراسان مرا تنها یافتی و...
من جویای حقیقت هستم ،ح..ق..ی..ق..ت می فهمی؟
و سپس آه کوتاهی کشید و ادامه داد ، درست است که بچه بودم و سنم پایین بود ،اما هنوز صدای چکاچک شمشیرها در گوشم طنین می اندازد ، هنوز ذهنم خاطره ای مبهم را به یاد دارد که من از روزنه ای کوچک ،سواران روی پوشیده ای را میدیم که با مردی قوی هیکل و جنگاور در نبرد بودند ...
کریم راهزن؛ خواهشا اینبار مرا بچه نپندار و پرده از حقیقت وجودی من بردار ، مگر این انتظار زیادی ست؟ اگر صادقانه جوابم را دادی ، هر آنچه که قبلا گفتم به تو خواهم داد ، کلا زندگی ات را تا پایان عمر تأمین می کنم ، اما وای به حالت که دوباره دروغهای مزخرف به خوردم دهی ، به خدا قسم که روز نزده ،مأموران دولتی ،تو را کت بسته خواهند برد و برایم اصلا مهم نیست که خودم هم گیر بیافتم ، چون وقتی ندانم که کیستم و چیستم ،همان بهتر که در زندان بپوسم .
کریم آب دهانش را قورت داد و با من و من شروع به حرف زدن کرد : ر..راستش من هم نمی دانم که واقعا پدر و مادر و ایل و طایفه ات کیست ، برای همین ،هر وقت که درباره ی آنها میپرسیدی ،داستانی سر هم می کردم ، اما اینبار به شرط اینکه ،به تمام وعده هایی که دادی عمل کنی و از طرفی هیچکینه ای از من به دل نگیری ، حقیقت ماجرا را ، آنگونه که دیدم ، برایت شرح میدهم.
سهراب آهی کوتاه کشید و گفت : خوب میدانی که من حرفی بزنم ، رویش میایستم ، راحت باش...اگر حقیقت را بگویی ،خطری از جانب من ،تو را تهدید نخواهد کرد.
کریم دستی به پای فلجش کشید و خیره به دیوار کاهگلی روبه رویش ، شروع به حرف زدن کرد ، مرغ خیالش به سالها پیش رفت ، آنزمان که جوان و سالم و چالاک بود : پسرم ، من هم برای خودم و کارم قوانینی داشتم ، زمانی من هم زن و فرزند داشتم ، اما هرگز همسر و پسرم متوجه نشدند که شغل من چیست و درآمدم از کجاست ، به خیال خودشان بازرگان بودم و هر چند وقت یکبار که غیبم میزد و سپس با دست پر به خانه بر می گشتم ، خیال می کردند به سرزمینی دور برای تجارت رفته ام ، تا اینکه بیماری کشنده ای سر از گریبان همسرم درآورد ، هرچه کردیم علاج نداشت ، یکی از خویشان همسرم ،حکیمی را معرفی کرد در ولایتی دیگر ساکن بود ،حکیم حاذقی که انگار شفای همسر من در دستان او بود .
پسرم را سپردم به اقوام زنم و راهی آن دیار شدیم ، تا اینکه به نزدیک مقصد رسیدیم، از بخت بد به کمین راهزنان خوردیم.
آنها آمدند، زدند و کشتند و غارت کردند، حال همسرم اصلا خوب نبود ، اما از حال او بدتر ، حال مسافرینی بود که علاوه بر اینکه مال و دارایی شان را از دست داده بودند ، عزیزی هم از آنها کشته شده بود ، با دیدن حال آنها و مرور زندگی خودم، عهد کردم که در غارتهایم ،هیچ زمان خون کسی را نریزم.
خلاصه در همان منزل ،همسرم را به خاطر شدت بیماری از دست دادم و با روحیه ای خراب ، قصد برگشتن به وطن خودم را نمودم ، تا لااقل پسرم را که بیش از چهار سال نداشت ، زیر بال و پرم بگیرم . اما غافل از این بودم که....
ادامه دارد...
روایت دلدادگی...
#قسمت۶ 🎬:
کریم آهی کشید و ادامه داد : بعد از قریب به یک ماه ،تحمل سختی و مرارت و تنها و بدون همسرم ، به خانه برگشتم .
تازه آنموقع فهمیدم که چه خاکی به سرم شده ، طبق گفته ی اقوام همسرم ، درست یک روز بعد از حرکت کاروان ما ، پسرم سهراب که کارهای شیطنت بارش زبانزد همه بود ، به پشت بام میرود و پایش میلغزد و به حیاط پرت میشود و درجا میمیرد.
بعد از مرگ پسر و همسرم ، من هم آواره ی کوه و بیابان شدم ، تمام فکر و ذکرم غارت و چپاول بود ، می خواستم آنقدر خود را مشغول کنم ،که نتوانم به مصیبت هایم فکر کنم ، تا اینکه.....
هدایت شده از شهید کمالی
تا اینکه تو آمدی، یعنی انگار تو از آسمان نازل شدی تا تنهایی های کریم بی نوا را پر کنی.
یادم است به کاروانی که گمان میکردیم تجاری باشد اما از زوار خراسان بود. در گردنه ای که معروف به گردنه ی مرگ است ،حمله کردیم.
چیز قابل عرضی گیرمان نیامد ، آخر همه ی اهل کاروان از زائرانی بودند که به قصد زیارت به خراسان میرفتند ،نه تجارت ، جیب کاروانیان را خالی کردیم ، به یکی از راهزنان اشاره کردم که سوت پایان غارت را بزند ، تا راهزنان به مقر برگردند.
سر اسب را کج کرده بودم به سمت بیابان که یکی از زیر دستانم به من خبر داد ،با اینکه پایان غارت را اعلام کردیم ،اما تعدادی از راهزنان همچنان با یکی از کاروانیان در جنگ و گریزند.
به تاخت خودم را به محل درگیری رساندم ، اما دور رسیدم ، نزدیک شش راهزن ، مردی با هیبت و جنگاور را دوره کرده بودند و متأسفانه قبل از اینکه به آنها برسم ، او را کشته بودند.
کریم به اینجای حرفش که رسید ،نگاهی از زیر چشم به سهراب انداخت ، سهراب که انگار در روزگار گذشته سیر می کرد ، در نور کم جان فانوس رنگ از رخش پریده بود و بی صدا به نقطه ای مبهم خیره شده بود .
کریم آرام با دستش روی زانوی سهراب کشید و گفت : آن شش نفر خلف وعده کرده بودند ،چون پدرت با جان و دل مراقب بار و شترش بود ، آنها گمان می کردند ،گنجی بزرگ ، داخل بار شتر پنهان کرده .
من که دور رسیده بودم و خلف وعده ی زیر دستانم را با چشم خودم دیدم، چون قرار نبود در کاروانی که کریم غارت می کند ، خونی ریخته شود، پس مجرم اصلی را که ضربه ی کاری را به پدرت زده بود از کاروان اخراج کردم و شتر و اموال پدرت هم برای خودم برداشتم و از آن غارت چیزی به خاطیان دیگر ندادم.
شتر را به دیگری واگذار کردم و میخواستم ،خورجین رویش را بردارم که دیدم زیادی سنگین است ، پس به ناچار ،برخلاف بقیه ی اوقات، مجبور شدم ،غنیمتی های داخل خورجین را قبل از رسیدن به غاری که در همان نزدیکی ساکن بودم ، بیرون آورم...
دکمه ی بزرگ خورجین را که گشودم ، در کمال تعجب ، پسری را دیدم که با صورتی گریان و چشمانی درشت و زیبا در حالیکه کتابی را محکم به سینه میفشرد ،با نگاه ترسانش به من خیره شده بود.
آنموقع بود که تازه فهمیدم ، پدرت ،آن شیرمردی که مشخص بود همزبان ما نیست ،از چه مراقبت میکرد...
با دیدن تو ، تمام راهزنانی که دوره ام کرده بودند تا بدانند گنج آن مرد عرب نگون بخت چیست ؟ همه یک صدا قهقه سر دادند...اما تو برای من عین گنج بودی...احساس میکردم خدا به من لطف کرده و دوباره سهراب را زنده کرده تا از این تنهایی و فلاکت بیرون آییم.
تو دقیقا هم سن سهراب من بودی، اما بسیار زیباتر و با جذبه تر و البته با شیطنتی کمتر ، به زبان ما حرف نمیزدی ، اصلا حرف نمیزدی ، اوایل گمان می کردم لال هستی ،اما کم کم متوجه شدم گویا از روزنه ای مرگ پدرت را شاهد بود و شوکه شده ای، اما گذشت زمان همه چیز را درست کرد ، من به خاطر تو دوباره ساکن شهر شدم...
سهراب همانطور که خیره به روبه رو بود ،گفت : پدرم ...پدرم که بود؟ آن کتاب چه بود؟ مدرکی ،چیزی که هوییت مرا نشان دهد ،همراهم نبود؟
کریم سری تکان داد و گفت : مشخص بود پدرت مرد متمولی ست ، چند کیسه ی زر همراه داشت و وسایلی که برای سفر لازم است ، اوراق و مدارکی نداشتی که اگر هم همراه داشتی من بیسواد بودم و از آن سر در نمی آوردم... به جز همین قاب چرمی که با نخ به گردنت است ،گمانم دعایی ، حرزی چیزی داخلش باشد و آن کتاب هم، قرآنی بود بسیار نفیس با خطی خوش که بر پوست آهو نوشته بودند...
سهراب یکه ای خورد و دستی به قابی که همیشه بر گردن داشت کشید و گفت: آن ...آن قرآن الان کجاست؟ بی شک نام و نشانی از من در آن وجود دارد...حتما خیلی مهم بوده که پدرم آن را به من داده تا در آغوش بگیرم...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی