📢 آمادگی ورود به شبهای قدر
✏️ رهبر انقلاب: در ماه رمضان دلهایتان را هرچه میتوانید با ذکر الهی نورانیتر کنید، تا برای ورود در ساحت مقدّس لیلةالقدر آماده شوید، که: «لَیلَةُالقَدرِ خَیرٌ مِن اَلفِ شَهرٍ. تَنَزَّلُ المَلائِکَةُ وَ الرّوحُ. فِیها بِإذنِ رَبِّهِم مِن کُلِّ أمرٍ» شبی که فرشتگان، زمین را به آسمان متّصل میکنند، دلها را نورباران و محیط زندگی را با نور فضل و لطف الهی منوّر میکنند.
🌙 #بهار_معنویت | روز شانزدهم ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنم.
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
2_144145974872480715.mp3
11.22M
در شب قدر چیــو باید بسازم؟
#تقدیر_در_شب_قدر ۲
💠چرا شب قدر، معادلِ هزار ماهــه؟
حالا که اینقدر قدرت داره؛
باید، چجوری بسازمش؟؟❗️
💢↶ شرح دعای روز شانزدهم
✍آیت اللہ مجتهدی تهرانی ره
【اَللّهُمَّ وَفِّقْنى فیهِ لِمُوافَقَةِ الاْبْرارِ】
خدایا کاری کن که من با افراد خوب
مؤافقت کنم
مثلاً اگر در جائی رأی گیری است
نگاہ کنیم ببینیم چه کسی آدم خوبی است
و خدمت خدا میکند به او رأی دهیم
نه به آنهائی که به ما قول پست و مقام دادهاند
【وَ جَنِّبْنى فیهِ مُرافَقَةَ الاْشْرارِ】
خدایا کاری کن من با بدها رفیق نشوم
جوان با الوات حتی اگر پسر عمویش باشد
رفاقت نکند، حال چون «رحم» است
سلام و احوالپرسی کند اما رفاقت نکند
نمیشود قطع «رحم» کرد
اما از متدیّنین رفیق انتخاب کنید
حواریون به حضرت مسیح علیهالسلام
گفتند که ما به چه کسانی رفاقت کنیم؟
حضرت مسیح فرمود: با سه نفر
◽️اول کسی که نگاہ به او
تو را به یاد خدا بیندازد
◽️دوم کسی که حرف میزند
علم شما را زیاد میکند
◽️سوم کسی که با عملش
رغبت شما به آخرت را زیاد کند
⬅️ از امام صادق علیهالسلام سؤال کردند
که آیا اینکه نگاہ کردن به عالم عبادت است
صحت دارد؟
و امام در پاسخ فرمودند: کلیت ندارد
نگاہ کردن به صورت عالمی عبادت است
که تو را به یاد خدا بیندازد
↫◄ حدیث داریم که پیش هر عالمی
ننشینید مگر اینکه شما را از چند چیز
به چند چیز دعوت کند
⇦ از شک به یقین
⇦ از ریاکاری به اخلاص
⇦ از رغبت به دنیا به زهد در دنیا
◽️با کسی نشست و برخاست کنید
که دارای علم باشد و در مباحثهها
چیزی به شما بیاموزد
◽️و با کسی مجالست و مباحثت کنید
که دارای علم باشد و در مباحثهها
چیزی به شما بیاموزد و مجالست و مباحثت
با کسی که سواد ندارد بیفایدہ است
◽️با کسی که علم میداند ولو اگر
عمّامه ندارد گفتگو و رفاقت کنید
【وَ آوِنى فیهِ بِرَحْمَتِکَ اِلى دارِ الْقَرارِ
بِاِلهِیَّتِکَ یا اِلهَ العالَمین】
خدایا به رحمت خودت من را
در بهشت جای بدہ به خدائی خود
از خدا میخواهیم که به حق خدائی
خودش ما را دربهشت جای بده
🌺 نکات کلیدی جزء شانزدهم 🌺
1- اگر خدا چیزی را از مؤمن گرفت، بهتر از آن را به او میدهد. (کهف: 81)
2- در هیچ شرایطی از درخواست کردن از خدا، ناامید نشوید. (مریم: 4)
3- خدا مهر و محبت مسلمانانی را که کارهای خوب میکنند، در دلها میاندازد. (مریم: 96)
4- قرآن برای به زحمت افتادن نیست بلکه برای پند گرفتن است. (طه: 203)
5- با دشمن اول با نرمی سخن بگویید شاید پند گیرد و تکانی بخورد. (طه: 44)
6- هرکس از یاد و نام خدا روگردان شود، در سختی و فشار زندگی میکند. (طه: 124)
7- از خوراکیهای پاک خدا بخورید ولی در آن زیادهروی نکنید که سزاوار غضب الهی میشود. (طه: 81)
8- کسانی که در دنیا آیات خدا را به فراموشی میسپارند، در قیامت فراموش میشوند. (طه: 126)
9- خانوادهات را به نمازخواندن سفارش کن و خودت هم به آن مداومت داشته باش. (طه:۱۳۲)
🔴 ویژگیها وخصوصیات امام زمان(عج)
🔵 قسمت 6⃣1⃣
۱۵۱-فعل آن حضرت خیر است.
۱۵۲-عادت و سجیهی آن حضرت احسان و نیکی است.
۱۵۳-اگر خیر و خوبی بیان شود، امام عصر ارواحنا فداه اول آن، اصل آن، فرع آن، معدن آن، جایگاه آن و نهایت آن است.
۱۵۴-به وسیلهی آن حضرت خدای تعالی ما را از ذلت و خواری و پستی خارج مینماید.
۱۵۵-به وسیلهی آن حضرت گرفتاریهای سخت را برای ما گشایش میدهد.
۱۵۶-به وسیلهای آن حضرت ما را از لب پرتگاه هلاکت و از آتش نجات میدهد.
۱۵۷-با موالات آن حضرت خدای تعالی علوم دینمان را به ما تعلیم میدهد.
۱۵۸-به وسیلهی آن حضرت خداوند امور فاسد دنیایمان را اصلاح میکند.
۱۵۹-با موالات آن حضرت کلمهی حق تمام و کامل میشود.
۱۶۰-به وسیلهی آن حضرت نعمت عظیم میشود.
#ویژگیها_و_خصوصیات_امام_زمان
#رمضان_مهدوی
🆔 eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اعلام خبر شهادت پاسدار شهید بهروز واحدی به محضر خانواده گرانقدر او
مستشار شهیدی که در سوریه بر اثر حمله رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.
#شهید_مقاومت
#غزه_مظلوم_مقتدر
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگ/ کربلای غزه با صدای صادق آهنگران
🔹اثر تازهٔ حاج صادق آهنگران با عنوان "کربلای غزه" در حمایت از مردم مظلوم فلسطین منتشر شد.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
وجه مشترک عملیات های تروریستی چند وقت اخیر داعش این بوده که ترکیه مبداء آموزشی و هماهنگی آن ها برای خرابکاری بوده است
بر اساس گفته رسانه های روسیه تروریستهای حادثه کروکوس
به مدت دو ماه در استانبول آموزش دیده بودند
در اعترافات مشخص شد هر 4 تروریست در یکی از اردوگاههای ترکیه آموزش دیده بودند.
آمادهسازی حمله [به مدت 2 ماه] در استانبول انجام شد و یکی از آنها با پروازی در 4 مارس از ترکیه به روسیه آمده بود.
مساله ای که دقیقا در حمله تروریستی کرمان اتفاق افتاد و یکی از ترویست ها از وان ترکیه وارد ایران و از مرزهای جنوب شرقی وارد پاکستان شد.
خیلی زود است که بخواهیم بگوییم پوتین در سیاست خود نسبت به ادلب سوریه تجدید نظر خواهد کرد و این منطقه را به عنوان مرکز حضور تروریست های ترکستانی و داعش خراسان از دست ترکیه خواهد گرفت اما اثر مستقیم آن تشدید حملات روسیه به اوکراین خواهد بود.
هرچند روسیه به تصرف مناطق جدید در اوکراین نیازی ندارد.
افزایش چشمگیر حملات تروریستی در پاکستان توسط تحریک طالبان پاکستان که عملا روابط راهبردی چین_پاکستان در محور گوادر را هدف قرار گرفته از مهم ترین حوادثی است که باید آن را در آسیای جنوبی و تشدید تنش ها میان هند و پاکستان و اولتیماتوم ایران به پاکستان دنبال کرد
هند مهم ترین حامی تروریست های معارض با دولت اسلام آباد در خط دیوراند پاکستان و افغانستان است و پاکستانی ها بخوبی متوجه پیامدهای اضافه شدن تنش با ایران شده اند بنابراین تعمیق روابط گازی با ایران را بر سردی روابط ترجیح دادند.
قرقیزستان و آذربایجان و تاجیکستان از دیگر کشورهای میزبان و یا قربانی تروریسم در قفقاز و آسیای مرکزی هستند
در چند روز گذشته چند تروریست در قرقیزستان و آذربایجان قبل از اینکه موفق به عملیات شوند دستگیر شدند
تروریست ها با هویت تاجیک در دالان تروریستی افغانستان و پاکستان و ترکیه تربیت و در کشورهای هدف عملیات انجام می دهند.
اینجا باید توسعه افراطی گری و تروریسم آن هم با محوریت خلاء قدرت مقتدر در افغانستان را به عنوان مهم ترین تهدید امنیتی در اوراسیا نامید و این تهدید در حال برهم زدن امنیت منطقه و بهم ریختن کشورها برعلیه یکدیگر است.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
💢↶ شرح دعای روز هفدهم
✍آیت اللہ مجتهدی تهرانی ره
【اَلّلهُمَّ اهْدِنِی فِیهِ لِصَالِحِ الْأَعْمَالِ】
خدایا در ماہ رمضان
مرا به اعمال صالح راهنمائی کن
نه اینکه فقط بخورم و بخوابم
طوری باشم که اهل سحر باشم
دعای افتتاح بخوانم
دعای سحر بخوانم
این طور نباشد که دعاها را
از رادیو و تلویزیون گوش کنیم
بلکه باید خودمان دعاها را بخوانیم
↫◄ واعظی در قم به نام میرزا
محمد تقی اشراقی بود
ایشان از قول والدشان نقل میکرد:
که سحر در نجف اشرف هفتاد تن از علما
را دیدم که دعای ابوحمزہ ثمالی را
از حفظ در قنوت نماز وتر میخواندند
آن هم با حالت گریه
لذا سعی کنید دعاها را خودتان بخوانید
و سعی کنیم اهل عمل باشیم
در قدیم حرف با عمل توأم بود
اما الآن فقط حرف است و شنیدن
◽️خدایا در ماہ رمضان
به اتیان اعمال صالح یاریم کن
◽️توفیق بدہ اهل قرائت قرآن باشم
که یکی از اعمال صالح تلاوت قرآن است
بهترین چیزها تلاوت قرآن است که زنگار
دل را از بین میبرد مخصوصاً در سحرها
مقید باشید دو سه صفحه قرآن بخوانید
◽️استغفار هم زنگ دل را میبرد
◽️دست بر سر یتیم بکشی هم زنگار
دل را از بین میبرد
【وَاقْضِ لِی فِیهِ الْحَوَائِجَ وَالْآمَالَ】
خدایا احتیاجات مرا برآوردہ کن
و هر آرزوی شرعی که دارم
برای من مستجاب کن
⤵️ شرط قبولی دعا و برآوردہ شدن
آرزوهای تو این است که
امیدت فقط به خدا باشد
و اگر دلت به جای دیگر گرم باشد
و امیدت به دیگری بود
بدان که حاجتت برآوردہ نمیشود
دعای تو زمانی مستجاب میشود
که از همه ناامید بشوی و آن وقت
زمان استجابت دعای توست
⬅️ برای برآوردہ شدن حاجاتتان
توسل به اهل بیت علیهالسلام داشته باشید
مخصوصاً به حضرت نرجس خاتون
سلام الله علیها مادر امام زمان عج
↫◄ حدود سی الی چهل سال قبل یکی
از اولیاء الهی این مطلب را به من آموختند
و به هر کسی که گفتهام از توسل به حضرت
نرجس خاتون سلام اللہ نتیجه گرفتهاند
شخصی بود که اهل فرزند نمیشد
من به او گفتم که یک ختم قرآن
هدیه به روح نرجس خاتون داشته باشد
که ایشان هم عمل کردند و خواندند
و صاحب اولاد شد
و ایشان مادر ولی وقت است
اگر شما به ایشان متوسل شوید
و مادر با امام زمان عج در میان بگذارد
که فلانی بمن متوسل شده و حاجت خواسته
حضرت هم درخواست مادر بزرگوارشان را
رد نمیکند و این توسل بسیار راهگشا
و مجرب است و سرعت در اجابت
از خصوصیات توسل به حضرت
نرجس خاتون میباشد
【یَا مَنْ لاَ یَحْتَاجُ إِلَی التَّفْسِیرِ وَالسُّؤَالِ】
ای خدایی که احتیاج نداری که من
حاجتم را برای تو تفسیر و شرح کنم
چرا که خداوند عالم است به گرفتاری من
نه تنها خداوند نیاز به شرح و تفسیر
حاجاتمان ندارد بلکه ائمه علیهالسلام هم
همینطور هستند چرا که عالم به حاجات
و دعاهای ما میباشند
خدایا برای برآوردہ کردن حاجات ما
حتی احتیاج به شنیدن درخواست ما نداری
کسانی که از تو درخواستی هم ندارند
تو کار آنها را راہ میاندازی
【یَا عَالِماً بِمَا فِی صُدُورِ الْعَالَمِینَ】
چرا تو احتیاج به تفسیر و توضیح حاجات
بندگانت نداری برای اینکه تو عالم هستی
به هر امری که در دل بندگانت است
تو با خدای خود باش
تا خدا کارت را درست بکند
【صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین】
خدایا درود بفرست بر محمد و خاندان
طاهر و پاک او
🌹نکات کلیدی جزء هفدهم17🌹
1- ای مردم مراقب رفتارتان باشید که زلزله دنیا و شروع قیامت حادثهای هولناک است. (حج: 1)
2- قربانی کنید و از گوشت آن به فقیران آبرومند و نیازمند هم بدهید. (حج: 36)
3- در حوادث ناگوار صبور باشید، نماز بخوانید، در راه خدا انفاق کنید و دست دیگران را بگیرید. (حج: 35)
4- برای بچهدار شدن دعا کنید که اگر خدا بخواهد حتی به زنان نازا هم فرزند عطا میکند. (انبیاء: 89)
5- سرعت در انجام کار خیر و درخواست از خدا با امید و تواضع در استجابت دعا مؤثر است. (انبیاء: 90)
6- خدا را برای منفعتطلبی و رسیدن به امکانات مادی نپرستید تا اگر دچار بلا شدید به دین پشت نکنید. (حج: 11)
7- ذکر یونسیه «لا اله الا انت سبحانک انّی کنت من الظالمین» نسخهای برای نجات مؤمنین از مشکلات است. (انبیاء: 87 و 88)
8- کسانی که جنگ به آنها تحمیل شده اجازه جهاد دارند؛ چون به آنان تجاوز شده و خدا کمکشان میکند. (حج: 39)
9- اگر ظلم کردن به همدیگر در جامعهای رواج پیدا کند، خدا مردمش را مجازات میکند و شهرهایشان را در هم میکوبد. (انبیاء: 11)
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنم
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ به¬خدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💠 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄