یه پیج حمایت از محیط زیست عکس یه آهو که از تشنگی مرده بود، گذاشته بود. بعد زده بود بجای قربانی کردن گوسفند در #عیدقربان به فکر محیط زیست باشیم، تا این حیوانات از تشنگی نمیرن. یا مثلا بجای #قربانی، درختی بکاریم
این حجم از بیربط گویی و ارتباط دادن شقیقه به اون یکی بیسابقه بود. بعد یه سری هم اومده بودن میگفتن احسنت چه پیشنهاد انسان دوستانهای، یه سری کمپین نه به #خشونت علیه گوسفندان راه انداخته بودن و میگفتن #انسانیت کجا رفته
انقدر بحثها عجیب بود که گوسفندا هم تعجب کرده بودن، تا جایی که یه گوسفند، اینستاگرام نصب کرده بود و به نمایندگی از گسافند(جمع مکسر #گوسفند) اومده بود کامنت گذاشته بود که:
آقااا اینطوری که میگید هم نیستا، ما راضیایم مارو بُکُشید بخورید. اصلا ما برای همین خلق شدیم، چون نه بار میکشیم مث #خر، نه میتونید سوارمون بشید مثل #اسب، نه هاپ هاپ میکنیم مثل #سگ، که نگهبانی بدیم براتون. ما فقط بع بع میکنیم و پشگل تولید میکنیم، دلمون خوش بود شما مارو میکُشید میخوریدمون، احساس مفید بودن میکردیم. شماهم احتمالا بیکار نیستید ماهارو نگهداری کنید زیاد بشیم بعد خودمون بمیریم. اگه نگهداریمونم نکنید، گرگا میخورنمون. حداقل شما بخورید
اصلا اگه گوسفندا رو نکشیم و نخوریم و اینا به مرگ طبیعی از بین برن که #محیط_زیست رو گند برمیداره. درضمن باید قبرستونم بزنیم براشون، تو این گرونی زمین
به یکیشون گفتم اگر گوسفند و #مرغ و این چیزا رو نکشید، دیگه نمیتونید #کباب و #جوجه و ماهیچه بخوریدا، فکراتونو کردید؟ گفت الانم نمیخوریم، چندین ساله #گیاه_خواری و میوهخواری میکنیم.
این حجم از لطافت بیسابقه بود
گفتم خب دلت میاد گیاه یا #میوه زبون بسته رو با خشونت بکَّنی و بخوری؟ گفت اتفاقا برخی از دوستانمون بخاطر اینکه گیاهان رشته عصبی دارن، برای اینکه دردشون نیاد، گیاه هم نمیخورن، فقط #حبوبات مثل عدس و #لوبیا و نخود میخورن
یعنی این حجم از لطافت از اون حجم لطافت قبلی بیسابقهتر بود
حساب کن صبحونه #نخود لوبیا بخوری، ناهار و شام هم #عدس و لپه و لوبیا بخوری، چی میشه؟ اصلا آدم یک بمب متحرک میشه اینطوری.😷 گاز نخود خیلی قویه، در حد ارورانیوم 20درصد غنی شدهس، راحت میشه از این افراد بعنوان #سانتریفیوژ در تولید انرژی هستهای استفاده کرد
آقا خشونت چیه؟ مگه هر خون ریختنی خشونته؟ مثلا مادری که حاملهاس و باید شکمش شکافته بشه بچه بیاد بیرون، این خشونته؟ شکمو پاره نکنیم که بچه بمونه اون تو بمیره؟
تمام این سوالات از نشناختن انسان، حیوان و اهداف خلقتشون نشأت میگیره
https://eitaa.com/nasimeasr
بیست و نهم ماه محرم عبور اسراء از آخرین منازل و رسیدن به پشت دروازه شام است.
سپاه روسیاه یزید ازترس حمایت شیعیان ازاهلبیت، اغلب از #بیراهه حرکت میکردند.
کاروان اسراء قبل ازشام به #شهرعسقلان واردشد.
"عسقلان مدینةبالشام وهی عروس الشام"
عسقلان راعروس شام نامیده بودند. #یعقوب_عسقلانی ملعون حاکم شهربود که درجنگ کربلا حاضربود وبالشکر بطرف شام آمد. وقتی به شهرخود رسید دستورداد شهررا آئین بستند ومردم لباس فاخرپوشیده واظهارفرح وشادی کنند.
بازارها رازینت کردند و سرچهارراه ها #مطرب ورقاصان به لهو ولعب وشرب خمرمشغول شدند واسراء راوارد کردند.
جناب زُریرخزاعی که بیخبربود وقتی نگاهش به اسراءافتاد وفهمید که آل الله هستند. گویی دنیابه سرش خراب شد، خدمت امام سجاد رسید وگفت چه خدمتی میتوانم بکنم؟
حضرت اورا دعاکردند وفرمودند پولی به نیزه داران بده تا ازمحامل فاصله بگیرند واگرلباس اضافه داری به اهل حرم بده تاخود رابهتر بپوشانند.
#زریر بدستور حضرت عمل کرد، ناگاه دیدکه شمراو رامسخره کرده ومیخندد. عصبانی شد وشمر رالعنت کرد. ملعون فریادزد اورا بزنید. مردم حمله کردند وسنگبارانش کردند بحدی که #بیهوش شد وتصور کردندکه مرده است.
نیمه شب بهوش آمد وخود رابه مسجدی رساندکه قبورانبیاء بود. دیدافرادی درحال گریه هستند. تعجب کرد وازحال آنان پرسید. گفتند اگر دوستدارحسینی برمصائب اوگریه کن.
همچنین نقل است درنزدیکی عسقلان هواچنان گرم بودکه #مرغ وماهی گداخته میشد.
لشکرپیوسته آب نوشیده ومرکبها راآب میدادند. زیرشکم مرکب آب میریختند وبقیه آن بزمین میریخت. امااطفال واهل حرم باجگری #سوزان طی مسیرمیکردند تابالاخره به پشت دروازه شام رسیدند.
📜طرازالمذهب ج۱ص۳۵۱
حضرت سکینه علیهاالسلام برمصائب پدرشان گریه میکردند. شتربان ملعون صدازد ای دخترخارجی ساکت باش. حضرت فرمود واأسفاه پدرجان تورا کشتند وخارجی خطابت میکنند. آن نانجیب #نازدانه راکشید واز روی #ناقه بزمین انداخت وحضرت بیهوش گشت.
وقتی بهوش آمد دید درتاریکی بیابان تنهاست پس فریادمیزد عمه جان زینب ودربیابان میدوید.
حامل رأس سیدالشهداء لحظه ای برای رفع خستگی نیزه رابزمین گذاشت امانیزه مثل #میخ بزمین فرو رفت ودیگربیرون نیامد. همه تعجب کردند عمرسعد گفت حکمتش راازعلی بن حسین بپرسید؟ امام سجاد فرمودند به عمه ام بگویید یکی ازاطفال #گمشده وجهت نگاه سرمطهر رادنبال کنید.
حضرت زینب خودرا ازشتر بزمین انداختند و روی خارهای بیابان میدویدند. تااینکه بالاسر اورسیده ودیدند سکینه ازهوش رفته است.
📜معالی السبطین
🇮🇷🌺💕
https://eitaa.com/nasimeasr