eitaa logo
نسیم حکمت
6.1هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
114 ویدیو
151 فایل
اطلاع‌رساني آثار و دروس حضرت استاد حجت الاسلام و المسلمين سيد يدالله يزدان پناه دام ظله
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سیدحمیدرضا برقعی
کنون نهاده علی سر، به روی شانه‌ی در و روی گونه‌ی او خاطرات می‌لرزد @hamidreza_borghei
یا حبیب الباکین (به شوق باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام) فلق در سینه اش آتش فشانِ صبح گاهی داشت که خون آلوده پیغام از کبوتر های چاهی داشت... طراوت در هوا از ریشهء زنجیر می روید زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت مگر خورشید را هم می توان خاموش کرد آخر کسی از تیرهء شب در سرش افکار واهی داشت عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکی تر که در آن نخ نما آغوش، اسرار الهی داشت کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است؟ مگر او نیت دیگر به غیر از خیر خواهی داشت هماره آه او خرج دعا بر مردمان می شد اگر در سینه اش یارای آهی گاه گاهی داشت به تسبیحش قسم زنجیرهء عالم به دستش بود چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت چه بنویسم از آن گودال ازآن قعر السجون از زخم از آن زندان که حکم روضه های قتلگاهی داشت تمام کشور من کاظمین کوچک مردی ست که در هر گوشه ای از خاک ایران بارگاهی داشت تمام سرزمینم غرق در موسی بن جعفر شد تو حول حالنایی حال و روزم با تو بهتر شد تو مثل جان درون خاک من هر گوشه پنهانی تو شیرازی خراسانی قمی آری تو ایرانی کنون دریای طوفانی ست ایران ناخدایی کن نمک گیر تبار توست این کشور دعایی کن دلم روشن نگاهم گرم حالم احسن الاحوال به لطف روضه های تو چه سالی می شود امسال که ایران در تو میبیند بهار سرزمینش را کنار سفرهء باب الحوائج هفت سینش را @hamidreza_borghei https://eitaa.com/nasimehekmat
🌹به مناسبت مبعث رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم🌹 شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد زنده در گور غزلهای فراوان باشد نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن مگذار این همه خورشید هراسان باشد مگر اعجاز جز این است که باران بهشت زادگاهش برهوت عربستان باشد چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها راز خندیدن یک کودک چوپان باشد چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده از تحیر دهن غار حرا وا مانده عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست از قضا رد شدی و راه قدر را بستی رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز شاعر این سیب حکایات فراوان دارد چتر بردار که این رایحه باران دارد... @hamidreza_borghei https://eitaa.com/nasimehekmat
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 هنوز راه ندارد کسی به عالم تو نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو نسیم پنجره وحی! صبح زود بهشت « اذا تنفّسِ » باران هوای شبنم تو تو در نمازی و چون گوشواره می‌لرزد شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟ به راز عزّةُ لله نقش خاتم تو من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم که میهمان، همه ماییم و میزبان هم تو تو کربلای سکوتی و چارده قرن است نشسته‌ایم سر سفره ی محرّم تو چقدر جمله « احلی من العسل » زیباست و سال هاست همین جمله است مرهم تو هوای روضه ندارم ولی کسی انگار میان دفتر من می‌نویسد از غم تو گریز میزند از ماتمت به عاشورا گریز میزند از کربلا به ماتم تو فقط نه دست زمین دور مانده از حَرَمت نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو https://eitaa.com/joinchat/1103298577C35a67e59ab
🌷همسایه سایه ات به سرم مستدام باد 🌷لطفت همیشه زخم مرا التیام داد 🌷وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی 🌷تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی 🌷با شور شهر فاصله دارم کنار تو 🌷احساس وصل می‌کند آدم کنار تو 🌷حالی نگفتنی به دلم دست می‌دهد 🌷در هر نماز مسجد اعظم کنار تو 🌷با زمزم نگاه دمادم هزار شمع 🌷روشن کنند هاجر و مریم کنار تو 🌷تا آسمان خویش مرا با خودت ببر 🌷از آفتاب رد شده شبنم کنار تو 🌷مادر کنار صحن شما تربیت شدیم 🌷داریم افتخار که همشهری ات شدیم 🌷ما با تو در پناه تو آرام می شویم 🌷وقتی که با ملائکه همگام می شویم 🌷بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات 🌷مردان شهر نوکر و زنها کنیزهات 🌷زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست 🌷تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست 🌷باران میان مرمر آیینه دیدنی‌ست 🌷این صحنه در برابر آیینه دیدنی‌ست 🌷مرغ خیال سمت حریمت پریده است 🌷یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است 🌷خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم 🌷جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم 🌷اعجاز این ضریح که همواره بی حد است 🌷چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است 🌷من روی حرف های خود اصرار می‌کنم 🌷در مثنوی و در غزل اقرار می‌کنم 🌷ما در کنار دختر موسی نشسته ایم 🌷عمریست محو او به تماشا نشسته ایم 🌷اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست 🌷ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم 🌷قم سالهاست با نفسش زنده مانده است 🌷باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم 🌷بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا 🌷ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم https://eitaa.com/joinchat/1103298577C35a67e59ab
نسیم حکمت
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ‌ الباب اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست ننوشتند که باران نمی از این دریاست یکی از خیل مریدان محمد، عیسی است لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است بر حذر باش که زنّار، گریبان‌ گیر است کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد با خود آورد به هنگامه عزیزانش را بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند به صف‌ آرایی آن چند نفر خیره شدند پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده آفتابان ازل تا به ابد تابنده دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد با طمانیۀ خود راه می‌آمد آرام دست در دست یدالله می‌آمد آرام دست در دست یدالله چه در سر دارد حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد ایها الناس من از پارۀ تن می‌گویم دارم از خویشتن خویش سخن می‌آرام آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم او علی هست و محمد من و او خویشتنیم نه فقط جسم علی روح محمد باشد یک تنه لشکر انبوهِ محمد باشد دیگر اصلا چه نیازی‌ست به طوفان، به عذاب زهرۀ معرکه را اخم علی می‌کند آب الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند بادها گوش به فرمان عبایش گشتند می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام https://eitaa.com/nasimehekmat
علیه السلام ◼️ شهادت امام هادی علیه السلام را تسلیت می‌گوییم. یادتان هست نوشتم که دعا می‌خواندم داشتم کنج حرم جامعه را می‌خواندم از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد محکمات کلمات تو مسلمانم کرد کلماتی که همه بال و پر پرواز است مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است کلماتی که پر از رایحه غار حراست خط به خط جامعه آیینه قرآن خداست عقل از درک تو لبریز تحیر شده است لب به لب کاسه ظرفیت من پر شده است همه عمر دمادم نسرودیم از تو قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم عرق شرم به پیشانی دفتر دارم شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست کلماتم کلماتی‌ست حقیر ای باران یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران پسر حضرت زهرا! دل ما را دریاب ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران بگذارید کمی از غم‌تان بنویسم دو سه خط روضه از این درد نهان بنویسم گریه بر داغ شما عین ثواب است ثواب بار دیگر پسر فاطمه و بزم شراب.... @nasimehekmat