eitaa logo
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
1.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
22 فایل
•• بِسمِ ࢪبِّ الصُّمود •• همھ با یڪدیـــگࢪ، گوش بھ فࢪمان ࢪهبࢪ، بابصیـــࢪٺ دࢪوݪایٺ، تاشهـــادٺ، ظهوࢪمهدئ بن زهرا✨ ࢪاخواهیم دید. #ان‌شاءَاللّٰه🤲 شࢪوط: @shorote_samedoon مدیࢪیٺ: @Montazereh_delaram
مشاهده در ایتا
دانلود
Azan - Hamed Zamani(1).mp3
12.41M
اذان‌‌ࢪاباصداۍحامدزمانے‌بشنوید...✨🌸 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ویدیویی از همخوانی مهسا امینی با آهنگی از گوگوش¡ 🔹اما به نکته عجیب فیلم دقت کنید ... (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به نظـرتون شفاعـت اهل بیت علیــهم السلام، شامـل حال چه ڪسانی میشہ؟ چه عملی باید انجام بدیم؟🤔 تمام اعمـال خوب جـن و انـس در برابر این عمــل مثل نم و بخـار دهـان است‼️ میخوای بدونی اون عمل چیه⁉️ پس حتما این کلیپ رو ببین👆🏻👆🏻 .. (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#تلنگࢪانه‍ _هࢪ ۅقټ بیڪاࢪ شڊۍ!🙂 یھ ټسبیح بگیࢪ دسټټ ۅ بگۅ "اݪݪهم عجݪ ݪۅݪیڪ الفࢪج"♥️ هم ڊݪِ خۅڊټ آࢪۅ
علی اومد به خوابم. بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین ... - ازت درخواستی دارم؛ می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته .. به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه.. تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی ... با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم؛ خیلی جا خورده بودم! و فراموشش کردم .. فکر کردم یه خواب همین طوریه .. پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود .. چند شب گذشت. علی دوباره اومد .. اما این بار خیلی ناراحت .. - هانیه جان .. چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟؟! به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه.!! خیلی دلم سوخت.. - اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو، من نمی تونم .. زینب بوی تو رو میده .. نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم .. برام سخته .. با حالت عجیبی بهم نگاه کرد.! - هانیه جان؛ باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره .. اگر اون دنیا شفاعت من رو می‌خوای، راضی به رضای خدا باش.. گریه ام گرفت؛ ازش قول محکم گرفتم. هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم .. دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود .. همه این سال ها دلتنگی و سختی رو .. بودن با زینب برام آسون کرده بود! حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت.. رفتم دم در استقبالش. - سلام دختر گلم .. خسته نباشی .. با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم.! - دیگه از خستگی گذشته! چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم .. یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم .. رفتم براش شربت بیارم؛ یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد .. - مامان گلم.. چرا اینقدر گرفته است؟؟! ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم. یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم .. همه چیزش عین علی بود .. - از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟؟!؟ خندید .. - تا نگی چی شده ولت نمی کنم. بغض گلوم رو گرفت. - زینب.. سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟ دست هاش شل شد و من رو ول کرد چرخیدم سمتش .. صورتش بهم ریخته بود .. - چرا اینطوری شدی؟؟! سریع به خودش اومد.! خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت.. - ای بابا .. از کی تا حالا بزرگ‌تر واسه کوچیک تر شربت میاره .. شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره .. از صبح تا حالا زحمت کشیدی .. رفت سمت گاز. - راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم .. برنامه نهار چیه؟؟ بقیه‌اش با من .. دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست .. هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه .. شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم .. - خیلی جای بدیه؟؟؟ - کجا؟! - سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده .. - نه .. شایدم .. نمی دونم .. دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم. - توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده .. این جواب‌های بریده بریده جواب من نیست ... چشم هاش دو دو زد. انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه .. اصلا نمی فهمیدم چه خبره .. - زینب؟! چرا اینطوری شدی؟! من که.. پرید وسط حرفم .. دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد .. - به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو .. همون حرفی که بار اول گفتم .. تا برنگردی من هیچ جا نمیرم .. نه سومیش، نه چهارمیش .. نه اولیش .. تا برنگردی من هیچ جا نمیرم!! اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون .. اون رفت توی اتاق .. من، کیش و مات .. وسط آشپزخونه .. ادامه دارد ... (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ آقا جان!❣ تمام این سالها که درس📖 خواندیم .. "دبیر ریاضی📝" به ما نگفت که حد غربت تو وقتی شیعیانت به گناه نزدیک می شوند بی نهایت است.! . "دبیر شیمی📝" نگفت که اگر عشق و ایمان و معرفت با هم ترکیب شوند، شرایط ظهور تو مهیا می شود.! "دبیر زیست📝" نگفت که این صدای تپش قلب نیست💔صدای بی قراری دل برای مهدیست.! . "دبیر فیزیک📝" نگفت که جاذبه زمین اشک‌های غریبانه ی توست.نگفت که جاذبه ی زمین به همان سمتیست که تو هستی.! . "دبیر ادبیات📝" از عشق مجنون به لیلی,از غیرت فرهاد گفت😐، اما از عشق شیعه به مهدی, از غیرتش به زهرا(س) ❣نگفت.! "دبیر تاریخ📝" نگفت که اماممان امسال سال چندم غربتش است و اینکه نگفت غربت اهل بیت علی(ع) از کی شروع شد و تا کی ادامه دارد.! "دبیر دینی📝" فقط گفت که انتظار فرج😍 از بهترین اعمال است اما نگفت که انتظار فرج یعنی گناه نکنیم و یعنی گناه نکردن از بهترین اعمال است.! "دبیر عربی📝" به ما یاد داد که مهدی اسم خاصی است که تنوین پذیر است! اما نگفت که مهدی خاص ترین اسم خاص است که تمام غربت و تنهایی را پذیرا شده است.! فدای غربتت آقای‌من❣😔 کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع: کارگران مشغولند،کار احداث ضریح .. کاش روزی بنویسند🖌 به دیوار بقیع: چند روزی مانده به اتمام ضریح .. کاش روزی بنویسند 🖌به دیواربقیع: مهدی فاطمه❣آید، به تماشای ضریح .. کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع: عید امسال، نماز، صحن بقیع .. کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع : فلش راهنما⬅️، مرقد زهرای😍 شفیع .. (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
🔴 زیبایی تو اهواز رؤیت شد 🔹باشه! اما هنوز تو اهواز، کولر گازی روشنه و خبری از بارون نیست و اگه کسی پالتو بپوشه حتما عقلش شیرینه. لطفا قرصات رو برعکس نخور 😂😝😂 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
🔴خانم تراس نخست وزیر جدید انگلیس فقط ۴۵ روز دوام آورد و استعفا داد 🔸گفت تا زمان تعیین نخست وزیر جدید میماند ⬅️در حالی که همین انگلیسی ها صبح تا شب در شبکه های ضد ایرانی از بی ثباتی و بحران و تزلزل در نظام میگویند!!... ⬅️بی بی سی خودش رو کشت توی ایران انقلاب کنه، اما دولت انگلیس سقوط کرد😂😂 ⬅️ فقط ۴۵ روز بعد از انتخابش، استعفا داد! خودشون تو مملکت داری موندن، بعد برای دنیا تز حکومت داری میدن!😏🙃 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
«متحـِد‌عزیـــز» ‌ ‌ •؛•ᚔ‌ᚔ‌ᚓ⊰✾⊱ᚔᚔ‌ᚔ•؛• @ShahideLakcheri @yaa_hoosyn •؛•ᚔ‌ᚔ‌ᚓ⊰✾⊱ᚔᚔ‌ᚔ•؛• ‼️بࢪاۍ‌ مٺحد شدن به مدیࢪ ڪاناݪ پیام بدید..‼️
نمـازت سـرد نشـه مـؤمـن✋🏾'
هدایت شده از 💠 تحلیل سیاسی 💠
همسایه ها یه فور بدید بشیم1.6k پرداخت داریم🤩 امار فعلی:1540 امارپرداخت:1600 https://eitaa.com/joinchat/3691446382C73dca7aa29
📌موضوع: قهوه خانم معلم❗ ✍🏻خانم معلم همیشه پالتویش را شبیه زنهای درباری روی شانه اش می انداخت. آنروز مادرِ دخترک را خواست. او به مادر گفت: "متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام بخش داره. چون دخترتون بیش فعاله و مشکل حاد تمرکزی داره و اصلا چیزی یاد نمیگیره." ترس به قلب مادر زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. وقتی همه چیز همانطور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می کشم جلوی بچه ها دارو بخورم. خانم معلم پیشنهاد داد، وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوه ی خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد. دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد. خانم معلم دوباره مادرش را خواست. اینبار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد. در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می کرد. لبخندزنان به دخترش گفت: "چقدر خوبه که نمره هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟!" دختر خندید و گفت "مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم. چطور؟ هرروز که براش قهوه می آوردم، قرص رو تو فنجون قهوه اش مینداختم. اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده." خیلی وقتها، تقصیر را گردن دیگران می اندازیم در حالیکه این ما هستیم که نیاز به تغییر داریم....!! (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
چقدر برازنده‌س این رصدخانه، رصدخانه‌ی ملّی ایرانمون 😍🇮🇷 ( تلسکوپ ساخت دانشمندان کشورمون تونسته از دو کهکشان در فاصله ۳۱۹ میلیون سال نوری عکس بگیره و تحسین مجله علمی سایِنس رو هم کسب کنه! ) واقعا دست مریزاااد 👏🏻 🆔 @Islamic_Resistance
Hamed-Zamani-Zibaeiye-Eshgh.mp3
5.05M
هࢪڪے میࢪسه‍ به زیبایے عشق... دیگه‍ زیبایے‌شو جاࢪ نمیزنه...☝️ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
⭕️ قلبش داره میترکه😭 🔹اعتراف برعندازان به سوزش شدید از ناموفق بودن اعمال کثیفشان 🔹 البته ترکیدن اولین مرحله هستش دومیش سوزشه😂 😅🔊 @tanzesiyasi 🔥
‍ وقتۍچآدرسرته .. وقتی‌حجآبت‌کآملہ . !☝️ یعنۍتعھددآرۍبه امآم‌زمآنت !! :)✨ یعنۍتعھددآرۍبه‌حضرت‌زَهرآ✨ وقتۍهم‌تعھددآریم‌بآیدسفت‌ومحکم بآشیم .. (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
لطفاََ در میانِ نگاه‌هایِ مُختلفی که به خود جَلب می‌کُنید .. مُراقب چِشمان گریانِ امام‌زَمان(عج)و شُهدا باشید.. چه خانوم هَستید چه آقا🖐 ‍ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
چیست و کیست⁉️ 🕊انتــظار یعنـــے؛ 🕊انتظار یعنی دروغ نگفتن ..❗️ 🕊انتظار یعنی غیبت نکردن ..❗️ 🕊انتظار یعنی تهمت نزدن ..❗️ 🕊انتظار یعنی نماز به موقع خواندن ..☝🏻 🕊انتظار یعنی زکات دادن ..☝🏻 🕊انتظار یعنی چشم خود را کنترل کردن ..☝️ 🕊انتظار یعنی قدم صحیح برداشتن ..☝🏻 🕊انتظار یعنی عمل به قرآن ..☝🏻 🕊انتظار یعنی احترام گذاشتن ..☝🏻 🕊انتظار یعنی با ادب بودن ..☝🏻 🕊انتظار یعنی کنترل سخن داشتن ..☝🏻 🕊انتظار یعنی راستگو بودن☺️ 🕊انتظار یعنی امانت دار بودن☺️ 🕊انتظار یعنی خشـ😡ـم خود را فرو بردن❗️ 🕊انتظار یعنی بخشنده بودن .. 🕊انتظار یعنی هر لحظه به یاد خدا بودن ..🥺 🕊انتظار یعنی دیگران را کوچک نشماردن ..☝️ 🕊انتظار یعنی علۍوار بودن ..☺️ 🕊انتظار یعنی دیگران را مسخره نکردن ..☝️ 🕊انتظار یعنی امر به معروف کردن ..☺️ 🕊انتظار یعنی نهی از منکر کردن .. 🕊انتظار یعنی در راه خدا جهاد کردن ..🥺 🕊انتظار یعنی ... آیا می توانیم خودمان را یک بنامیم؟؟؟!! (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلبریتی_بیسواد🔄 (ویدئوی کامل را حتماً در ببینید) 🔻🔻🔻 یه سیکله یه دور باطل! از اینور ها و میبینن حرفا و پستاشون مشتری داره! و چون تو‌ ذات و بودن محتوا نمیگنجه؛ و صرفاً هر عملی برمبنای ! بنابراین رویه و سیکل پستها و حرکتهای صرفاً فان و اکثراً بیخود ادامه پیدا میکنه! از طرف دیگه!گفتیم: چه جامعه ای به سمت و و میره؟ جامعه ای که نیازهای اولیه اش تامین شده باشه! ؟! کسی که کلی مشکل توی زندگیتون داره؛ بین یه بحث و و یا و کدومو انتخاب میکنه؟! 🔻🔻🔻 پس! بنظر شما توی این سیکل؛ بترتیب کی مقصره؟! ▪️؟ ▪️؟ ▪️؟ 🔺🔺🔺 . . . @istafan
. تحلیل‌آماری‌شرکت‌کنندگان‌دراغتشاشات در اغتشاشاتی که به اسم آزادی "زن" به پا میشود، فقط 15درصد شرکت‌کنندگانش زن هستند🤔 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
هدایت شده از موسسه مصاف
📸 پلیس مهربان فرانسه! 🆔 @Masaf
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز علی اومد به خوابم. بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین ... - ازت درخواستی دارم؛ می دون
تازه می فهمیدم چرا علی گفت من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه.! اشک توی چشم هام حلقه زد؛ پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال. دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم .. - بی انصاف .. خودت از پس دخترت برنیومدی .. من رو انداختی جلو؟؟! چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمیخواد بره؟!! برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره .. دنبالش راه افتادم سمت دستشویی .. پشت در ایستادم تا اومد بیرون .. زل زدم توی چشم هاش .. با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد .. التماس می کرد حرفت رو نگو.! چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ... - یادته ۹ سالت بود تب کردی؟! سرش رو انداخت پایین .. منتظر جوابش نشدم .. - پدرت چه شرطی گذاشت؟؟! هر چی من میگم، میگی چشم. التماس چشم هاش بیشتر شد .. گریه اش گرفته بود .. - خوب پس نگو .. هیچی نگو .. حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه .. پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود .. - برو زینب جان! ؛ حرف پدرت رو گوش کن .. علی گفت باید بری .. و صورتم رو چرخوندم .. قطرات اشک از چشمم فرو ریخت... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه. تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد .. براش یه خونه مبله گرفتن .. حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می‌کنیم .. هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود .. پای پرواز، به زحمت جلوی خودم رو گرفتم .. نمی خواستم دلش بلرزه .. با بلند شدن پرواز، اشک های من بی‌وقفه سرازیر شد .. تمام چادر و مقنعه‌ام خیس شده بود! بچه ها، حریف آرام کردن من نمی‌شدند.. . . . نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد .. وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب .. نگاهش رو پر کرد .. چند لحظه موند .. نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه.! سوار ماشین که شدیم، این تحیر رو به زبان آورد ... - شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ... زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت .. - و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما .. با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده.!! نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم .. یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن! ؛ ولی یه چیزی رو می دونستم .. به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم .. هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید .. اما سکوت کردم .. باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم .. و من هیچی در مورد اون شخص نمیدونستم .. من رو به خونه ای که گرفته بودن برد؛ یه خونه دوبلکس .. بزرگ و دلباز .. با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی .. ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی .. تمام وسایلش شیک و مرتب..! فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود. همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز، حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه؛ اما به شدت اشتباه میکردند! هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود .. برای مادرم .. خواهر و برادرهام .. من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم.! قبل از رفتن .. توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده .. خودم اینجا بودم .. دلم جا مونده بود .. با یه علامت سوال بزرگ! - بابا .. چرا من رو فرستادی اینجا؟؟؟!! ادامه دارد ... (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)