eitaa logo
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
1.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
22 فایل
•• بِسمِ ࢪبِّ الصُّمود •• همھ با یڪدیـــگࢪ، گوش بھ فࢪمان ࢪهبࢪ، بابصیـــࢪٺ دࢪوݪایٺ، تاشهـــادٺ، ظهوࢪمهدئ بن زهرا✨ ࢪاخواهیم دید. #ان‌شاءَاللّٰه🤲 شࢪوط: @shorote_samedoon مدیࢪیٺ: @Montazereh_delaram
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ▪︎•◇ خـادمُ الشّــهـدا.....🌱🌿: 🌹درددل فرزند شهید🌹 تقدیم به پدرم آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو... تو کجایی پدرم...؟! آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو... بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا... آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو... جانِ من حرف بزن! امر بفرما پدرم. آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو... کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو... پدر ای یاد تو آرامش من...! امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟! جانِ من زود بیا بغلم کن پدرم...! آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو... به خدا دلتنگم! رو به رویم بِنِشینی کافیست همه دنیا به کنار... گرچه از دور ولی، من تو را میبوسم آنقَدر خاک کف پای تو هستم که نگو. .. براي ... شادي همه باباهاي سفر كرده صلوات... 🦋🦋🦋 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
💖بر چهرۀ پر ز نور مهدی صلوات ✨بر جان و دل صبور مهدی صلوات 💖تا امر فرج شود مهیّا ، بفرست ✨بهر فرج و ظهور مهدی صلوات (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
سالگࢪد شهادٺ‌ شهید‌ محمود‌ شیࢪزاد 《روحش شاد》 ✨زیارت‌نامه‌شهدا✨ 🇮🇷🌸بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌸🇮🇷 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَاَحِبّائَہُ _اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ وَاَوِدّآئَہُ _اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ _اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ _اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ _اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَفاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ _الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ _اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، _بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ _الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنےکُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... شهداࢪایادڪنیم‌با‌ذڪࢪصلوات..✨ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
اون‌دنیا‌چون‌کہ‌پروفایلت‌عکس‌شھید‌بود.. یا‌براےِ‌روز‌تولد‌یا‌شھادت‌‌کل‌استوریات‌شد راجب‌شھید! شفاعت‌نمیشے‌ها ... یھ‌کارے‌کن‌کہ‌خوشحالش‌کنے ..(: (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
‏بجآۍاینکہ‌عکساتونواستورۍکنید .. بگیدمنوعشقم‌یهویۍ .. یھ‌‌صلوات‌یهویۍبفࢪستیدبࢪاۍظهور✨!'' ؟ 🙂 (@nasle_jadideh_Englab|) (💔🏴✨🏴💔)
✨بِسم‌ِ اللّٰهٖ✨ ان‌شاءالله از فردا رمان در کانال قرار داده میشه. هرشب حوالی ساعت ۲۲ یک پارت قرار میگیره و تبادل بعد از پارت‌گذاری خواهد بود ..
💕📿 ••سہ‌تاصلواټ‌‌براۍ‌سلامتے‌وتعجیل‌در فرج‌یوسـف‌زهـرا‌بفرست‌مومن♥️ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود. زنگ زد، احوالم رو پرسید و گفت که فشار توی جبهه س
احدی حریف من نبود. گفتم یا مرگ یا علی .. به هر قیمتی باید برم جلو .. دیگه عقلم کار نمیکرد. با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا؛ اما اجازه ندادن جلوتر برم.! دو هفته از رسیدنم می گذشت ؛ هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن. آتیش روی خط سنگین شده بود .. جاده هم زیر آتیش .. به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی‌تونست به خط برسه .. توپخونه خودی هم حریف نمی شد .. حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده .. چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن .. علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن .. بدون پشتیبانی گیر کرده بودن .. ارتباط بی سیم هم قطع شده بود .. دو روز تحمل کردم. دیگه نمی تونستم. اگر زنده پرتم می‌کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود!! ذکرم شده بود علی علی .. خواب و خوراک نداشتم، طاقتم طاق شد. رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم. یکی از بچه های سپاه فهمید ؛ دوید دنبالم. - خواهر .. خواهر .. جواب ندادم.! - پرستار .. با توئم پرستار .. دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه. با عصبانیت داد زد: - کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟؟! فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟؟؟!! رسما قاطی کردم.. - آره؛ دارن حلوا پخش می کنن.. حلوای شهدا رو .. به اون که نرسیدم .. می‌خوام برم حلوا خورون مجروح ها .. - فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟؟! توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست .. بغض گلوش رو گرفت .. به جاده نرسیده می زننت .. این ماشین هم بیت الماله .. زیر این آتیش نمیشه رفت .. ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن ... - بیت المال اون بچه های تکه تکه شده ان ؛ من هم ملک نیستم، من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن..!! و پام رو گذاشتم روی گاز. دیگه هیچی برام مهم نبود. حتی جون خودم ..// و جعلنا خوندم. پام تا ته روی پدال گاز بود. ویراژ میدادم و می رفتم .. حق با اون بود؛ جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته.. بدن های سوخته و تکه تکه شده .. آتیش دشمن وحشتناک بود .. چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود .. تازه منظورش رو می فهمیدم. وقتی گفت .. دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن .. واضح گرا می دادن. آتیش خیلی دقیق بود؛ باورم نمی شد! توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو .. تا چشم کار می کرد، شهید بود و شهید .. بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن .. با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم .. دیگه هیچی نمی فهمیدم .. صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم .. دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می‌زدن .. چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم، بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم .. غرق در خون .. تکه تکه و پاره پاره .. بعضی ها بی دست .. بی‌پا .. بی‌سر .. بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده .. هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود .. تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم .. بالاخره پیداش کردم .. به سینه افتاده بود روی خاک .. چرخوندمش .. هنوز زنده بود .. به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد .. سین‌ اش سوراخ سوراخ و غرق خون .. از بینی و دهنش، خون می جوشید .. با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می‌پرید .. چشمش که بهم افتاد، لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد. با اون شرایط، هنوز می خندید! زمان برای من متوقف شده بود .. سرش رو چرخوند. چشم هاش پر از اشک شد .. محو تصویری که من نمی‌دیدم .. لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد .. آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم .. پرش های سینه اش آرام تر می شد .. آرام آرام .. آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش .. خوابیده بود .. . . . . پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا، علی الخصوص شهدای گمنام و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان، سوختند و چشم از دنیا بستند؛ صلوات✨ ان شاء الله به حرمت صلوات .. ادامه دهنده راه شهدا باشیم .. نه سربار اسلام ... ادامه دارد ... (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز احدی حریف من نبود. گفتم یا مرگ یا علی .. به هر قیمتی باید برم جلو .. دیگه عقلم کار نمی
وجودم آتش گرفته بود. می‌سوختم و ضجه می زدم .. محکم علی رو توی بغل گرفته بودم .. صدای ناله‌های من بین سوت خمپاره ها گم می شد .. از جا بلند شدم؛ بین جنازه شهدا، علی رو روی زمین می کشیدم. بدنم قدرت و توان نداشت. هر قدم که علی رو می‌کشیدم، محکم روی زمین می افتادم .. تمام دست و پام زخم شده بود .. دوباره بلند می‌شدم و سمت ماشین می کشیدمش.. آخرین بار که افتادم .. چشمم به یه مجروح افتاد .. علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش. بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن .. هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن .. تا حرکت شون می دادم، ناله درد، فضا رو پر می کرد… دیگه جا نبود؛ مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم. با این امید که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن .. نفس کشیدن با جراحت و خونریزی .. اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه .. آمبولانس دیگه جا نداشت .. چند لحظه کوتاه، ایستادم و محو علی شدم .. کشیدمش بیرون .. پیشونیش رو بوسیدم .. - برمی گردم علی جان .. برمی‌گردم دنبالت ... و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس ... آتیش برگشت سنگین تر بود .. فقط معجزه مستقیم خدا .. ما رو تا بیمارستان سالم رسوند .. از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک .. بیمارستان خالی شده بود؛ فقط چند تا مجروح با همون برادر سپاهی اونجا بودن .. تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید .. باورش نمی شد من رو زنده میدید .. مات و مبهوت بودم .. - بقیه کجان؟؟! آمبولانس پر از مجروحه؛ باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ... به زحمت بغضش رو کنترل کرد .. - دیگه خطی نیست خواهرم .. خط سقوط کرد .. الان اونجا دست دشمنه .. یهو حالتش جدی شد. شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب. فاصله شون تا اینجا زیاد نیست .. بیمارستان رو تخلیه کردن .. اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه .. یهو به خودم اومدم .. - علی .. علی هنوز اونجاست .. و دویدم سمت ماشین، دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد .. - می فهمی داری چه کار می کنی؟؟؟!! بهت میگم خط سقوط کرده ... هنوز تو شوک بودم. رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد .. جا خورد .. سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد.. - خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب؛ اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود .. بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده .. بیان دنبال مون .. من اینجا، پیششون می مونم. سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد .. سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد. - بسم الله خواهرم .. معطل نشو .. برو تا دیر نشده ... سریع سوار آمبولانس شدم. هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم. - مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون .. اومد سمتم و در رو نگهداشت.. - شما نه! اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم .. ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان .. دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره .. .. . . . " 😭😭 " یا علی گفت و در رو بست .. با رسیدن من به عقب، خبر سقوط بیمارستان هم رسید ... پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن ۲۹ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید .. هرگز بازنگشت .. جهت شادی ارواح طیبه شهدا .. صلوات .. ادامه دارد ... (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
🛑⚫️ تصاویری از خون شهدای امروز حادثه تروریستی حمله به حرم شاهچراغ علیه‌السلام (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
پسرت‌ مرد شده :) هم‌به‌تابوت‌حواسش‌هست .. هم‌هوای‌خواهررادارد🙂؛ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
‍ ❗️وقتی‌گِره‌های‌ِ‌کور .. به‌شما‌هجوم‌آورد، باذکرصلوات‌ ..✨ سیلی‌راه‌بیندازید .. تاتمام‌مشکلات‌را‌باخودببرد! :)🙂 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)