هدایت شده از - تبادلات .
#طعمه_ای_برای_شکار
#برگ130
تینا میخندد که سعید میگوید:
ولی تینا اون شب چشم های ترسیدت، حال خرابت، بغضی که توی نگاهت بود، همه و همه رو وقتی که دیدم یه چیزی ته دلم ریخت، تا حالا این حس رو تجربه نکرده بودم.
انگار که کلا انرژیم رو به یک باره از دست دادم!
تینا سرش را پایین می اندازد، احساساتِ سعید و احوالاتش چون آبی زلال و پاک بود!
حالا او هم باید پاسخی میداد، پاسخی که شاید دروغ هم نبود!
تینا-من اون موقع دیگه نه انرژی مونده بود برام نه امید که توی این شهر شلوغ، توی اوج تنهاییم یه نفر پیدا بشه و کمکم کنه، وقتی صدات رو شنیدم، یه صدایِ آشنا، وقتی سر بلند کردم و دیدم تو رو به رویِ چشم های منی!
تویی که اون شب توی اون تاریکی کمکم کردی، تو از اول اومدی سعید تا زخمایی که خوردم از روزگار رو جبران کنی واسم! :)))
⚠️فقط اینجا پیداش میکنی! ⚠️
https://eitaa.com/joinchat/948961515C21e864fc2f
دارای شرایط خرید و تخفیف♨️