هدایت شده از - تبادلات .
چند بار مقاومت کردم و خواستم از خودم دفاع کنم که دست یکیشون چاقو دیدم . حس عجیبی داشتم ، انگار خوشحال بودم از این اتفاق ، ولی نمیدونستم چرا .
دوباره افتادم رو زمین . انقد درد داشتم که حتی صدام در نمیومد . دیگه نتونستم بلند شم ، تا اینکه چاقو خورد به چشمم و سیاهی مطلق .
#شعله :
با گریه رو به #طاها گفتم :: من #رسولم رو نذر سردار #سیدالشهدا کردم ولی خودش رو فدای #شاه_نجف کرد ....
خوشحالم که به آرزوش رسید ...
یک رمان گاندویی پراز شور و هیجان ؛
پراز یزید بازی😈.
https://eitaa.com/joinchat/638582965C72e0004665
چند بار مقاومت کردم و خواستم از خودم دفاع کنم که دست یکیشون چاقو دیدم . حس عجیبی داشتم ، انگار خوشحال بودم از این اتفاق ، ولی نمیدونستم چرا .
دوباره افتادم رو زمین . انقد درد داشتم که حتی صدام در نمیومد . دیگه نتونستم بلند شم ، تا اینکه چاقو خورد به چشمم و سیاهی مطلق .
#شعله :
با گریه رو به #طاها گفتم :: من #رسولم رو نذر سردار #سیدالشهدا کردم ولی خودش رو فدای #شاه_نجف کرد ....
خوشحالم که به آرزوش رسید ...
یک رمان گاندویی پراز شور و هیجان ؛
پراز یزید بازی😈.
https://eitaa.com/joinchat/638582965C72e0004665