eitaa logo
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
1.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
22 فایل
•• بِسمِ ࢪبِّ الصُّمود •• همھ با یڪدیـــگࢪ، گوش بھ فࢪمان ࢪهبࢪ، بابصیـــࢪٺ دࢪوݪایٺ، تاشهـــادٺ، ظهوࢪمهدئ بن زهرا✨ ࢪاخواهیم دید. #ان‌شاءَاللّٰه🤲 شࢪوط: @shorote_samedoon مدیࢪیٺ: @Montazereh_delaram
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت صد و هشتاد و دوم بعد دوباره خندیدن.من و وحید باتعجب به هم نگاه میکردیم،همه میخندیدن.آروم به وحید گفتم: _اینم غافلگیری شماست؟😅 وحید گفت: _نه به جان خودم.منم خبر نداشتم.😁 علی گفت: _چرا پچ پچ میکنین؟😂 گفتم: _فکر نمیکردم من و وحید اینقدر برای شماها مهم باشیم.😅 محمد گفت: _وحید که برای ما مهم نیست،ما بخاطر تو اومدیم.حالا خانواده موحد رو نمیدونم ولی فکر نکنم اونا هم بخاطر وحید اومده باشن.😜😂 دوباره همه خندیدن.😃😄😁😂سکوت شد.همه بالبخند به من و وحید نگاه میکردن.من و وحید هم به هم بعد به بقیه نگاه کردیم.بعد همه باهم بلند خندیدیم.😂😅😁😄😀 نجمه کیک🎂 رو آورد،روی میز جلوی من و وحید گذاشت.نرگس هم یه چاقو 🔪 از آشپزخونه آورد و به وحید داد.وحید گفت: _چکار کنم؟!! همه خندیدن.😆😃😂😁آقاجون گفت: _همون کاری که با کیک خودتون میخواستین بکنین...کیک ببرین.😁 وحید به همه اشاره کرد و باتعجب گفت: _الان؟!!!😳اینجا؟!! 😳اینجوری؟!!!😳 محمد باخنده گفت: _تو هم که چقدر خجالتی هستی،اصلا روت نمیشه.😜 دوباره همه خندیدن.وحید یه کم به کیک نگاه کرد.یه کم به چاقوی تو دستش نگاه کرد.یه کم به بقیه که داشتن بهش نگاه میکردن،نگاه کرد.بعد به من نگاه کرد.بالبخند گفت: _چی فکر میکردیم،چی شد.😆 همه خندیدن.😂گفت: _چاره ای نیست دیگه.بیخیال نمیشن.😂 به کیک نگاه کردم.گفتم: _چه کیک قشنگیه!☺️ نجمه گفت: _سلیقه ی منه ها.😌 گفتم: _کال همش زیر سر شماست.😅 کیک رو بریدیم.بعد پذیرایی کیک🍰🍊🍇 و میوه و شیرینی و بعد کلی شوخی و خنده،نجمه گفت: _اگه گفتین حالا وقت چیه؟🤔 وحید بالبخند گفت: _وقت خداحافظیه.😆 همه بلند خندیدن.حتی منم خنده م گرفته بود.😃😄😁😂😂🤣محمد باخنده گفت: _گفته بودم امشب وحید ما رو از خونه ش بیرون میکنه ها.😂😜 دوباره همه خندیدن.وقتی خنده همه تموم شد،نجمه گفت: _نخیر،وقت هدیه هاست.😁 وحید گفت: _هدیه هم آوردین؟!! آفرین.خب کو؟!😜 علی گفت: _منظور هدیه شما به خواهر ما ست، هدیه ت کو؟😎 نرگس گفت: _و همینطور هدیه زن داداش به شما.😌 به من نگاه کرد و گفت: _هدیه ت کو؟😅 وحید جا خورد.گفت: _یعنی هدیه هامون هم باید جلو شما بدیم؟!!!😳 همه خندیدن.اکثرا باهم گفتن: _بله (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
پارت صد و هشتاد و چهارم -بله😉 -آخه چجوری؟!!!😟😳 شما که اون دفعه گفته بودی دیگه نمیتونیم بریم. -بازهم منو دست کم گرفتی؟..😎سخت بود ولی من بخاطر تو هرکاری میکنم.😍 -وحید...😍😢هیچ کلمه ای پیدا نمیکنم که بتونم ازت تشکر کنم.اصلا نمیدونم چی بگم. بالبخند گفتم: _خیلی آقایی.😍😢 وحید خندید و گفت: _ما بیشتر.😎 همه خندیدن.😃😄😁😂سرمو انداختم پایین.با اشک لبخند میزدم.😢☺ مامان گفت: _کی میرین؟😢 وحید به مامان نگاه کرد و گفت: _ان شاءالله هفته آینده میریم.💚🌴 مادروحید گفت: _با سه تا بچه سخته،مخصوصا با سیدمحمد و سیدمهدی.ممکنه زهرا اذیت بشه.وحید،خیلی کمک کن.نری تو حال و هوای خودت ها.😁 وحید بالبخند گفت: _چشم،حواسم هست.️☺😅 بابا گفت: _برای ما هم خیلی دعا کنید.😊😢 محمد بالبخند وحید رو بغل کرد🤗و گفت: _کم کم داری مرد میشی.😜😂 همه خندیدن.😃😄😁😅😂محمد گفت: _زهرا😒 سرمو آوردم بالا و نگاهش کردم. -برای منم دعا کن.😢😒 وحید بالبخند گفت: _برای محمد زیاد دعا کن.محمد زیاد دعا لازم داره.😂😜 همه خندیدن.😃😄😁😂بقیه هم بلند شدن.خداحافظی کردن و رفتن. بچه ها خواب بودن.. بچه ها خواب بودن.😴😴نگاهشون میکردم. وحید اومد پیشم. آروم گفتم: _وحید،از اینکه پدر هستی چه حسی داری؟😊 -قابل توصیف نیست.😍 -بزرگترین چیزی که من بهش افتخار میکنم،،مادر بودنه. حس خیلی قشنگیه که واقعا قابل توصیف نیست.️☺ به وحید نگاه کردم.گفتم: _من هنوز هدیه مو بهت ندادم ها.😌 وحید لبخند زد.رفتیم تو هال.گفتم: _خیلی فکر کردم که چه هدیه ای بهت بدم بهتره..ولی هیچ چیز مناسبی به ذهنم نرسید..😇تا دو روز پیش که متوجه موضوعی شدم..هدیه من به شما فقط یه خبره..️☺یه خبر خیلی خیلی خیلی خوب.. یه پاکت️✉ بهش دادم.وحید لبخند زد و گفت: _تو هم هدیه ت تو پاکته؟😁 منم لبخند زدم.️☺اینبار من با دقت و لبخند نگاهش میکردم.وحید وقتی پاکت رو باز کرد به کاغذ تو دستش خیره موند.️✉👀بعد مدتی به من نگاه کرد.بالبخند و تعجب گفت: _جان وحید واقعیه؟😳😍 خنده م گرفت. -بله عزیزم.️☺ -بازهم دوقلو؟😧😳👶👶 -بله.️☺🙈 خیلی خوشحال بود.نمیدونست چی بگه.گفت: _خدایا خیلی نوکرتم.😍☺ یک هفته بعد تو هواپیما بودیم به مقصد نجف... 🕌🛫 ادامه دارد ... (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست..✨
بِسمِ‌ࢪبِّ‌المهدۍ‌جان..✨❣
‍ عکـس‌پروفایلت‌چادریه....😕 لابد‌دوستات‌رو‌هم‌از‌عواقب‌بد‌دوســـ👫ـــتےبا نامحرم‌آگاه‌مےکنے... تنها‌آرزویت‌را‌هم‌کہ‌میدانم،شهادت...😐 💥ازاون‌ور👇 بایکےشروع‌کردےبہ‌دردودل‌کردن... ازآرزویت‌میگے... تحسینت‌مےکنہ...👏 ازحجابت‌میگے... تحسینت‌میکنہ...👏 از‌بچھ‌مذهبےبودنت‌میگے... تحسینت‌مےکنہ...👏 کم‌کم‌نوع‌حرف‌هاتون‌فرق‌مےکنہ...😒 اول‌راه‌خواهرم‌برادرم‌بودید‌و‌حالا‌عشقم‌ونفسم⁉️ طرزفکرتون‌تغییرمےکنہ... اولا‌کھ‌مےگفتےماخواهربرادرےچت‌مےکنیم‌و گناهےنمےکنیم...😌 بعدشم‌گفتےما‌قصدمون‌جدیھ...👰👨 گفتےپسر‌خوبیھ ‌باایمان،مذهبے،ریش،یقھ‌آخوندے،تسبیح و...‌🙂 خواهرم... پسر‌خوب‌باهیچ‌نامحرمےچت(غیرضروری)نمےکنه... دخترخوب‌هم‌همینطور... مشکل‌فقط‌اینجاست‌کھ‌ماتفسیر‌خوب‌بودن‌را‌ اشتباه‌متوجہ‌شدیم... عادت‌کردیم‌بھ‌حقھ‌بازےو‌کلاه‌شرعے سرخودمون‌گذاشتن...😔 خواهرم-برادرم‌گلم، بخداوقتےقبح‌این‌گناه‌برایت‌شکستھ‌شد‌ مطمئن‌باش‌با‌هرکسےچت‌مےکنے...💬 راستےیھ‌سوال 😐میدونستےتوام‌الآن‌مثل‌دوستات‌ دوست‌پسر/دوست‌دختر‌دارے😔⁉️ اصلا‌کجاےکاربودےکہ‌بہ‌اینجارسیدے؟! ازیھ‌گروه‌مختلط‌مذهبےشروع‌شد،آره⁉️‎ ‌🤨🤫😑 😔 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
شھدابہ‌محرمی‌‌کہ‌باهاش‌هم‌ڪلام‌و.. میشدن‌‌هم‌نگاھ‌نمیڪردندحالاالان‌میریم پروفایل‌طرف‌یجورزوم‌میڪنیم. چھرش‌روازمادرش‌بهترحفظ‌میشیماا مگه‌آࢪزوےهممون‌شهادت‌نیست...؟؟!!! 🚶🏿‍♂💔 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
12.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تحقیق‌‌استاد‌رائفی‌پور‌بر‌روی موسیقی‌هایی‌که‌برعکسشون‌میکنن معنی‌های‌شیطان‌پرستی‌میده...!! (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
‍ چراوقتۍحالمون‌بده... شروع‌میڪنی بہ‌گذاشتن‌پروفایل‌و استورےهاۍدپ ؟!😔 چراباخالقمون‌ حرف‌نمیزنیم ؟! بیایم‌وقتےکہ حالمون‌خوب‌نبودبا خدامون‌حرف‌بزنیم ...☺️ دورکعت‌نمازبخونیم🌸 حتےشده‌یک‌صفحہ‌قرآن.. :) (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
‍ " میدونی‌چرا‌جمله این‌مَڪان‌مجهز‌‌به‌دوربین‌ِمداربَسته‌است برای‌بعضی‌از‌ما‌ها‌اثرِ‌ش بیشتر‌اَز عالم‌محضر‌خــداست؟ چون‌بنده‌خــدا ‌آبروتو‌میبره! ولی‌خــدا‌سَتار‌العیوبه‌رفیق " ✨ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
یعنی؛ چشمش مقابل و جلوی سرش و سینه ش ♥️ بخاطر میخوره... وقتی همه می کنن که چقدر ... تو میگه که بنده خدا ها نمیدونن... من... با ــَم بستم♥️ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
_اولین جمعه‌ی قرن است؛ کجایی آقا...؟! :)♥️ " ایهاالعزیز " (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
خدایم، قشنگ‌تر از این نمی‌شود، که من شرم کنم از آنکه، پیشِ چشمانت، کج بروم..☺️🧡 ♡☆♡☆ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
«یکبار برایِ همیشه امتحان کن» آنگاه خواهی فهمید، چه حس خوبی دارد، مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّورِ💛✨ ♡☆♡☆ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
فقط دعا کن و ایمان داشته باش که خداوند هرگز برای بنده‌اش بد نمیخواد☺️💛 ♡☆♡☆ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
زندگی خیلی شیرینه پس همیشه، راضی و شاکر باش!☺️💚 ♡☆♡☆ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
در پیچ‌ و تاب زندگی، بند دلت وصل خدا باد رفیق!💚 ♡☆♡☆ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بـزࢪگـتࢪین‌حَـسࢪتِ‌قِیـٰامَت‌ اینہ‌ڪِہ‌مےفَهمے.. بـٰانَمـٰازِاۅَلِ‌ۅَقت‌تـٰا ڪُجـٰاهـٰامےتۅنِستے بـٰالـٰابِـࢪ؎ۅنَرَفتے..!! ..✋🙂 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
..!!✋ کاش اینقد ڪه به عید نوروز اهمیت میدیم..! همین قدر به نیمه شعبان اهمیت میدادیم...!!! (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
‍ یقین دارم؛ اگر گناه داشت! اگر لباسمان را میڪرد! اگر و صورتمان را؛ زیاد میڪرد!!! بیشتر از اینها به خودمان بود... حال آنڪہ گناه، قد را خمیده! چهره را سیاه! و چین‌وچروڪ بہ، پیراهن مان مےاندازد... .. (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
۱ - سلام ببخشید این رو برای کدوم پست کانال گفتید ؟ لطفاً تو ناشناس بگید. ۲ - سلام برای حمایت به پیوی مدیریت یا به این آیدی بیاید. @Montazereh_delaram
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#هرچی_تو_بخوای پارت صد و هشتاد و چهارم -بله😉 -آخه چجوری؟!!!😟😳 شما که اون دفعه گفته بودی دیگه نمی
پارت صد و هشتاد و پنجم وحید گفت: _کجایی؟😉 نگاهش کردم. -تو ابر ها،دارم پرواز میکنم.😌 خندید.😁 تو حرم امام علی(ع) نشسته بودیم. پسرها خواب بودن😴 و فاطمه سادات با کتابش📕 مشغول بود.مثلا مثل ما داشت دعا میخوند.وحید گفت: _زهرا😊 نگاهش کردم. -جانم؟😍 جدی گفت: _خیلی خانومی.😇 بالبخند گفتم: _ما بیشتر.😉☺ خندید.بالبخند گفت: _من تا چند وقت پیش خیلی شرمنده بودم که تو بخاطر من این همه سختی تو زندگیمون تحمل کردی.ولی چند وقته فهمیدم اونی که باید شرمنده باشه من نیستم،تو هستی.️☺ -یعنی چی؟!😅 -فکر میکنم اون همه سختی ای که من کشیدم برای این بوده که چون تو خیلی بزرگی، ️☝امتحاناتت سخت تره.درواقع من هیزم تری بودم که با خشک ها باهم سوختیم.️☺😆 خنده م گرفت.گفتم: _من از همون فردای عقدمون عاشق این ضرب المثل استفاده کردن های شما شدم.😅 وحید هم خندید.😁جدی گفتم: _اینم هست ولی همه ی قضیه این نیست.😇 -یعنی چی؟!🤔 -ما نمیتونیم بگیم کارهای خدا چیه،چون ما عالم به غیب نیستیم.اما چیزی که به ذهن من میرسه اینه؛ یکی بود،یکی نبود،غیر از خدا هیچکس نبود.. تو میلیاردها آدمی که رو زمین🌎 وجود داره،یه وحید موحد بود و یه زهرا روشن.این دو تا باید تو یه مرحله ای به هم میرسیدن.برای اینکه این دو تا وقتی به هم رسیدن،بهتر بتونن بندگی کنن،باید به یه حدی از میرسیدن.وحید موحد باید پخته میشد،تو آرام پز.زهرا روشن تو کوره...👌همه ی اتفاقات زندگی ما رو بود.حتی روزها و ثانیه هاش.شاید اون موقع به نظر من و شما وقت خوبی نبود ولی همه چیزش رو حسابه. 👈اینکه وحید موحد کی اتفاقی زهرا روشن رو ببینه، 👈اینکه کدوم وجه زهرا روشن رو ببینه که بیشتر عاشقش بشه، 👈اینکه زهرا روشن کی با امین رضاپور ازدواج کنه، 👈اینکه امین رضاپور کی شهید بشه، 👈 اینکه پیکرش کی برگرده، 👈اینکه وقتی شهید میشه با کی باشه، همش رو بود.اگه اون وقتی که اومدی خواستگاری من،من قبول میکردم،الان این که برات دارم رو نداشتم.اون یکسال زمان لازم بود تا شما منو بیشتر بشناسی.من و شما هر دو مون به این زمان ها نیاز داشتیم. نه شما بخاطر من منتظر موندی،نه من بخاطر شما. خدا سختی هایی پیش پای ما گذاشت تا کمکمون کنه باشیم. میبینی؟ما به خدا خیلی .همه ی زندگی ما خداست،حتی ها مون هم لطفش بوده و هست..من و شما باهم میشیم. سختی ها مون برای هر دو مون به یه اندازه امتحانه. -زهرا،زندگیمون بازهم میشه...کار من تغییر کرده. بیشتر شده.ازت میخوام کمکم کنی.هم برام خیلی دعا کن،هم به هایی که برای کارم میدی نیاز دارم،هم به دادن هات،هم اینکه مثل سابق نیروها مو تقویت کنی. بالبخند گفتم: _اون وقت خودت چکار میکنی؟همه کارهاتو که داری میگی من انجام بدم.😅 خندید و گفت: _آره دیگه.کم کم فرماندهی کن.😁😍 -این کارو که الانم دارم میکنم..😌من الانم فرمانده خونه و شوهرم هستم..یه کار جدید بگو.😉 باهم خندیدیم.😁😃وحید عاشقانه نگاهم کرد و گفت: _زهرا،خیلی دوست دارم..خیلی خیلی.😍 -ما بیشتر.️☺ وحید مهرشو گذاشت جلوش و گفت: _میخوام نماز✨ بخونم،برای از خدا،بخاطر داشتن تو.😊 بعد بلند شد و تکبیر گفت.منم دو قدم رفتم عقب تر و خوندم بخاطر داشتن وحید. بعد نماز گفتم: 💖خدایا هر چی تو بخوای.👉تا هر جا بخوای هستم.خیلی کمکمون کن،مثل همیشه...💖 🌷پایان🌷 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)