👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید
🍁یاد #شهید_رجبی بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند.
🍁یاد #شهید_بابایی بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !!
🍁یاد #شهیدحسین_خرازی بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !!
🍁یاد #شهیدمهدی_باڪری بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !!
🍁آره #یاد_خیلی_شهدا به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه #رضـای_خـدا باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !!
#خاطره
#اخلاص
#مردان_بی_ادعا
@nasle_Ashura
💠پدر شهید علیوردی تعریف میکردند:
آرمان بشدت اهل رعایت حق الناس بود.
یه سال انتخابات بود و من و آرمان رفته بودیم برای شمارش آراء. نیمه شب گذشته بود و آرمان خیلی خسته شده بود؛ بهش گفتم پسرم شما برو قدری استراحت کن من خودم کار رو انجام میدم؛ فعلا هم به شما احتیاجی نیست.
آرمان رفت و حدود ۳ ساعت خوابید، فردای اون روز بمن گفت: بابا من چون رفتم خوابیدم واسه شمارش آراء پولی رو قبول نمیکنم.
گفتم: پسرم یه مقدار استراحت برای اعضاء طبیعیه و مشکلی نداره. اما آرمان راضی نشد
گفت: من وظیفهم بوده اونجا سرشماری آراء رو انجام بدم اما رفتم خوابیدم، پس این پول حق من نیست...
آخرم پول رو نگرفت...
#خاطره
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
@nasle_Ashura
🔅🦋﷽🦋🔅
#خاطره
#سیره_شهدا
🕊تحلیل خاطرهی امر به معروف و نهی از منکر #شهید_محمود_سعیدی_نسب🌷
"ایشان سوار تاکسی شده بودند و میبینند که از ضبط خودرو صدای یک خواننده خانومی و یک موسیقی غنا و طربی در حال پخش هست، از راننده درخواست میکنند که نوار را خاموش کند.
راننده که جوان خوش چهره و مؤدبی بود، گفت: بابا بیخیال عمو! ما جوونیم، بزارید
آزاد باشیم! بزارید خوش باشیم!
محمود گفت: داداش اگر شما جایی آتیش باشه، روش بنزین میریزی؟ یا مواد
منفجره کنار آتیش قرار میدی؟؟ 💥🔥
پسر جوان که از سؤال او تعجب کرده بود گفت: خب معلومه که نه! این جوری
آتیش شعله ورتر میشه، چه ربطی داره؟
محمود گفت: خب داداش، من و شما جوونیم. آتیش شهوت در وجود ما خونه داره. ممکنه با این چیزها تحریک بشه و شعله ور تر بشه🔥🔥
شما با این موسیقی مشکل دارت داری بنزین میریزی رو این آتیش شهوت، ممکنه کار به جایی برسه که دیگه نتونیم جلوشو بگیریم و دین و ایمانمون رو از دست بدیم "
👌 ببینید ایشون از #روش_مثال استفاده کرده، کاری که در بداهه آسان نیست، یعنی
خیلی وقتها ما برای بعضی منکرات بخواهیم تذکر بدهیم حالا چه در حیطه مردم چه
در حیطه مسئولین، آدم از قبل فکر میکند چهار تا مثال هم آماده میکند.
اما اینکه شما بداهه بتونی در آن لحظه همچین مثال قشنگی را ایجاد کنی، جز به #مدد_الهی محقق نخواهد شد.
البته إن تنصرالله ینصرکم✌️
عزیزان گاهی وقتها ما ضرر یک گناهی رو برای گناهکار بگیم، خیلی #تأثیرگذارتره
تا این که همه ش بگیم حرامه! واجبه! حرامه! مکروهه! فلانه مثلا ...
(البته بعضا ممکنه انسان در حد چند ثانیه وقت داشته باشه به منکری تذکر بده، که در اون صورت طبق فرمودهی #مقام_معظم_رهبری، از روش بگوئید و بروید استفاده میکنیم...)
اما بعضی وقتها که فرصت هم هست میتوانیم آیه قرآن یا روایتش را بگوئیم، ولی این که به زبان خودش، به صنف و شغل خودش بتوانیم مرتبط کنیم و یک مثالی پیدا کنیم و استفاده کنیم در #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر های ما خیلی میتواند مؤثر باشد.
🌷شهدا را با ذکر صلواتی یاد کنیم📿
🌷🌷أللّٰهُــمَّصَــلِّعَلَـےمُحَمَّــدٍﷺ وَآلِمُحَمَّــدٍﷺ وَ؏جِّــلْفَرَجَہُـمْ🌷🌷
🌐 قرارگاه فرهنگی نســــل ظهــــور
@nasle_zohoorz
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
پدر داشت روزهای پایانی را میگذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار میبردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و بهتدریج به بدن تزریق میشد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند.
این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو میبرد؛ حالتی اغماء گونه ...
از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بیهوش و هوشیار در نیمههای شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه میکنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظارهگر واقعهای بوده که من از آن بی خبرم. میگویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمیگرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز میشود. از شلیک اولین موشکها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره میگوید «علی بیا!».
اشاره میکند که «سرت را جلو بیار». سرم را میچسبانم به دهانش. باصدای بیجوهرهای میگوید: «ان شاء الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ میشود. میگویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او میکنم و عبور میکنم ... تا اینروزها که اولین موشکها با جسارتی وصفناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگهای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک میکشد برای همه کشتیهای اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صفآرایی و آبروداری میکند.
باز صدای پدر را میشنوم: «یمن را دریاب ...!»
#یمن
@nasle_zohoorz