#یاحسین_یاسیدالشهدا(ع)
بمناسبت فرارسیدن شب جمعه, شب زیارتی سیدالشهدا, امام حسین (ع):👇
🌹قربانی مهم است اما مهمتر از قربانی، آن چیزی است که انسان برای آن قربان می شود. عظمت آن چیزی که برایش قربانی می شود مهمتر از خود قربانی است. امام حسین (ع) عظیم است اما اعظم از امام حسین علیه السلام آن چیزی است که امام حسین (ع) برای آن قربانی شد و آن اسلام است... خداوندا! ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شکر شرم بر آستانت میسایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع عطر حقیقی اسلام قرار دادی و مرا از اشک بر فرزندان علی بن ابیطالب و فاطمه اطهر بهرهمند نمودی... شهید حاج قاسم سلیمانی می گفتند: هر كس به مدار مغناطيسی علیبنابیطالب (ع) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر می گذارد؛ او کمیلبنزیاد میشود، او ابوذر غفاری میشود، او سلمان پاک میشود...
🌹حاج آقا امینی خواه نقل می کند که, از حاج قاسم پرسیدند لحظه ی شهادتت اوضاعت چگونه بود؟... حاجی گفت: با ماشین که از فرودگاه بغداد می رفتیم یک دفعه توی ماشین بوی عطری پیچید. برگشتم ببینم که چه خبره!؟امیرالمومنین (ع) را کنار خودم دیدم... حضرت من را قاپید و با خودش برد نجف!... دیدم ماشین منفجر شد و کلا من نجف بودم خدمت امیرالمومنین (ع) و از اونجا نظاره گر بودم که چه دارد می گذرد... کتاب من قاسم سلیمانی هستم, ناصر کاوه
🌹مدتی قبل در عالم رویا سراغ خیمه امام حسین (ع) را گرفتم. نزدیک خیمه شدم و از فردی که از خیمه آقا محافظت می کرد اجازه ورود خواستم آن شخص گفت: آقا هیچ کس را به حضور نمی پذیرند، ناراحت شدم و دوباره گفتم: فقط یک سئوال از ایشان دارم. او گفت: هر سئوالى داری آن را مکتوب بنویس تا از آقا برایتان جواب بگیرم.... من در برگه ای خطاب به امام حسین (ع) نوشتم:
آیا من شهید می شوم؟... آقا در جواب نوشتند: بله شما حتماًً شهید می شوید... حال که مطمئن شدم به شهادت می رسم؛ دوست دارم بیشتر زنده بمانم تا در جنگ خدمت بیشتری کنم. حاج بصیر در این دنیا به معرفت شهدا رسیده بود و آرزو می کرد؛ بماند و در راه خدا جهاد کند تا ذخیره و اندوخته بیشتری برای آخرت کسب كند. کتاب زندگی به سبک شهدا, ناصر کاوه
برشی از زندگی سردار شهید حاج حسین بصیر, قائم مقام لشگر کربلا
🌹مهدی به همراه تعدادی ازدوستانش به دیدن آیت الله حق شناس رفته بودند که آیت الله از بین دوستانش، فقط به مهدی یک دستمال داده و گفته بود اشک هایی که برای امام حسین (ع) می ریزی را با این دستمال پاک کن و آن را نگه دار تا در کفنت بگذارند. به دوستانش هم گفته بود که احترام این آقا را خیلی داشته باشید. بار دیگر که به دیدن ایشان رفته بودند، آیت الله به محض این که مهدی را می بیند، گریه می کند... مهدی قبل از رفتن به سوریه، آخرین پیامکش را برای یکی از دایی هایش فرستاد: دایی! من رفتم. دستمال اشکهام رو با کمی تربت کربلا گذاشتهام لای قرآن روی طاقچه. اگه یه وقت طوری شد، آنها را بگذارید کنارم... یک ماه مانده بود به شهادتش، که من و مادرم را با خود همراه کرد. نماز صبح را در حرم سیدالکریم خواندیم و به بهشت زهرا و بر سر مزار شهدای گمنام رفتیم. می گفت هر حاجتی که دارید، از این شهدا بخواهید و هر وقت دلتان گرفت، سر مزار این شهدا بیایید... پنجشنبه دهم مرداد ماه بود که زنگ زد به برادرش و گفت سال خمسی ام رسیده. یه ماشین دربست بگیر و برو قم خمس من رو بده و برگرد. ۳۰۰ تومن هم به نانوایی لواشی بدهکارم اونم پرداخت کنید... خوابش را دیدہ بودند و از مهدی پرسیدہ بودند: راستش را بگو شب اول قبر که نکیر و منکر آمدند چطور شد؟... در جواب گفت: تا زخمهایم را دیدند, گفتند آفرین و رفتند. کتاب مدافعان حرم, ناصر کاوه
خاطره ای از شهید مدافع حرم, مهدی عزیزی
🌹 شهید بابایی در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی (ره) رسیدند و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی خورد، مرخصی خواستند. وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه ی جنگ پرسیدند.... شهید بابایی فرمود: من در دهه اول محرم برای شستن استکان های چای عزاداران به هیئت های جنوب شهر که من را نمی شناسند می روم. مرخصی را برای آن می خواهم... امام خمینی (ره) به ایشان فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی می دهم که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی...
عباس گفت: بریم طرف دسته عزادار...
به خودم اومدم که دیدیم عباس کنارم نیست. پشت سر من نشسته بود روی زمین، داشت پوتین ها و جوراب هاشو در می آورد. بند پوتین هاشو بهم گره زد و آویزونشون کرد به گردنش!... شد حُر امام حسین (ع). رفت وسط جمعیت شروع کرد به نوحه خواندن. جمعیت هم سینه زنان و زنجیر زنان راه افتاد به طرف مسجد پایگاه. تا اون روز فرمانده پایگاهی رو ندیده بودم اینطوری عزاداری کنه. پای برهنه بین سربازان و پرسنل، بدون اینکه کسی بشناسدش....!
🌸گنهکار
شب جمعه همه گردانها توی حسینیه بزرگ شهرک دارخوین جمع بودند و مشغول خواندن دعای کمیل
مداح با سوز و حال خاصی دعا می خواند و بچه ها حال خوشی داشتند در آن هم همه و گریه تقريباً وسط دعا بود که مداح بلند فریاد کشید گنهکار کجای مجلس نشسته ای ...
که یکدفعه تو اون تاریکی از وسط حسینیه یکی از رزمندهای شیطون فریاد کشید
"پشت میکروفون"
که یکدفعه حسینیه رفت رو هوا و تا اخر دعای کمیل با خنده تمام شد
کتاب گلخندهای آسمانی ناصرکاوه
راوی: برادر رزمنده عزیز محمود معمار
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟حسين در كردستان فرماندهی محور دزلی بود، هميشه كوملهها را زير نظر داشت، آنان از حسين ضربههای زيادی خورده و برای همين هم برای سرش جايزه گذاشته بودند، يك روز سر راه حسين كمين گذاشتند، او پياده بود، وقتی متوجه كمين كوملهها شد، سريع روی زمين دراز كشيد و سينه خيز و خيلی آهسته خودش را به پشت كمين كشيد و فردی را كه در كمينش بود به اسارت درمی آورد و به او گفت: حالا من با تو چكار كنم؟ كومله در جواب گفت: نميدانم، من اسير شما هستم، حسين گفت: اگر من اسير بودم،با من چه می كردی؟ كومله گفت: تو را تحويل دوستانم می دادم و بيست هزار تومان جايزه ميگرفتم، حسين گفت: اما من تو را آزاد می كنم سپس اسلحه او را گرفته و آزادش كرد، آن شخص، فردای آن روز حدود سی نفر از كوملهها را پيش حسين آورد و تسليم كرد آنها همه از ياران حسين در جنگ تحميلی شدند.
🌷شهید حسین قجهای🌷
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
4_5774108729427365316.mp3
زمان:
حجم:
16.52M
نسخه ترکی سرود #سلام_فرمانده
1515_Fani-Ali-Aale-Yasin-Fa.mp3
زمان:
حجم:
13.47M
🌺زیارت آل یاسین🌺
🎙با صدای #علی_فانی
❣ در کربلای ۴، به عنوان رئیس ستاد لشکر ۷ ولیعصر عج وارد محاصره شد تا به نیروهای باقیمانده کمک کند.
او و چند تن دیگر به ما گفتند ما میمانیم و دشمن را مشغول میکنیم تا شما بتوانید با کمترین اَسیب عقب نشینی کنید. و همین هم شد.
#موسی_اسکندری و چند نفر دیگر مقاومت کردند و ادوات دشمن را منفجر ساختند و ما به اَب زدیم.
اَب در حال جزر بود. ساعتی بعد در ساحل جزیره مینو شهید دست نشان که با قایق در حال نجات دادن بچه ها بود ما را از اَب کشید بالا... ولی او سالها ماند.
روز تشییع اش جای سوزن انداختن نبود..😔
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
آے شهدا
آخر
مجلس
ڪجاست؟
تا من
هم
بنشینم...!!😔
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ راز لبخند شهید
کنجکاو لبخند شهید حقیقی هنگام دفنش بودم و در ذهنم فرضیه می ساختم تا اینکه دست روزگار مرا به پای خاطرات مادر شهید نشاند.
او می گفت:
هیچگاه ندیدم که پایش را جلو ما دراز کند
هیچگاه ندیدم صدایش را بلند تر از صدای ما کند
هیچگاه ندیدم غیبت کند و غیبت گوش کند
هیچگاه ندیدم....
متانت، حیا، صبر، توجه به فقرا و...
و به همین سادگی، سالک شدند و عارف و مستجاب الدعوه
•┈┈•✾•🍃🌺🍃•✾•┈┈•
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثلاثه غساله میرود
می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت
کار این زمان ز صنعت دلاله میرود
شکرشکن شوند همه ی طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ره صد ساله میرود
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ به عنوان غوّاصان خط شکن در کربلای ۴، به خط دشمن زدیم؛ در مقاونت اولیه دشمن، هر دو پایش قطع شد ولی صدایش در نیامد تا معبر لو نرود.
به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم، وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که
"شهید سعید حمیدیاصیل"
هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشهای از معبر افتاده است اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، دهان پر از گِل او بود.
بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای نالهاش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود.
..و چقدرفرق است بین کسی که دهانش را از گل پر میکند تا به دشمن گرا ندهد با کسی که دهانش را باید گل گرفت تا دشمن صدایش را نشنود.
شادی روح مطهر شهدا صلوات
شهید سعید حمیدیاصیل
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣یک تصویر ، یک پیام از
یک شهید مدافع حرم
قبل از اینکه روحش برای همیشه به آسمان پرواز کند، انگشت در خون خود زد و نوشت :
«سقطنا شهداء ولن نرکع، انظرو دمائنا و تابعوا الطریق»
یعنی: در خون خود غلتیدیم و هیچگاه تسلیم نخواهیم شد.
به خون ما بنگرید و راهمان را ادامه دهید
🔹یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد شهیدان است.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣