eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
934 دنبال‌کننده
22هزار عکس
16.9هزار ویدیو
545 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 🔻در کوچه ما پیر مردی بود که اختلال حواس داشت. همیشه صندلی اش را دم در می گذاشت و می نشست داخل کوچه. هر وقت حمید به این پیر مرد می رسید، خیلی گرم با او سلام و علیک می کرد. اگر سوار موتور بود، توقف می کرد و بعد از سلام و احوال پرسی گرم حرکت می کرد. 💠آن شب رفته بودیم هیئت. موقع برگشت ساعت از نیمه شب گذشته بود و پیر مرد هم چنان در کوچه نشسته بود. حمید طبق عادتش خیلی گرم با او سلام و علیک کرد.وقتی از او دور شدیم گفتم: حمید جان! لازم نیست حتما هر بار به ایشان سلام کنی. او به خاطر اختلال حواس اصلا متوجه نیست. حمید گفت: عزیزم! شاید ایشان متوجه نشود؛ اما من که متوجه می شوم. مطمئن باش یک روزی نتیجه محبت من به این پیر مرد را خواهی دید. 🔆وقتی بعد از شهادت حمید، وقتی برای همیشه از آن کوچه می رفتیم، همان پیر مرد را دیدم که برای حمید به پهنای صورت اشک می ریخت. این گریه از آن گریه های سوزناکی بود که در غم حمید دیدم. 📍تقلب.... 🔻یڪبار با حمید آقا داشتیم میرفتیم بیرون ڪه بحث تقلب در امتحانات وسط ڪشیده شد ؛من گفتم دانشگاه اگه تقلب نڪنی اصلا نمیشه.... حمید آقا سریع گفتن نباید تقلب ڪنید مخصوصا تو دانشگاه حتی اگه رد بشی چون تاثیر مدرک روی حقوقتون میاد و حقوقت از نظر شرعی مشڪل پیدا میڪنه... خودش میگفت بعضی وقتا ماموریت بودم و نرسیدم درس بخونم ولی تقلب نڪردم و رد شدم ولی پیش خدا مدیون نشدم..... و دوباره درس رو برداشتم و فرصت ڪردم بخونم و نمره خوب ‌هم ‌آوردم .واقعا اون لحظه به نوع بینش حمید جان و تفڪرش غبطه خوردم ڪه اینقدر مراقب اعمال و ایمانش هست و مالش پاک پاک هست..... 🌷شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی🌷 کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصرکاوه 📚منبع: کتاب یادت باشد
💥 همسر شهید،حمید سیاهکالی مرادی:متولد1372 برامون تعریف میکند...👇 از اول نامزدیمون... با خودم کنار اومده بودم که من... اینو تا ابد کنارم نخواهم داشت... یه روزی از دستش میدم... اونم با شهادت... وقتی که گفت میخواد بره... انگار ته دلم...آخرین بند پاره شد... انگار میدونستم که دیگه برنمیگرده... اونقد ناراحت بودم... نمیتونستم گریه کنم... چون میترسیدم اگه گریه کنم... بعداً پیش ائمه(ع) شرمنده شم... یه سمت ایمانم بود و یه سمت احساسم... احساسم میگفت جلوش وایسا نذار بره... ولی ایمانم اجازه نمیداد... یعنی همش به این فکر میکردم که قیامت... چطور میتونم تو چشای امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و... انتظار شفاعت داشته باشم... در حالی که هیچ کاری تو این دنیا نکردم... اشکامو که دید... دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت... "دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیاااا..." راحت کلمه ی... ...دوستت دارم... ...عاشقتم... رو بیان میکرد... روزی که میخواست بره گفت... . … . "من جلو دوستام، پشت تلفن نمی تونم بگم... ...دوستت دارم... میتونم بگم... ...دلم برات تنگ شده... ولی نمیتونم بگم دوستت دارم... چیکار کنم...؟!" گفتم... "تو بگو یادت باشه...من یادم میفته..." از پله ها که میرفت پایین... بلند بلند داد میزد... ...یادت باشه...یادت باشه ... منم می خندیدم و می گفتم... ...یادم هسسست...یادم هسسست... این کلمات رمز بین ما بود! 💥 تلنگر:👇 *** روی سخن من با خواهرنم است... بانو ... من هم یادم هست . خون شهدا را یادم هست ! یادم هست که امنیت امروزم را مدیون شهدا هستم ! و مدیون بانوانی چون شما ...! یادم هست و همه ی سعی خودمو میکنم، از امانت شون پاسداری کنم ! به خودم میگم آی ... یادت هست ؟ راهتو اشتباه نری ... مواظب باش ... اگه اشتباه بری ... همه زحمات شونو هدر دادی ... اونوقت می مونی که چطور باید جواب همسران شهدا رو که تو اوج جوونی عشق شون رو اهدا کردند، بدی...😰👌 کتاب زندگی به سبک شهدا ناصرکاوه
💗عاشقانه شهدا:👇 💥کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو می بخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟ 💥به حمید نگاه کردم، گفتم 👈 نه من نمی بخشم! نگاه همه با تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو می گیری؟ رک و راست گفتم : بله می گیرم، حمید خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه 😳 💥بعد از خواندن خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم 👈 اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! 😝 💥 حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم:👇 💗 نذر سلامتی آقای من! منبع📕یادت_باشد