eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
881 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.2هزار ویدیو
515 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ابوالقاسم طالبی، 🔻 کارگردان سریال هفت سر اژدها: ❌ به ما از طرف آشنایی گفتند که کاری که می‌خواهید در تلویزیون بسازید باید توقیف شود. ✅ حضرت آقا به من فرمودند که برای مبارزه با فساد هرکاری لازم است انجام بده. ✖️فساد کلان متعلق به آدم‌های کلان است که زور دارند و نمی‌گذارند کاری انجام شود‌.
حسین پسر غلامحسین (nbookcity.com).pdf
27.75M
📚 نسخه PDF | کتاب: "حسین پسر غلامحسین" 🌷شرح زندگی عارف لشگر ثارالله(ع), شهید حسین یوسف الهی 🌹 ۲۶ اسفند ۱۳۳۹ - سالروز تولد ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مستند // «حسین، پسر غلامحسین» ؛ شرح زندگی شهید محمدحسین یوسف الهی ا🌷▫️🌷▫️🌷▫️🌷 🌴 بسیجی عارف و سالک الی الله شهید محمدحسین یوسف الهی جانشین اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله کرمان شهید عزیزی که شهید حاج قاسم سلیمانی وصیت کرده بود در کنار مزار مطهر این شهید عزیز به خاک سپرده شود... 🔹تولد ۲۶ اسفند ۱۳۳۹ کرمان 🌹شهادت ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ --- بر اثر مصدومیت شدید ناشی از بمباران شیمیایی در عملیات والفجر ۸ -- اروندکنار 🔸سن موقع شهادت ۲۵ سال... ✍ بخش‌هایی از وصیت شهید محمد حسین یوسف الهی: 🔹خوشا به حال کسی که سبکبال و بدون وبال دنیای فانی را پشت سر گذاشته و به سوی آخرت می شتابد و چه با سعادتند آنان که از دنیا همان را گرفتند که به درد آخرتشان می خورد و بقیه را برای اهل دنیا واگذاردند. 🔸خوشا به حال کسی که چون بر سر دو راهی قرار گرفت با توکل و یاری خدا خیلی صریح و قاطع به باطل لا گوید و بدون شک به حق رو آورد... 🔹ای مردم بدانید که تا وقتی که از رهبری اطاعت کنید مسلمان و مؤمن و پیروزید وگرنه هر کدام راهی به غیر از این دارید آب را به آسیاب دشمن می ریزید. همچنان که تا کنون بوده اید باشید تا مانند گذشته پیروز باشید و این میسر نیست به جز یاری خواستن از خدا و دعا کردن...
آغاز ثبت نام جشن بزرگ برنامه محفل در ورزشگاه آزادی همزمان با میلاد امام حسن مجتبی(ع) جشن بزرگ قرآنی برنامه «محفل» در ورزشگاه آزادی برگزار می‌شود. هم‌خوانی‌، اجرای سرود، نورافشانی، هدایای ویژه و برنامه‌های مفرح زیادی در این جشن بزرگ برای خانواده‌ها در نظر گرفته شده است. بعد از خاطره دیدار با رهبری و جشن بزرگ «سلام فرمانده» این سومین تجمع بزرگ در ورزشگاه آزادی است. با توجه به ظرفیت محدود ورزشگاه آزادی اگر تمایل دارید در این جشن حضور پیدا کنید، عدد ۱ را به شماره پیامک ۱۰۰۰۷۷۵۷ ارسال کنید. @Farsna
درخواست اصلاح قانون واردات خودرو جانبازان زیر ۵۰ درصد با تجمیع درصد دو نفر جانباز تا به ۵۰ درصد برسند جناب آقای قاضی‌زاده هاشمی معاون محترم رئیس‌جمهور و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران با سلام درخواست اصلاح مجدد قانون واردات خودرو جانبازان با ارائه پیشنهاد تجمیع درصد دو نفر از جانبازان که درصد مجروحیت آنها زیر ۵۰ درصد می‌باشد که با تجمیع ۲۵+۲۵٪ و یا ۵+۴۵٪مجموعا به درصد ۵۰ می‌رسند و این عزیزان هم مشترکا می‌توانند از این قانون برخودار شوند و خودر وارد کنند و با این روش مشکل خیل عظیم ایثارگران حل خواهد شد. درود و عرض ادب دوستان لطفا همگی این کارزار را حمایت کنید.🙏🏽🙏🏽 https://www.karzar.net/102503
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
درخواست اصلاح قانون واردات خودرو جانبازان زیر ۵۰ درصد با تجمیع درصد دو نفر جانباز تا به ۵۰ درصد برسند جناب آقای قاضی‌زاده هاشمی معاون محترم رئیس‌جمهور و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران با سلام درخواست اصلاح مجدد قانون واردات خودرو جانبازان با ارائه پیشنهاد تجمیع درصد دو نفر از جانبازان که درصد مجروحیت آنها زیر ۵۰ درصد می‌باشد که با تجمیع ۲۵+۲۵٪ و یا ۵+۴۵٪مجموعا به درصد ۵۰ می‌رسند و این عزیزان هم مشترکا می‌توانند از این قانون برخودار شوند و خودر وارد کنند و با این روش مشکل خیل عظیم ایثارگران حل خواهد شد. درود و عرض ادب دوستان لطفا همگی این کارزار را حمایت کنید.🙏🏽🙏🏽 https://www.karzar.net/102503
دیگه و یه حالت غمبادی به خودش می گرفت و خیلی مظلومانه می گفت شرمنده هستم که کارهایم را شما انجام می دهید... شرمنده😜 🌿... کم کم به کارهای فریبرز شک کردیم😇 یه شب که خواب بود... گفتم بیائید فریبرز را امتحان کنیم...🎩باندی که به پای چپش بسته بود باز کردیم و بستیم به پای راستش😎صبح طبق معمول صبحانه اش را خورد و پا شد با پای راستش لنگان لنگان شروع کرد به راه رفتن..... بچه ها که فهمیدند سرکار هستند😍 همه باهم پتو سربازیها را ریختند روش و به تلافی این چند هفته سرکار گذاشتن فریبرز😊 حسابی از خجالتش بیرون آمدند و خوب مشت و مالش دادند و به مدت یک هفته شد شهردار ثابت چادر💪 و مجبورش کردیم🌚 لباس تمام بچه ها را بشورد👌 و پوتین های مان را نیز واکس بزند✌ دعوتید به کانال شهدا👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.ir
🌹طنز جبهه! 💥داستانهای آقا فریبرز (6):👇 🌿...زد و فریبرز در عملیات بعدی یه ترکش نقلی به پایش خورد و مجروح شد و فرستادنش عقب😞 قصد کردیم به عیادتش برویم. با هزار مصیبت😣 آدرسش را در بیمارستانی پیدا کردیم و چند کمپوت گرفتیم و رفتیم سراغش. پرستار گفت که در اتاق ١١٠ است.😇 اما در اتاق ١١٠ سه مجروح بستری بودند. دو تای شان غریبه بودند و سومی سر تا پایش پانسمان شده بود و فقط چشمانش پیدا بود.😍 دوستم گفت: «اینجا که نیست،برویم شاید اتاق بغلی باشد!»😜 یک هو مجروح باند پیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سر و صدا کردن...😁 🌿...گفتم: «بچه‌ها این چرا این طوری می‌کند. نکنه موجیه؟»🎩 یکی از بچه‌ها با دلسوزی گفت: «بندۀ خدا حتماً زیر تانک مانده که این قدر درب و داغان شده!» پرستار از راه رسید و گفت: «فریبرز را دیدید؟»😎 همگی گفتیم:👇 «نه کجاست؟»😁 پرستار به مجروح باند پیچی شده اشاره کرد و گفت: «مگر دنبال ایشان نمی‌گردید؟»...😣 همگی با هم گفتیم: «چی؟ این فریبرزه!؟»😇 🌿...رفتیم سر تخت... فریبرز به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر تنزیبهای سفید گم شده بود. با صدای گرفته و غصه‌دار گفت:👇 «خاک تو سرتان. حالا مرا نمی‌شناسید؟»😇 یک هو همه زدیم زیر خنده. گفتم:👇 «تو چرا این طوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که این قدر دستک و دمبک نمی‌خواد!» فریبرز سر تکان داد و گفت:👈 «ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم آمد که ترکش خوردن پیش آن ناز کشیدن است!»😜 بچه‌ها خندیدند. آن‌قدر به فریبرز اصرار کردیم تا ماجرای بعد از مجروحیتش را تعریف کرد.😍 🌿... وقتی ترکش به پام خورد مرا بردند عقب و تو یک سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند بیرون تا آمبولانس خبر کنند.😇 تو همین هیس و بیس یک سرباز موجی را آوردند انداختند تو سنگر.😎 سرباز چند دقیقه‌ای با چشمان خون‌گرفته بر و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماستهایم را کیسه کرده بودم. سرباز یک هو بلند شد و نعره زد: 👈«بعثی مزدور و پس فطرت می‌کشمت!»😞 🌿... چشمتان روز بد نبیند، حمله کرد بهم و تا جان داشتم کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم.😊 حالا من هر چه نعره😭 می‌زدم و کمک می‌خواستم کسی نمی‌آمد. سربازه آن قدر زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه‌ای و از حال رفت.😰 من فقط گریه می‌کردم و از خدا می‌خواستم که به من رحم کند و او را هر چه زود تر شفا بدهد...🙏 🌿...بس که خندیده😄 بودیم داشتیم از حال می‌رفتیم. دو مجروح دیگر هم روی تخت های شان دست و پا می‌زدند و کِرکِر می‌کردند.😁 فریبرز ناله‌کنان گفت: «کوفت و زهر مار هرهر کنان؟ خنده دار ِ؟ تازه بعدش را بگویم😖👇 یک ساعت بعد به جای آمبولانس یک وانت آوردند ومن و سرباز موجی را انداختند عقبش. تارسیدن به بیمارستان اهواز؛ یک گله گوسفند نذر کردم که او دوباره قاطی نکند.😇 🌿... رسیدیم به بیمارستان اهواز ومن👥 و سرباز از هم جدا شدیم. 😇به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی,مردم برای عیادت از مجروحان آمده بودند بیمارستان.😍 مردم گوش تا گوش بیمارستان را پر کرده بودند😞و شعار می‌دادند وصلوات 🙏می‌فرستادند.💪 🌿...ناگهان سرباز موجی نعره زد و داخل اتاقم شد و با صدائی بلند گفت:👇 «مردم این مزدور بعثی😖 است ودوستان مرا کشته!»😈 و باز افتاد به جانم.😁 این دفعه چند تا قلچماق دیگر هم آمدند کمکش و دیگر جای سالم در بدنم نماند.😍 یک لحظه گریه کنان فریاد زدم: 👈«بابا من ایرانی ام، رحم کنید.»😇 یک پیرمرد با لهجۀ عربی گفت:😂 «آی بی‌پدر، ایرانی هم بلدی، جوانها این منافق را بیشتر بزنید!»😊 دیگر لَشَم را نجات دادند و اینجا آوردند.😣 حالا هم که حال و روز مرا می‌بینید.» 😖😞 🌿... 👰پرستار آمد تو و با اخم تَخم گفت: «چه خبره؟ آمده‌اید عیادت یا هِرهِر کردن. ملاقات تمامه. برید بیرون!»😄 خواستیم با فریبرز خداحافظی کنیم که ناگهان یک نفر با لباس بیمارستان پرید تو و نعره زد: 🙇«بعثی مزدور، می‌کشمت!»😂 فریبرز ضجه زد:👇 «یا امام حسین🚩 بچه‌ها خودشه. جان مادرتان مرا از اینجا نجات بدهید!» 😍😄 🌿... هر جوری بود رفتیم خدمت رئیس👲 بیمارستان وبا وساطت من👳 فریبرز را از بیمارستان ترخیص کردیم و با خودمان آوردیم اردوگاه لشگر...😄 روزهای اول تمام کارهای فریبرز را با افتخار ما انجام می دادیم و🙇 آقا فریبرز نه شهردار میشد و نه لباسهایش را می شست و نه صبحگاه میرفت ونه....😊 حسابی برایش کویت شده بود... 😄هر موقع هم که به فریبرز می گفتیم خوب شدی یا نه!؟😇 لنگان لنگان راه میرفت و می گفت, می بینید خودتان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احسنت به کشتی گیر ایرانی، که پوزه حریف آمریکایی خود را به خاک مالید!؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا امام خمینی لحظات آخر عمر شریف شان، از نوه خود دوری کردند!؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷کجا حاجتتو میگیری 👈 استاد مسعود عالی، جواب میدهد 👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالهاست که در هفت سین سفره های عید نوروزمان، جای شما خالی است!؟ امسال با یاد و نام امام زمان (عج)، سال مان را شروع کنیم و از ایشان کمک و مدد بخواهیم👈 یا اباصالح المهدی، ادرکنی
☑️جزئیات کاهش دوره سربازی 💢 بنابر اخبار منتشر شده در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ منتشر شده است، شورای نگهبان مصوبه مجلس برای کاهش ۳ ماهه خدمت سربازی را در برنامه توسعه هفتم (بند ن ماده ۱۰۲) تایید کرده است. 💢 بر این اساس مدت سربازی از ۲۴ ماه به ۲۱ ماه (برای سربازان بومی) و ۱۸ ماه (سربازان غیر بومی) کاهش داشته است. (ملاک بومی یا غیربومی بودن سربازان بر اساس فاصله محل سکونت تا یگان خدمتی آنان بوده و در صورتی که این مسافت کمتر از ۲۰۰ کیلومتر باشد، سرباز بومی تلقی می‌شود.) 💢 مدت خدمت امریه ۲۴ ماه باقی خواهد ماند. 💢 این مدت صرفا برای خدمت در مناطق درگیر شمال‌ غرب و جنوب‌ شرق ۱۴ ماه خواهد بود (بومی و غیربومی) 💢 این مدت در مناطق امنیتی غیردرگیر یا شرایط نامناسب آب و هوایی، برای سربازان بومی و غیر بومی به ترتیب ۱۸ و ۱۵ ماه خواهد بود. در نهایت حداقل مدت زمان خدمت سربازی به ۱۴ ماه می‌رسد. لازم به ذکر است همچنان ستاد کل نیروهای مسلح واکنشی به این مصوبه نداشته است.
✅ناصرالدّین شاه، در نامه‌ای به زعیم شیعیان آن زمان، نوشت که: ❌من وقتی روزه می‌گیرم  از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی‌ می‌شوم و ناخودآگاه دستور به قتل افرادبی گناه می‌دهم؛لذا جوازروزه نگرفتن مراصادر فرمایید ! ✅✍ درپاسخ نوشت: ولی ، اگرنمی‌توانی براعصابت مسلط شوی از مسندحکومت پایین بیا تا شخص درجایگاه توقرارگیرد وخون بیگناهان بیهوده ریخته نشود.
🔴 مرد اگر مثل امام رضاش غیور باشد چه شود! 📖 در مشهد، به خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضاعلیه‌السلام شد. آقا فرمودند: من بچه بودم که به مسجد پدرم در بازار می‌رفتیم. در مسجد، مکبری بود به نام کربلایی که نابینا بود و حتی به او کربل رضای عاجز می‌گفتند. (آقا فرمودند که مشهدی‌ها به نابینا عاجز می‌گویند.) کربلایی رضای عاجز به مسجد می‌آمد و تکبیر می‌گفت. ما بچه بودیم و سال‌ها بود که او را می‌شناختیم و کوری او را دیده بودیم. روزی من پیش پدرم بودم که این کربلایی رضا آمد، اما بینا شده بود. پدرم از او پرسید: کربلایی رضا من را می‌بینی؟ گفت: بله آقا و سپس قیافه پدر من را شرح داد. پدرم شنیده بودند که کربلایی شفا گرفته است و می‌خواستند خودشان ببینند. من هم آن‌جا بودم و دیدم همان کربلایی رضایی که هر روز کور می‌آمد، امروز بینا شده بود. این کربلایی دختری داشت که در وقت کوری دست کربلایی را می‌گرفت و پدر نابینایش را به مسجد می‌آورد. بعد از اینکه در مسجد مستقر می‌شد، دیگر به کسی نیاز نداشت. ما جستجو کردیم که چرا شفا داده‌اند. گفتند: سال‌ها بود که این دختر بچه دست کربلایی را می‌گرفت و به مسجد می‌آورد. کم‌کم دختر بزرگ شد و به‌اصطلاح آب و رنگی پیدا کرده بود. روزی بعضی از بچه‌های بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنیده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به دخترش گفته بود دست من را بگیر و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش می‌گوید تو برو خانه من این‌جا می‌مانم. او به امام رضاعلیه‌السلام عرض کرده بود: آقا! من سال‌هاست که نابینا هستم و حتی یک‌بار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما یک‌بار هم گله نکردم و گفتم تقدیر خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، اما تعرض به ناموسم را تحمل نمی‌کنم؛ یا من را شفا بدهید یا همین‌جا مرگم بدهید. من دیگر طاقت ندارم متلک‌های مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل می‌شود و بعد از مدتی خوابش می‌برد. در خواب، حضرت رضاعلیه‌السلام او را شفا می‌دهند. مقام معظم رهبری خودشان این داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم این جریان را دیده‌ام. 📚منبع: بیانات حضرت آیت‌الله مصباح در جمع بسیج دانشجویی خوزستان و دانشگاه شهید چمران اهواز - ۱۳۹۱/۰۴/۱۷