eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
881 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.2هزار ویدیو
515 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
! 🌷مسئول آموزش و پروش استان به منطقه آمده بود. بین دو نماز امام جماعت رفت منبر، آن هم چه منبری! از مشرق وارد شد از مغرب در آمد، فرمانده گردان که با طولانی شدن سخنرانی حاج آقا تمام برنامه هایش به هم می‌ریخت، رفت پشت پدافند ۵۷ و شروع کرد رو به آسمان شلیک کردن و داد و فریاد: هواپیما هواپیما! همه متفرق شدیم و جلوتر از همه روحانی مقر، بعد معلوم شد شوخی کرده و دشمنی در کار نبوده است. اما برای ادامه بحث دیگر دیر شده بود.... ! 🌷افراد با يكی از بچه‌ها كه در واحد تداركات لشكر كار می‌كرد و شكم آورده بود، شوخی داشتند. او را به هم نشان می‌دادند و آهسته می‌گفتند: بزنيم به تخته، تداركات به برادران ما ساخته است. او كه می‌شنيد جواب می‌داد: والله، به حضرت عباس ( ع ) از خانه‌ی آقاجانم آورده‌ام. تداركات گورش كجاست كه كفن داشته باشد. اين وصله‌ها به تداركات لشكر نمی‌چسبد!! 🌷بچه‌ها را برای نماز صبح بلند می‌کرد. این بیت را می‌خواند: ای لاله خوابیده چو نرگس نگران خیز، از خواب گران، خواب گران، خواب گرا خیز. می‌گفت: اگر آیه آخر سوره کهف رو بخونین، هر ساعتی که بخواین بیدار می‌شین. ....آمد بالای سرم و گفت: مگر آیه رو نخوندی؟ گفتم: چرا؟! گفت پس چرا دیر بلند شدی؟ درست موقع اذان بود. گفتم: نیت کرده بودم سر اذان بیدار بشم که شدم. خندید گفت: مرد مومن، این رو گفتم برای نماز شب بلند شین! گفتم: حاجی ما خوابمون سنگینه. اگر بخواهیم برای نماز شب بلند بشیم، باید کل سوره کهف رو بخونیم، نه آیه آخرش رو...!!! 🌹خاطره اى به ياد قهرمان لرستان، سردار سرلشکر پاسدار شهید محمّد بروجردی 📚 کتاب "مسیح کردستان"، ص۷۲ !! 🌷دسته ما معروف شده بود به دسته پیچ و مهره‌ای‌ها !! تنها آدم سالم و اوراقی نشده، من بودم که تازه کار بودم و بار دوم بود که به جبهه آمده بودم. دیگران یک جای سالم در بدن نداشتند. یکی دست نداشت، آن یکی پایش مصنوعی بود و سومی نصف روده‌هایش رفته بود و چهارمی با یک کلیه و نصف کبد به زندگانی ادامه می‌داد و.... یک‌بار به شوخی نشستیم و داشته‌هایمان (جز من) را روی هم گذاشتیم و دو تا آدم سالم و حسابی و کامل از میانمان بیرون آمد! دست، پا، کبد، چشم، دهان و دندان مجروح و درب و داغون کم نداشتیم. خلاصه کلام، جنسمان جور بود. یکی از بچه‌ها که هر وقت دست و پایش را تکان می‌داد،  انگار لوله‌هایش زنگ زده و ریزش داشته باشد، اعضا و جوارحش صدا می‌کرد، با نصفه زبانی که برایش مانده بود گفت:... 🌷گفت" «غصه نخورید، این‌دفعه که رفتیم عملیات از تو کشته‌های دشمن یک دو جین لوازم یدکی مانند چشم و گوش و کبد و کلیه می‌آوریم، یا دو _ سه تا عراقی چاق و چله پیدا می‌کنیم و می‌آوریم عقب و برادرانه بین خودمان تقسیم می‌کنیم تا هر کس کم و کسری داشت، بردارد.... علی، تو به دو سه متر روده‌ات می‌رسی. اصغر، تو سه بند انگشت دست راستت جور می‌شود. ابراهیم، تو کلیه‌دار می‌شوی و احمد جان؛ واسه تو هم یک مغز صفر کیلومتر کنار می‌گذاریم. شاید به کارت آمد!» همه خندیدند جز من. آخر «احمد» من بودم!! راوی: رزمنده دلاور، آزاده سرافراز احمد یوسف‌زاده  📚 کتاب "رفاقت به سبک تانک" صفحه ۳۲ ! 🌷شبی در تفسیر سوره واقعه بحث حورالعین بود و مشیانی توضیح داد که در آن دنیا به هر کسی حوری هم سن و سال خودش تعلق می‌گیرد و.... در اینجا حاجی لک‌زایی امدادگر دسته که حدود ۶۰ سال داشت، فریاد اعتراضش بلند شد، که ای بابا سر ما کلاه رفت من حوری ۶۰ ساله می‌خوام چکار؟! 🌷....و شروع کرد به سر و صدا کردن و قیل و قال که یا همین حالا حوری سهم من را ۱۷ – ۱۸ ساله کنید یا ما برگشتیم مشهد! شهادت و حوری هم پیشکش خودتان! 🌷خلاصه شوخی در اتاق بالا گرفت و خنده در اتاق پر شد. سرانجام میشانی حاجی را قانع کرد و گفت که شما بعد از شهادت در روز قیامت جوان شده و سپس بر انگیخته می‌شوید، که حاجی هم خوشحال و خندان سر جایش نشست... ،