❣
🔻سنگر ساز بی سنگر
"پدرحجت"
او را به واحد پشتیبانی جنگ استان خوزستان مستقر در اندیمشک اعزام کرده بودند . اسمش #حجت_الله_بارانی بود.
به کارش عشق می ورزید. آدم بسیار فعال و همه فن حریفی بود. همه کار می کرد. از کمک پنچری گرفته تا رانندگی کمرشکن.. مثل یک آچار فرانسه.
او شش تا بچه داشت. رزمنده ها بخاطر سن و سالش به او می گفتند :«پدر حجت»
یک شب با پدر حجت مامور شدیم که با دو تا کمپرسی به طرف تپه موشکی 🚀 در منطقه کرخه برویم. قرار بود با کمک شهید فیض الله حاجی پور یک مسیری را شبانه شن ریزی کنیم . چون موقع تردد لنکروز و ماشینها گرد و خاک شدیدی بلند می شد. اما شهید فیض الله که من به او عمو فیض می گفتم کمی دیر آمد. دقایقی منتظرش نشستیم.
پدر حجت ساکت به دشتی که عراقی ها در آن جا مستقر بودند، نگاه می کرد. آنها زیر پای ما بودند.
یک دفعه دیدم پدر حجت از جا بلند شد و در حالی که با ناراحتی از تپه پایین می رفت با همان لهجه لری اش گفت : ایی عراقیا اصلا هیچ ارزش نِدارِن با تفنگ بکوشیشون .. با کولو سنگی وا بزنیشون تا زِ خاکمون بیرون کنیم ...👌
فهمیدم در دل پدر حجت انقلابی به پا شده و حقارت عراقی ها را با چشم دلش حس کرده است. بدو رفتم جلوی پدر حجت را گرفتم و با دو دست به سینه اش فشار آوردم تا او را از کارش منصرف کنم. اما ماشالله او بدن ورزیده ای داشت و هیکلش دو برابر من بود. به التماس 🙏 افتادم و به او گفتم : پدرحجت برگرد .. کجا می ری؟ اینا نامردن... تا تو را ببینن از دور با تیر می زننت ... 😰
آنشب به هر زحمتی بود او را آرام کردم و سر جای خود برگشتیم.
پدر حجت در عملیات بیت المقدس با خوشحالی وظیفه زدن خاکریز در مقابل دشمن بعثی را به عهده گرفت . اما لودر او هدف خمپاره دشمن قرار گرفت و ترکشی به او اصابت کرد. خودش از لودر پایین آمد و کنار لودرش دراز کشید و آرام و مظلومانه💔 روحش سرود عند ربهم یرزقون 🌷خواند .
موقعی که روی سکوی غسالخانه مامور شدم تا وسایل او را از جیبهایش در آورم، ناباورانه دیدم در یک جیبش فقط تکه ای سیم مثل سویچ بود که بچه ها خودشان درست می کردند و در جیب دیگرش مهری⭐ برای نماز !
🌹شادی روح
سنگر سازان بی سنگر صلوات
محمد تقی حسین زاده
رزمنده اندیمشکی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣