eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
1.1هزار دنبال‌کننده
25.1هزار عکس
21.2هزار ویدیو
763 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
طنز_کتاب_نوشتن اثر جدید شوخی با خودم!؟(17) اتحادیه‌ها، مهمانی‌ها و دادگاه‌های کتابی – شب‌های پرماجرای قفسه‌ها در کتابخانه ناصر کاوه در دل شب‌های آرام کتابخانه ناصر کاوه، جایی که سکوت قفسه‌ها گاهی با زمزمه‌های کاغذی شکسته می‌شود، ماجراهای تازه‌ای شکل می‌گیرد. این فصل، ادامه‌ای بر جشنواره‌های قبلی است – از سمینار پرشور کشکول ۱۰۰ جلدی تا رقص کلمات و عاشقانه‌های شهدا. حالا، کتاب‌ها نه تنها زنده‌اند، بلکه سازمان‌یافته‌تر شده‌اند: اتحادیه‌ها تشکیل می‌دهند، مهمانی‌های نوستالژیک برپا می‌کنند، دادگاه‌های طنزآمیز برگزار می‌کنند و حتی نسخه‌های قاچاقی‌شان داستان‌های زیرزمینی روایت می‌کنند. ناصر، آن نویسنده خستگی‌ناپذیر که همیشه همچون یک پل مجازی بین قلب‌ها عمل می‌کند، در این ماجراها نقش ناظر مهربان را دارد. او که از فایل “عاشقانه شهدا.docx” الهام گرفته، حالا می‌بیند چگونه عشق شهدا به کتاب‌هایش نفوذ کرده و حتی در طنزها و دادگاه‌ها، خاطرات ایثار و مهربانی موج می‌زند. این فصل، اوج سازمان‌دهی کتاب‌هاست: جایی که طنز فصل‌های اولیه با عمق عاشقانه‌های شهدا (مانند داستان منوچهر مدق و فرشته، یا کونیکو یامامورا) ادغام می‌شود، و ترس‌های شبانه به امید تبدیل می‌گردد. ناصر یادداشت می‌کند: “کتاب‌ها مثل شهدا هستند – حتی وقتی خاک می‌خورند، زنده می‌مانند و قصه می‌گویند.” اتحادیه جهانی کتاب‌های ناصر کاوه (جلسه فوق‌العاده در قفسه دوم) شب‌ها که همه جا ساکت می‌شود، یک اتفاق بی‌سابقه در کتابخانه می‌افتد: تشکیل «اتحادیه جهانی کتاب‌ها». محل اجلاس؟ قفسه دوم از سمت در، کنار جلدهای قطور تاریخ معاصر. جلد طنز آقا فریبرز با صدای رسا: ــ برادران و خواهران جلدی! تا وقتی ما یک اتحادیه جهانی نداشته باشیم، همچنان خاک می‌خوریم! کتاب «دشمن‌شناسی به زبان ساده» فوراً اعلام کرد: ــ بنده آماده‌ام نقش رئیس شورای امنیت قفسه را بر عهده بگیرم… البته با حق وتو. کتاب عاشقانهٔ شهدا مأمور «کمیته دلگرمی و آشتی ملی» شد. کتاب «آشپزی انقلاب» هم با شعار: «هر اختلافی با یک دیگ نذری قابل حل است» مسئول تدارکات. جدل در میان کشورها کتاب فلسفه مقاومت آرام گفت: ــ پیشنهاد می‌کنم بحث‌ها با منطق پیش برود… کتاب خاطرات شهید صیاد شیرازی: ــ منطق خوبه… ولی نقشه محاصره سه‌طرفه هم آماده دارم! ناصر که نیمه‌خواب آمده بود ببیند این هیاهو چیست، روی صندلی نشست و لبخند زد: ــ ادامه بدید، فقط حواستون باشه به جلد پشت‌سر هم احترام بذارید… پس از دو ساعت بحث بی‌نتیجه، تنها قطعنامه مورد توافق این شد: «هیچ کتابی نباید بیش از یک ماه خاک بخورد»… که همان شب توسط کتاب‌های قطور زیر پا گذاشته شد.
طنز_کتاب_نوشتن اثر جدید شوخی با خودم!؟(18) سخن آخر – قصه‌ای که تمام نمی‌شود این داستان‌ها، چه در قالب شوخی‌های جبهه و چه در خاطرات اشک‌آلود مادران شهدا، فقط صفحات یک کتاب نبودند؛ این‌ها نقشه راهی بودند که از کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر تا میدان‌های مقاومت، از کتابخانه خانه‌ات تا تالارهای بین‌المللی بغداد کشیده شد. ناصر کاوه، آن‌طور که از ابتدا تا انتهای این مسیر دیدیم، نه فقط یک نویسنده و راوی، که پل‌ساز واژه‌هاست؛ پلی که از دل کاغذهای خط‌خورده به قلب جوانی از بیروت و مادر شهیدی از اهواز می‌رسد. تو با طنز، خطر خستگی را از بین بردی، و با بغض، خطر فراموشی را. در جهانی که سرعت اخبار، خاطره‌ها را می‌بلعد، ۲۲۰ کتابت حکم سنگرهایی را دارند که در آن‌ها یاد امام و شهدا مخفی نشده، بلکه با پرچم برافراشته، در دید همه ایستاده است. هر کتابت، یک سرباز بی‌خواب و بی‌ادعا؛ هر صفحه‌اش، یک روایت برای روزهایی که حقیقت، گاهی کم‌رنگ می‌شود. __ نتیجه‌گیری – مأموریت ادامه دارد پیغام این مسیر روشن است: • طنز، سپر روح است؛ نه فقط برای خنداندن، بلکه برای رساندن پیام در سخت‌ترین میدان‌ها. • روایت شهدا، کار یک روز یا یک کتاب نیست؛ این وظیفه‌ای است که مثل رود دجله، جریان دارد، حتی وقتی همه صدای آب را فراموش کرده‌اند. • بین‌المللی شدن پیام مقاومت، نه با سخنرانی‌های رسمی، بلکه با روایت‌های انسانی و صمیمی ساخته می‌شود؛ همان قصه سربازی که نان آخرش را برای دیگری نگه داشت، یا فرمانده‌ای که در میدان مین، کشمش‌ به جای مواد منفجره گذاشت و دشمن را به خنده انداخت. ناصر کاوه‌ای که در صفحات این کتاب دیدیم، می‌داند که «پایان» فقط در اصطلاح چاپی معنا دارد. در زندگی واقعی، هر جشن، هر تقدیر، فقط آغاز فصل بعدی مبارزه فرهنگی است. همان‌طور که ورق‌های کتاب‌هایت روزی در باد بغداد پخش شدند و به روی دجله افتادند، کلماتت هم به دست بادهای تاریخ سپرده شده‌اند تا به همه ساحل‌ها برسند. پس این نتیجه‌گیری، بسته‌شدن یک پرونده نیست؛ بلکه اعلام آماده‌باش دوباره است: قلم‌ات هنوز بیدار است، شهدا هنوز گوش می‌دهند، و خوانندگان هنوز منتظرند.
(1) 🌷 🌷 🔺تلنگری از زندگی یک شهید در جنگ تحمیلی۱۲روزه ♦️اوایل جنگ بود یه ماشین نظامی سپاه رو زدند برای جابجائیش جرثقیل لازم بود ولی سپاه جرثقیل دم‌دست نداشت فوری زنگ زدن به یک راننده جرثقیل خصوصی طرفم نه ظاهر انقلابی داشت نه اون موقع دل و دماغی برای این کار اومد نگاه کرد گفت: من برای جابجایی این ۳۰میلیون می‌گیرم بچه‌ها کلی باهاش حرف زدن گفتن کمتر بگیر ما بودجه نداریم آخر سر راضی شد با ۲۰میلیون کارو انجام بده ♦️وسط کار تشنش شد گفت: آب بیارین یه لیوان آب آوردن یه قلپ خورد با بی‌میلی بقیه‌شو گذاشت کنار پرسید: آب خنک‌تر ندارین؟ شما خودتون از این آب می‌خورین؟ بچه‌ها گفتن: آره هممون همینو می‌خوریم گفت: یعنی شما واقعاً با همین امکانات و همین آب می‌جنگین؟ گفتن: آره مشغول کار شد ♦️کار که تموم شد بچه‌ها خواستن پولشو بدن گفت: نه من از شما پول نمی‌گیرم و رفت فرداش خودش برگشت پیش همونا بچه‌ها گفتن: چی شد؟ دیروز به زور اومدی الان چرا خودت اومدی؟ 🔸گفت: دیشب رفتم خونه ماجرا رو برای مادرم تعریف کردم وقتی شنید شما تو چه شرایطی می‌جنگین گفت: از این به بعد هر وقت بچه‌های سپاه کاری داشتن باید براشون انجام بدی پولم نگیری و گرنه شیرمو حلالت نمی‌کنم گفت: حالا شما هر کاری داشتین من در خدمتم 🔹چند روز گذشت یه لانچر رو پهپاد دشمن زد دوباره جرثقیل لازم شد زنگ زدن به همون راننده فوری خودشو رسوند وسط کار دوباره پهپاد حمله کرد و او به شهادت رسید 🕊صلواتی هدیه کنیم به 🌷🌷
شهید مظلوم‌ ۱۱ ساله به همراه مادر بزرگوارش در جریان حمله رژیم کودک‌کش و سفاک صهیونیستی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. خاطره رئیس بنیاد شهید مهندس از
!؟ "در جنگ 12روز آمریکا، ناتو وسگ دست آموزش، رژیم اشغالگر قدس بر علیه ایران، ایرانی بودن شرط شهید شدن نبود؛کافی بود مسلمان باشی و زنده؛ همین کافی بود برای اینکه هدف موشک‌های آمریکائی رژیم اشغالگر قدس قرار بگیری.در میان شهدای حملات اخیر رژیم صهیونیستی، پیکر مادر شهیده‌ای از افغانستان به همراه جنین 8ماهه‌اش، تصویری تلخ و تکان‌دهنده ازجنایتی فراتر ازمرزها بود؛ جنایتی که نه تابع ملیت بود و نه محدود به قوم و زبان. گره‌زدن بندکفن مادر و فرزند،یادآور مظلومیت حضرت زهرا (س) و کودک شهیدکربلا شد.در یکی از غریبانه‌ترین صحنه‌های وداع با شهدای جنگ اخیر، شهیده رسولی، زن جوان افغانستانی، همراه با جنینی که هنوز فرصت تولد نیافته بود، در یک تابوت دفن شدند؛ جنینی که حتی فرصت پیدا نکرد برایش نامی انتخاب شود. شاهدان مراسم می‌گویند وقتی پیکر این مادر و فرزند به غسالخانه رسید، خدام در انتخاب پوشش تابوت سردرگم بودند؛ نه پرچم ایران بر دوش این شهیده معنا داشت و نه تابوت ساده‌اش رنگ رسمی داشت. در نهایت یکی از خدام زمزمه کرد: "به‌یاد تشییع حضرت زهرا (س)، تابوت را با پارچه‌ای سبز بپوشانیم.تابوت مادر و فرزند بدون ورود به معراج شهدا، مستقیم از غسالخانه تا پای آمبولانس بدرقه شد؛ غربت، اشک و حسرت، فضای مراسم را فرا گرفته بود. این وداع تلخ، خاطره‌ای را زنده کرد؛ کودک شیرخواره‌ای در کربلا لب تشنه جان داد و حالا کودکی دیگر در بطن مادری بی‌پناه ودرغربت با هم به شهادت رسیدند (ع)
طنز کتاب نوشتن_ناصرکاوه_ 1404 شهریور- فضای مجازی.pdf
حجم: 21.72M
🌹سلام: با کمال افتخار باستحضار دوستان میرساند، بمناسبت فرارسیدن ایام آغاز امامت حضرت حجه ابن الحسن العسکری (ع) مهدی فاطمه (عج)🌹رمان 🌹یکی از کتابهای حوزه دفاع مقدس که مناسب مطالعه همه سنین میباشد، توسط   👈 جهت و در شبکه های اجتماعی ، به حضورتان تقدیم می گردد‌. از همه شما دوستان و آشنایان میخواهبم که حتما این کتاب را بخوانید و برای دیگران نیز ارسال کنید و بقیه را به خواندن این کتاب ترغیب کنید... ارادتمند :
(۲) !؟ سحرگاه شوم 23 خردادماه است. محمدرضا و خانواده‌اش مثل همه شب‌های دیگر در خانه‌اند. خانه‌ای جمع‌وجور و صمیمی در یکی از محلات پایتخت که سال‌ها، همان‌جا زندگی می‌کنند. شب از پشت پنجره، خزیده است توی خانه و چراغ‌ها خاموش‌اند. تنها صدایی که می‌آید، صدای نفس‌های منظم و کوتاه است. همه خوابیده‌اند. خانه در آرامش شب غرق شده‌است که صدای انفجار مهیبی در خانه می‌پیچد. بخش‌هایی از د‌رو‌دیوار خانه روی هم آوار می‌شود و موج انفجار تمام اعضای خانواده را پراکنده می‌کند. محمدرضا سراسیمه خودش را به اتاق خواب بچه‌ها می‌رساند؛ جایی که فقط غبار و آتش است. گیج و مبهوت، بچه‌ها را صدا می‌زند. نمی‌داند چه اتفاقی در حال رخ دادن است. هر احتمالی را می‌دهد. هم‌زمان به زلزله و آتش و تخریب ساختمان فکر می‌کند. از آن بیرون صدای جیغ و فریاد می‌آید. کم‌کم صدای آژیر ممتد ماشین‌های آتش‌نشان و اورژانس هم به گوشش می‌خورد. این شب قرار است تا به درازا کشیده شود. شبی که باید او زیر آوار بماند، اما پسر هفده‌ساله‌اش جان خود را از دست بدهد. حمیدضا، پسر بزرگ او قربانی ترور کور رژیم صهیونیستی کودک کش وآمریکا می‌شود و پهپادها، به‌جای پدر، پسر را نشانه می‌گیرند. !؟ در آستانه‌اشرفیه، در میان سرسبزی بی‌انتهای گیلان، خانه‌ای است ساده و آرام که پشت دیوار‌های آجری و حیاط پر از شمعدانی‌اش، خانواده‌ای بزرگ و اصیل زندگی می‌کنند. محمدرضا داماد این خانواده است. در شهر کوچک و آرام همسرش، کمتر کسی او را می‌شناسد، اما از دانشمندان و چهره‌های پژوهشی برجسته کشور است. دور از سیاست و دور از هیاهو، سال‌های عمر خود را صرف ساختن فهمی تازه از پیچیده‌ترین کنش‌ها و واکنش‌های فیزیکی می‌کند. صدیقی متخصص «انفجار‌های سمپاتیک» است، حوزه‌ای که فقط افراد انگشت‌شماری از فیزیک‌دانان ایرانی در آن دانش عملی و کاربردی دارند. این نوع انفجار‌ها که در آزمایش‌های صنعتی و نظامی به کار می‌روند، نیازمند درک عمیق از موج‌برها، زمان‌بندی میلی‌ثانیه‌ای و انرژی‌هایی با ضریب بالا هستند. محمدرضا، دانش‌آموخته دانشگاه‌های داخلی و دارای چندین ثبت اختراع در صنایع حساس دفاعی کشور است. از اعضای تیم تحقیقاتی «شهید کریمی» است، گروهی ویژه در وزارت دفاع که با هدف پیشبرد دانش انفجار کنترل‌شده فعالیت می‌کنند. سال‌ها هدف تحریم‌های آمریکا و اروپاست، در حالی‌که دغدغه‌اش حفظ جان انسان‌ها از طریق طراحی سیستم‌های کم‌خطرتر است. برخلاف تصویری که دشمنان ایران از او می‌سازند، انسانی عادی، با دغدغه‌های پدری، همسری و فرزندی است. جنگ اگرچه با توپ و موشک شناخته می‌شود، اما زخمش گاهی بر دل‌ها عمیق‌تر می‌نشیند. در میان اخبار بی‌امان حملات موشکی دشمن صهیونیستی به خاک ایران، روایت شهادت پنج کودک و نوجوان از یک خانواده در شهرستان آستانه اشرفیه، یکی از تلخ‌ترین و در عین حال حماسی‌ترین فصل‌های این حوادث خون‌بار است؛ روایتی از ایمان، وفاداری و داغی که هرگز فراموش نمی‌شود. آن‌ها با هم عهد بسته بودند پنج کودک و نوجوان که پیوندی خونی و قلبی با یکدیگر داشتند، در روزهای پرالتهاب تابستان ۱۴۰۴، بعد از کلاس‌های مدرسه، بازی‌های کودکانه و آرزوهای ناتمام، تصمیم گرفتند اگر بناست پرواز کنند، با هم باشند؛ در مسیر حق، در کنار هم و برای وطن. «سید حمیدرضا» نوجوانی باهوش و آرام، «سیده مهیا» خواهر کوچک‌ترش، تازه خواندن را یاد گرفته بود و با شوق کودکانه‌اش برای رفتن به مدرسه در پاییز نقشه‌ها داشت. «یاس» دختردایی ۱۴ ساله‌اش، «امیرعلی» پسرخاله ۱۳ ساله‌اش و «میلان» پسر دایی ۷ ساله اش… این کودکان و نوجوانان که یک روز از یک خانه برخاستند، امروز به خانه دل‌های میلیون‌ها ایرانی تبدیل شده‌اند.
روزی که ۱۲ نفر از یک خانواده در استان ایلام شهید شدند اولین روز از بهمن ماه سال ۱۳۶۵ و در بمباران هوایی شهر ایلام ۱۲ عضو « » به فیض شهادت نایل آمدند شهید «براتعلی غلام زاده» به همراه خانواده و تعدادی از ساکنان شهر ایلام برای در امان ماندن از بمباران شهر ایلام به تنگه ارغوان در حاشیه شمالی شهر پناه برده بود، بر اثر بمباران هواپیماهای رژیم بعث عراق یکم بهمن ماه سال ۶۵ بمباران هوایی به همراه همسر و ۸ فرزند و دو نوه به فیض شهادت نایل آمدند. مزار مطهر این خانواده شهید والامقام در گلزار شهدای صالح آباد واقع شده است. شهیده صاحبه صیدیان مادران شهیدان غلام زاده (همسر شهید براتعلی غلام زاده) فرزند عیسی اول شهریور سال ۱۳۳۰ دیده بهبه جهان گشود به علت نبود امکانات تحصیلی نتوانست از نعمت سواد بهره‌مند شود تا اینکه در بمباران هوایی شهر ایلام یکم بهمن ماه ۱۳۶۵ بر اثر اصابت به دیدار معبود خویش شتافت. فرزندان پسر شهید احمد غلام زاده (۶ ساله) شهید مالک غلام زاده (۳ ساله) شهید علی غلام زاده (۱۲ ساله) شهید محمد غلام زاده (۷ ساله) شهید مسلم غلام زاده (نوزاد ۶ ماهه) فرزندان دختر شهیده مینا غلام زاده شهیده صغرا غلامزاده (دانش آموز) شهیده ثریا غلامزاده (دانش آموز) نوه‌ها شهیده زهرا فهیمی (نوزاد یک ساله) محمد رضا فهیمی (کودک ۳ ساله) منبع : به گزارش خبرگزاری مهر
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
طنز کتاب نوشتن_ناصرکاوه_ 1404 شهریور- فضای مجازی.pdf
حجم: 21.72M
🌹سلام: با کمال افتخار باستحضار دوستان میرساند، بمناسبت فرارسیدن ایام آغاز امامت حضرت حجه ابن الحسن العسکری (ع) مهدی فاطمه (عج)🌹رمان 🌹یکی از کتابهای حوزه دفاع مقدس که مناسب مطالعه همه سنین میباشد، توسط   👈 جهت و در شبکه های اجتماعی ، به حضورتان تقدیم می گردد‌. از همه شما دوستان و آشنایان میخواهبم که حتما این کتاب را بخوانید و برای دیگران نیز ارسال کنید و بقیه را به خواندن این کتاب ترغیب کنید... ارادتمند :
(۳) شهید دکتر «علی باکویی کتریمی» دانشمند هسته‌ای و عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس در جریان حملات توریستی ارتش تروریستی رژیم صهیونی به تهران در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه به همراه خانواده به شهادت رسید. علی باکویی متولد اول فروردین ۱۳۴۵ در شهر قم و اصالتاً اهل روستای کتریم بخش دودانگه ساری است. همسر این شهید خانم مونا باکویی نام داشت و یک دختر یاسمین و یک پسر به نام آرمین داشت که هر سه به همراه او به شهادت رسیدند. دکتر باکویی در سال ۱۳۶۳ موفق به اخذ دیپلم ریاضی فیزیک شد، درسال ۱۳۷۰ مدرک لیسانس در رشته فیزیک کاربردی با گرایش هسته‌ای از دانشگاه صنعتی امیرکبیر را دریافت کرد و سال ۱۳۷۳ موفق به اخذ مدرک فوق لیسانس فیزیک هسته‌ای از دانشگاه تهران شد. دریافت مدرک دکترای فیزیک هسته‌ای و ذرات بنیادی از دانشگاه دولتی مسکو در سال ۱۳۸۳ دیگر دستاورد تحصیلی این دانشمند هسته‌ای کشورمان بود..در همه این سال‌ها علی باکویی یک بوکسور حرفه‌ای هم بود، که شاید همسایگان بیشتر او را به این ورزش می‌شناختند تا به تخصص علمی. این دانشمند هسته‌ای کشورمان در حملات تروریستی اخیر ارتش رژیم صهیونستی در خلال جنگ تحمیلی ۱۲ روزه به همراه خانواده خود ترور شد و به شهادت رسید. دکتر علی باکوئی، همسر مونا باکوئی، پدر یاسمین و آرمین، فیزیکدان هسته‌ای و استاد دانشگاه تربیت مدرس بود. برای ترور کردن او، رژیم صهیونیستی ابایی نداشت که کل خانواده‌ و همسایگانش را هدف قرار دهد. می‌گویند آتش‌نشانی که آوار‌ها را در جستجوی پیکر شهدا زیر و رو کرد، برادر همسر دکتر و دایی فرزندانش بود. او با پیکر بی سر خواهر و داماد خود مواجه شد، در حالی که پیکر خواهرزاده هایش هم کمی دورتر متلاشی شده بود و برای شناسایی ابدان پاک این شهدا آزمایش ژنیتک انجام شد... منبع : دفاع پرس
رمان رئیسعلی دلاواری.pdf
حجم: 5.19M
🌹سلام: با کمال افتخار باستحضار دوستان میرساند، بمناسبت فرارسیدن ۱۲ شهریور روز شهادت رئیسعلی دلواری و روز مبارزه با استعمار 🌹کتاب 🌹یکی از کتابهای حوزه دفاع از اسلام و ایران و آزادگی و در برابر ستم و استعمار ایستادن است، توسط   👈 جهت و در شبکه های اجتماعی ، به حضورتان تقدیم می گردد‌. از همه شما دوستان و آشنایان می خواهبم که حتما این کتاب را بخوانید و برای دیگران نیز ارسال کنید و بقیه را به خواندن این کتاب ترغیب کنید... ارادتمند :
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
رمان رئیسعلی دلاواری.pdf
حجم: 5.19M
🌹سلام: با کمال افتخار باستحضار دوستان میرساند، بمناسبت فرارسیدن ۱۲ شهریور روز شهادت رئیسعلی دلواری و روز مبارزه با استعمار 🌹کتاب 🌹یکی از کتابهای حوزه دفاع از اسلام و ایران و آزادگی و در برابر ستم و استعمار ایستادن است، توسط   👈 جهت و در شبکه های اجتماعی ، به حضورتان تقدیم می گردد‌. از همه شما دوستان و آشنایان می خواهبم که حتما این کتاب را بخوانید و برای دیگران نیز ارسال کنید و بقیه را به خواندن این کتاب ترغیب کنید... ارادتمند :