#یادبود_شهدای_کربلای_٥
بگوش دل رسد این نغمه بر ما
که شد در خاک جبهه شور و غوغا
شبی یاران درون خیمه بودند
همه آهنگ حمله می سرودند
که فرمان آمد ای یاران بیایید
برای حمله ای آماده باشید
به سر دوران هجر و رنج آمد
زمان کربلای پنج آمد
همه با اشک شوق و روی خندان
شدند آمادة دیدار جانان
عجب شوری درون خیمه ها بود
که ذکر حضرت زهرا بپا بود
یکی می گفت یا رب کن عنایت
دهم این جان ناقابل برایت
ره دشت و ره صحرا بگیرم
تقاص سیلیِ زهرا بگیرم
یکی می گفت با آوای خسته
کجایی مادر پهلو شکسته
قسم بر حیدر و بر کودکانت
بگیرم انتقام از دشمنانت
شب حمله شب معراج یاران
شب آزادیِ چابک سواران
همه خوشحال و خندان می دویدند
تو گویی سوی جانان می دویدند
در آن لحظه رخ دلدار دیدند
صدای مادرش زهرا شنیدند
بیائید ای عزیزانم بیائید
شما یاران و فرزندان مایید
شما شمع جهان افروز هستید
بحق محسنم پیروز هستید
#یادبود_شهدای_کربلای_٥
@hajmahmoodzholideh
💥دی ماه 1365👈 آخرین لحظات زنده بودن یک رزمنده قبل از شهادتش😰💗شلمچه، کربلای 5, سه راه شهادت ... همواره برایم سوال بوده و هست که: این #شهید در آخرین لحظه حیات، کاغذ و قلم به دست گرفته تا چه بنویسد؟!
برای کی بنویسد؟
فهرست اموال و داراییها؟
حسابهای بانکی؟
نشانی خانه های شخصی؟
حقوقهای نجومی؟
اظهارنامه مالیاتی؟
▫️ شما چی فکر می کنید؟
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🚩خاطره برادر یوسف طلائیان از رزمندگان واحد مخابرات گردان مالک در باره ماجرای این عکس معروف:
🚩تصویر شهدای گرانقدر گردان مالک اشتر ، شهید علی شاهآبادی (راست) و شهید عباس حصیبی (چپ) که در دیماه ۱۳۶۵ در شلمچه و سومین روز عملیات کربلای ۵ در خون خود غلطیدند.
🚩علی شاهآبادی تکتیرانداز گردان بود، شب ۲۱ دیماه ۶۵ قبل از عزیمت گردان از اردوگاه کرخه به سمت شلمچه زمانی که داشتیم تو چادر ادوات آماده میشدیم با پارچه کهنهای ساعت شبنما دارش را استتار میکردیم تا دیده نشود, علی بچه سه راه آذری بود و برادرش امیر تازه شهید شده بود، یادم هست علی برای آوردن دوربین کشوئی ۱۱۰ اش تردید داشت که من گفتم بیار، صبح عملیات باهاش عکس میگیریم, بعد با همون پارچه کهنهها یک روکش برای دوربینش دوختیم و داخل یک جیب خشاب اضافی سیمونوف روی فانوسقهاش گذاشتیم و راه افتادیم.
🚩نیمهشب به پشت جادهی شلمچه - بصره رسیده بودیم, پشت خاکریز شب را گذراندیم، قرار بود آنجا بمانیم تا نیروهای دیگر بما برسند و صبح بریم جلو، صبح که شد گفتند محاصره شدهایم, بعد هم گلولهی تانک بود و دوشکا و تکتیراندازها که ما ۳۰۰ - ۴۰۰ نفر را وسط دشت دوره کرده بودند،
🚩باران گلوله بود که میخورد توی گونیهای سنگر، گودالهایی که توی آنها پناه گرفته بودیم به همهچیز شبیه بود الا سنگر! پشت خاکریز حکومت نظامی اعلام شد, جنب میخوردی با سیمونوف دوربین دار مغزت میریخت بیرون و جنازهات میماند روی دست بقیه بچهها.
🚩خلاصه قسمت نشد که با آن دوربین عکس دست جمعی بگیریم, من همان شب مجروح شدم و علی را دیگه ندیدم, صبح عملیات یکی از بچهها که از خط برمیگشت گفت پیکر علی و عباس را دیده بود, عباس چمباتمه زده بود توی گودال سنگر و علی افتاده بود روش, تیر تکتیرانداز عراقی خورده بود توی سر علی از اونطرف سر دراومده بود خورده بود به سر عباس، عباس هنوز زنده بود و با خس خس نفسهای کوتاهکوتاه میکشید, بچهها سرش را پانسمان کردند ولی چند لحظه بعد توی آغوش اونها تمام کرد، آنجا تا ظهر مقاومت کردیم و بعد عراقیها ریختند سرمان و ما مجبور شدیم بیایم عقب.
🚩 در آن صبح تا ظهر از گروهان ۱۱۰ نفره ما فقط ۲۹ نفر باقی ماندند. با همان دوربین یکی از بچهها در آخرین لحظات عقب نشینی زیر حجم سنگین آتش توپخانه و پاتک گردانهای زرهی عراق، از پیکر علی و عباس ۴ عکس گرفته بود و با خودش به پادگان دوکوهه آورد, این عکس تنها دلخوشی مادر علی بود تا اینکه بقایای پیکرش پس از دوازده سال در ۱۳۷۷ در جریان تفحص شهدا کشف شد و به دست مادر چشم انتظارش رسید.
🔹مقام معظم رهبری در همه کارها برای ما یک شاخصه است، مصطفی تا زمانی که در بین ما بود حضرت آقا را برای خودش یک خط قرمز میدانست. مصطفی در مورد برخوردهایی که برخی نسبت به حضرت آقا داشتند، کنار نمیآمد.
🔹روزی در خدمت حضرت آقا بودم که ایشان فرمودند: من در عجبم که هر جا صحبتی از مصطفی میشود، هرکس خاطره و نظر خوبی نسبت به شهید شما دارد و آن هم دلیلش رابطه بالای ایمانی او با خداوند تبارک و تعالی است...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصرکاوه
راوی پدر #شهیداحمدی_روشن
🌹امروز ۲۱ دی ماه سال روز شهادت دانشمند غیرتمند ایرانی,
#شهیدمصطفی_احمدی_روشن است.
#شلمچه | #قطعه_ای_از_بهشت
⭕️ «شبهای عملیات کربلای ۵، شبهای قدر اين انقلاب است و انس با آن باعث وارسته شدن می باشد، هر کس آن عملیات را فراموش کند نامش از اردوگاه انقلاب قلم خواهد خورد؛ لذا باید این حادثه بزرگ را زنده نگه داریم.»
▫️رهبر فرزانه انقلاب اسلامی، امام خامنه ای
#گرامیباد_یاد_ونام_حماسه_سازان_کربلای_پنج
🌹طنز جبهه😜 (30):👇
🌿... تو پدافندي شلمچه👈 سه راه شهادت, که همیشه زیر آتیش توپ و خمپاره بود😍 يك هم سنگري داشتیم به نام "آقا فریبرز"😄 كه بالای سرش روی یه مقوا نوشته بود😵 هرگونه نماز با تضرع و خشوع ممنوع😵 نمازهای مستحبی, نافله, غفيله, جعفر طیار و... ممنوع😀دعا همراه با گریه ممنوع😍 خواندن زیارت عاشورا و خصوصا نماز شب در سنگر اکیدا ممنوع 😳 و مقوا را چسبانده بود بالای سرش😇 وراحت و بی خیال 👈 می خوابید زیر این نوشته اش....😄
🌿... يك روز با مسئول گردان رفتيم بهشون سر بزنيم،✌رسیدیم و رفتیم داخل سنگرشان 😁فرمانده گردان گفت نماز عصرم را نخوندم و شروع كرد به نمازخوندن🙌اون هم با چه حال خوبی... 😵 يك دفعه چند تا خمپاره خورد كنار سنگر😬 فریبرز, سریع رو به فرمانده گردان کرد و گفت👈 پدر صلواتي😄دیدی معنویت رفت بالا و خمپاره آمد😇فریبرز در یک حرکت سریع😟 و غافلگیرانه😵 تا ديد معنويت سنگر زياد شده يه قابلمه برداشت و شروع كردن به خواندن شعرهای فکاهی و خنده دار...😄در كمال تعجب ديدیم خیلی سریع آتش خمپاره ها قطع شد...😰 برگشت رو به فرمانده گردان گفت👈 عزیز دلم, من تمام زحمتم اینجا این است که, داخل این سنگر معنویت شکل نگیرد 😚و شما آمدید داخل سنگر, معنویت ترزیق می کنید😝 حالا ديديد من حق دارم تمام مستحبات را اینحا ممنوع اعلام کرده ام😎
🌿...تا یادم نرفته بگم موقع شروع عملیاتها ودر زیر آتش دشمن همه یکصدا فریاد می زدند👈 "حسین جان, کربلا ولی فریبرز بر خلاف همه می گفت, یا "امام رضا (ع) غریب" میشه یه بار دیگه زیارت مشهد را نصیب ما کنی, وکار بدین جا هم ختم نمی شد👈اگر شدت آتیش دشمن زیاد میشد😞 تمام امامزاده ها را از حضرت معصومه (س) و شاهچراغ و شاه عبدالعظیم و... همه رو یکی یکی ردیف می کردبرای خدا😍 و در مناجات هائی بی نظیر روبه خدا 🙌 می گفت شما ما را نجات بده از دست این بعثی ها👈 بهت قول میدم هرچی امامزاده تو ایران است, زیارت کنم😉 و بعد عملیات هم به بچه ها می گفت👈 دیدید "شهادت, لیاقت منو نداشت"...😄
#کتاب_گلخندهای_آسمانی #ناصر_کاوه
🌹(بمناسبت فرا رسیدن سالگردشهادت عمو حسن👇)
💕یک جبهه بود و یک عموحسن:
💥اگر دیروز به جبهه سفر می کردی، در کافة صلواتی ها، آشپزخانه ها، دفتر فرماندهی و در خط مقدم به پیرمردان باصفایی برمی خوردی که با شوخ طبعی و نشاط و سرزندگی خود، نه تنها غنچه لبخند را بر لبان رزمندگان جوان می نشاندند، بلکه چون خادمی فداکار حتی از شستن لباس های زیر بچه ها هم امتناع نمی کردند. پس از هر عملیات، سیمای این پیرمردان که در سوگ شهیدانی پروانه وار گرد آنان می چرخیدند، دیدنی بود و آنان چون پدری فرزند از دست داده، گوشه ای می خزیدند و صدا می زدند، علی! حسین! محمود! ...🌷
💥اما امان از روزی که بچه ها در سوگ پیر مرد باصفایی می نشستند. حسن امیری را از بس دوستش داشتند «عمو 💖 حسن» صدا می زدند. عموحسن، یکی از آنانی بود که وقتی لباس زیبای شهادت بر تن کرد، همه بچه ها گریستند. او که دیروز با کارها و سخنان خود غنچه لبخند شهیدان را شکوفا می کرد، هنوز هم یاد و خاطراتش لبخند را بر لبان رزمندگان می نشاند ...
💥تو جبهه همه می شناختنش، آخه یه جبهه بود و یه عمو حسن؛ فرمانده مقتدر آشپزخانه تبلیغات و مسئول تیم روحیه. واقعاً خواستنی بود و تواضع تا دلت بخواد تو بند و بساطش پیدا می شد. کافی بود بهش سلام می دادی، به دستت امان نمی داد و یه ماچ رو دستت نقش می بست. اگرم کسی برای تلافی دستشو می بوسید، می نشست و گریه می کرد که چرا دست منو بوسیدی!؟ 😳 می گفت: «شما بسیجی هستید، اما شما چی می دونید من کی ام، گذاشته ام چی بوده، شما پاکید.»👈 می گن عاقبت خیاط تو کوزه می افته، یه بار بچه ها با هم نقشه ریختند، چند نفری جوراب هاشو درآوردند و پاهاشو به ماچ بستند. اگر می دیدیش...
💥غذاهاش خیلی توفیر داشت. ماشاءالله عمو حسن مبتکر هم بود. یه بار یه غذا بهمون داد خوردیم. پرسید: خوشمزه بود؟ گفتیم: خیلی. گفت: آب پنیر بود! هرچی از غذاها اضافه می اومد، دور نمی ریخت، همه رو تو یخچال نگه می داشت تا آخر هفته همشو با هم می ریخت تو دیگ و گرم می کرد، می داد بخوریم؛😞 بادنجان، کباب گوشت، قیمه، یک تکه خیار و ... یه آش شله قلم کار به تمام معنا با نام:👇 «گزارش هفتگی عمو حسن!»
💥با اسراف دشمن خونی بود و این وسط بچه ها باید قربانی می شدند. صبح تا شب دویده بودیم. اومدیم سر سفره. غذا حاضری بود. عمو حسن یه گونی نون خشک رو آب زده بود، گذاشت جلومون. اعتراض که کردیم، گوشش بدهکار نبود، می گفت: «می گین اینها رو چی کار کنم. بریزمشون دور. بخورید، مریض نمی شید، زمونه قحطی یادتون نمیآد؟» کم که نمی آورد، هیچی، یه چیزی هم بدهکارمون می کرد و همه نون خشکه ها رو به خوردمون می داد!😜
💥آشپزخانه، مقر شخصی خودش بود. به کسی اجازه دخالت تو حوزه مسئولیتش نمی داد. تا می رفتیم ظرف بشوریم. دستمون رو می بوسید و می گفت: «از آشپزخانه برید بیرون!» همه رو بیرون می انداخت و خودش تنهایی همه ظرف ها رو می شست👌
💥شوخی هاش هم منحصر به فرد بود. تازه از مرخصی اومده بود، همین که چشمش به من افتاد، با ایماء و اشاره گفت: برم جلو. دستمو باز کرد و یه مشت پر پسته و شکلات ریخت توش، بعدشم سرشو نزدیک گوشم آورد و به طوری که کسی نشنوه، گفت: یه طوری بخور که کسی نفهمه. منم با حفظ تریپ اطلاعاتی، چپ و راستمو ورانداز کردم و یواشکی رفتم به سمت آسایشگاه. تمام فکر و ذهنم این بود که لو نرم. وارد آسایشگاه که شدم، یک دفعه دیدم هر کسی یه گوشه ای داره چیزی می خوره. به همه همین رو گفته بود!😄
💥افتخاراتش هم شنیدنی بود. بچه ها را تو آشپزخانه دور خودش جمع کرده بود و داشت از شجاعتش می گفت: «جاتون خالی، نبودین ببینین که رو تپه کانی مانگا یه تیپ عراقی بود. همشون رو تارومار کردم، یه دونشون هم زنده نموند. یکی از بچه ها گفت: عمو جون شاید پیت رو برعکس کردی، ناکارش کردی!😉 گفت: ما رو اینطوری نگاه نکن، یه هو کنم، همه در میرن...👌
💥يك تيم روحيه درست كرده بوديم، با عمو حسن و يك روحاني و چند نفر ديگر... 💓گردان به گردان مي رفتيم، قرآن مي خوانديم، حديث مي گفتيم، گوسفند قرباني مي كرديم و بچه ها را از زير قرآن رد مي كرديم.💕 عمو حسن هم توي يك كاسه ي بزرگ حنا درست ميكرد و سر و دست بچه ها را "حنا" مي گذاشت. گاهي يكي مي پرسيد:👇
🔥«عمو، شما كه واسه ي همه حنا ميذاري، چرا ريش هاي سفيد و خوشگل خودت رو حنا نميذاري؟» 😇عمو حسن مي گفت: «عمو جان، اين ريش ها بايد با خون خضاب بشه.»
💥خدا بگم چیکار کنه اونی رو که این کلمه سواد رو تو دهن عمو حسن گذاشت. نان ما رو آجر کرد. در آشپزخانه را رو خودش می بست. هرچی در می زدیم، باز نمی کرد. داد می زد: «مزاحم نشید، مشق دارم!»😁
💥ازهر دربسته ای تو می رفت. یک متخصص تمام عیار. بعد از سخنرانی حاج همّت با اصرار فراوان با او عکس گرفت. عکس همه جا😄 همراهش بود و اگر جایی راهش نمی دادند، عکسو نشون می داد و می گفت: شماها کی هستین! من با همت عکس دارم، خود همت گفته من سپاهی ام. عکس شده بود کلید هر در بسته.✌
💥از تواضعش که گفتیم، اهل شهرت و مقام هم نبود. اگر می اومدن باهاش مصاحبه کنن می گفت: برید از دکتر بپرسید. آخه حاجی اسدی، خیلی شیک و مرتب بود.💕 عمو هم اسمشو گذاشته بود دکتر. اصرار هم که می کردن، می گفت: آخه من کچل چی دارم بگم😄
💥تو مولودی خونی هم که رو دست نداشت. شب مبعث بود. تو حسینیه میکروفن را برداشت و شروع کرد به خوندن:😁 «یا محمد یا محمد». هرچی گوشی دادیم، دیدیم همین را تکرار می کنه. اما نه، هر از چند گاهی ریتم عوض می شد. اونم وقتی بود که کسی از راه می رسید. «جواد علی گلی آمد، یا محمد یا محمد»، «محمد کوثری آمد، یا محمد یا محمد» 😜
💥اگه ازت خوشش می اومد، هرجا تریبوتی چیزی بود، چند صد هزار تایی صلوات کاسب بودی و مسئول تبلیغات🌷 هم یکی از همون آدمای خوش شانسی بود که مهرش به دل عمو حسن نشسته بود. گاه و بی گاه برای سر سلامتیش صلوات می گرفت. البته بدش هم نمی اومد که این وسط یه چیزی هم گیر خودش بیاد؛ برای سلامتی مسئول عزیزم و نائب بر حقش صلوات...😳
💥اون روز قرار بود فرمانده لشکر سخنرانی کند، عمو سریع فرصت رو غنیمت گرفت و رفت پشت تریبون و شروع کرد به شعار دادن برای مسئول تبلیغات...👈 راستی عمو حسن متخصّص شکار فرصت ها بود. حتی فرمانده لشکر هم خنده اش گرفته بود. البته سخنران ها هم از این فیض بی نصیب نبودند. مابین دو نماز عمو شروع می کرد به شعار دادن...😇 سخنران هم ژستی می گرفت و بادی به غب غب می انداخت اما شعارهای عمو این قدر طول می کشید که معلوم نمی شد آخرش این شعارها برای کیه...😁
💥ابدا نمی شد سرشو کلاه گذاشت. سرش خیلی تو حساب بود.😜 اما همین که حس سخنرانیش گل می کرد، اون وقت بود که می شد یه تک موفق به غذا زد و صد البته مجبور بودی یه ساعتی براش سر تکون بدی که دارم گوش می کنم. خُب هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد...😍
💥مگس ها از دستش آسایش نداشتند و همیشه دنبال سوراخ سنبه ای می گشتند که خودشونو از دید عمو قایم کنند، شاید جون سالم به در ببرند. امان از وقتی که گذر مگسی به آشپزخانه می افتاد. دیگر اون روز باید قید نهار رو می زدیم. آخه این عمو حسن ما به طرز شدیدی بهداشتی بود تا چشمش به مگسی می افتاد، تلمبه اش را راه می انداخت و تمام ارتفاعات آشپزخانه را امشی می زد. آخر کار هم که هنوز این تعقیب و گریز به اطمینان قلبی نمی رسید، می رفت سراغ دیگ غذا، درش رو باز می کرد و چند تا امشی ...😥
😞 بیجاره بچه ها مگه می تونستند چیزی بگن. مگه می شد با کسی که موهاشو تو آسیاب سفید نکرده، طرف شد. البته به قول خودش، سرش مو نداشت. اما خُب ریش شو که تو آسیاب سفید نکرده بود. تا یه چیزی می گفتی، نمی دونم با سقراط و افلاطون چه سر و سری داشت که این همه صغرا و کبرا می چید و دلیل و برهان سر هم می کرد. خیلی هم که گیر می دادی مثل پیرمردها قهر می کرد. راستی یادم رفت بگم، بزرگ تر از عمو حسن تو لشکر، فقط خودش بود...😍
💥یه شب یکی از بچه ها هوس کمپوت کرده بود، از پنجره شکسته آشپزخانه رفت تو، سراغ یخچال، یه دفعه صدای جیغی اونو جلب کرد. با ترس و لرز رفته بود سراغ پریز برق. چراغ که روشن شد. درجا خشکش زد. عمو داشت تو دیگ حموم می کرد. همون دیگی که توش برای بچه ها دوغ درست می کرد!...😅😃 #کتاب_گلخندهای_آسمانی #ناصر_کاوه
راوی: ناصر کاوه
💥قابل توجه تمامی مسئولین کشوری، حزباللهی، غیرحزباللهی، اصولگرا، اصلاحطلب, معتدل و ....👇
⭕️ امام خامنهای:
🔹آقایان! مگر مردم کورند؟😎 نمیشود ما در #زندگی_مادّی مثل حیوان بچریم و بغلتیم و بخواهیم مردم به ما به شکل #یک_اسوه نگاه کنند؛ مردمی که خیلی شان از اولیات زندگی محرومند/ چون آنها فقط ریش شان تراشیده بود، ولی ما ریش مان را گذاشتهایم، همین کافی است!؟/ مخارج دولت برای تغییر دکوراسیون و ماشین جدید جرم و خطاست/ آن وقتی که آقایان امکانات شخصی دارند، حق ندارند از امکانات دولتی استفاده بکنند...
🔹اگر ما دنبال مسایل #خودمان رفتیم، به فکر #زندگی_شخصی خودمان افتادیم، دنبال #تجملات و #تشریفات مان رفتیم، در #خرج کردن #بیتالمال هیچ حدی برای خودمان قایل نشدیم (مگر حدی که دردسر قضایی درست بکند!) و #هرچه_توانستیم خرج کردیم، مگر #اعتماد_مردم باقی میماند؟... مگر مردم کورند؟ ایرانیان همیشه جزو هوشیارترین ملتها بودهاند؛ امروز هم به برکت انقلاب از هوشیارترینهایند؛ از هوشیارها هم هوشیارترند. آقایان! مگر مردم نمیبینند که ما چگونه زندگی میکنیم؟😰
🔴 قابل توجه بعضی از مسئولین اجرائی کشور👈 چرا مردم دیگرشما را, "امین" خودنمی داند:
↙️ _ چون:"هزاران" آقازاده در غرب زندگی میکنند.... ایران بزرگترین واردکننده پورشه (ماشین آقازادهها) در خاورمیانه است...😩مردم وقتی میبینند در طی این سالها هزاران دستگاه مازراتی و پورشه و بنز با ارز دولتی وارد شده، اما برای خرید لودر, گریدر, هلیکوپتر امداد و نجات و کارهای عمرانی بودجه نیست، از خود میپرسد,چه اتفاقی در این چند سال افتاده است...وبه شما مسئولین "شک" می کنند.😷 «مقاومت» در برابر «سلطه و استکبار جهانی» با ساختاری عمیقا فاسد ناممکن است. مردم وقتی میبینند برادران اعضای ستاد مبارزه بامفاسد اقتصادی، پرونده"فساداقتصادی" دارند، از خود میپرسند,"با دستمال آلوده" نمی توان عینک را پاک کرد"...😎 هر کس فقط یکبار از خیابان اندرزگو، یا فرعی های بالای نیاوران رد شود و کاخها و قصرهای آنجا که نظیرش حتی در بورلی هیلز دیده نمیشود را با «امکانات توسعه»ای چابهار و ایلام و کردستان و خوزستان و... مقایسه کند، به همینجایی میرسد که میبینید!🎩
💢 مردم وقتی میبینند در اکثر جاها مشتی ته ریش دارِ یقه, آخوندیِ زیر۳۰سال، در مقام «مدیرعامل» و «رئیس هیات مدیره» و «رئیس» و «معاون» و... مدام درحال انجام معاملات میلیاردی برای شرکتهای صوریشان هستند، حال آنکه عرضه مرتب کردن تخت خوابشان را هم ندارند، به همینجا میرسند...
🔑مردم وقتی فرزندان لایقشان را میبینند که کنار میدانها پلاکارد «استخدام نیرو برای اسنپ» به دست گرفتهاند و ظلم و پارتی بازی را می بینیند, به شما دیگه اطمینان که ندارند👈 شما را یک مشت دروغگو و ریاکار میدانند...😢 آهای ای مسئولین جرا از خودتان شروع نمی کنند... چرا باید بچه های مسئولین(فرقی هم نمیکند) باید درخارج تحصیل کنند و در همانجا اقامت بگیرنند وبقیه در "حسرت یک شغل" باشند.😵
🌹اگر شما می خواهید مردم برسر میثاق و آرمان های شان بمانندو مانند گذشته, مقاومت کنند, ( که در این چهل سال پیروزی انقلاب, همه جوره پای انقلاب ایستاده اند وهرگز خسته و ناامید نشدند.)😇مسئولین محترم:
با مردم صادق باشید و دست از دروغ ,تزویر , ریا, تجمل گرایی و... دست بکشید و برای اولین کار دست منسوبین خود را از سر ملت و بیت المال قطع کنید و در گام بعدی همانند امام و مقام معظم رهبری "ساده زندگی کنید" ودست از "دوروئی ونفاق و... بردارید"و با مردم صادق باشید..."😰 همان رئیس جمهور... وزیر...وکیل... نماینده... شهردار... همه مسولین، در رده های بالا و میانی👈چرا فکر می کنید تغییر #سبک_زندگی و مدل سرمایه داری زندگی کردن، به شما شخصیت میده!؟ نان انقلاب رو می خورید ولی اصلا بویی از انقلاب نبردید... هرچی میرسه توی سختی میرسه, نه لای پر قو ...آیا
عدالت شعار بود و شعار ماند...😎🎩
📣نکند در محشر، محمدرضا جلوی ما را بگیرد و بگوید دیدید شما هم دست تان را بریدید👇
🌹شهید آیت الله مدنی در نطقی در جمع خبرگان ملّت در سال های اول انقلاب با اشاره به ماجرای یوسف و زلیخا در قرآن حکیم به آن قسمت داستان اشاره کرد که وقتی زلیخا از عیب گیری زنان مصر با خبر شد آنان را به ضیافتی دعوت کرد و به دست آنان کارد و ترنجی داد و در میان مهمانی به یوسف دستور داد که وارد ضیافت شود، آمدن یوسف همان و بریده شدن دست زنانی که ملامت گر زلیخا بودند همان! سپس آیت الله مدنی با گریه دردناک پشت تریبون ادامه دادند:
" آقایان!👈 نکند در محشر و قیامت، محمد رضا (پهلوی) جلوی ما را بگیرد و بگوید دیدید شما هم وقتی به دستتان ترنج دادند دستتان را بریدید و مثل من کاخ نشین و طاغوتی شدید!
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
*🎥♦️پیشنهاد دهنده حمله اتمی به ایران، مُرد*
🔹شلدون ادلسون، میلیاردر حامی ترامپ و نتانیاهو در سن ۸۷ سالگی مُرد. او در سال ۲۰۱۳ به کاخ سفید توصیه کرده بود در یکی از صحراهای ایران بمب اتمی منفجر کند.
(منظورش ترس و وحشت ایران و به تبع آن تسلیم شدن بود)
یاد جمله رهبری در جواب او افتادم:
این آقا هم خاک خواهد شد و بدنش خوراک مار و مور میشود و جمهوری اسلامی همچنان خواهد ایستاد..
https://www.mashreghnews.ir/news/260734/%D8%B4%D9%84%D8%AF%D9%88%D9%86-%D8%A2%D8%AF%D9%84%D8%B3%D9%88%D9%86-%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D9%88-%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D8%B9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%B1-%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1
💥 آموزش تضمینی مکالمه ی عملی👈 "فهم زبان مقاومت" 💪به تمام زبانهای خارجی در دنیا با استفاده از شیوه های هوائی, دریایی و زمینی کمتر از یک هفته توسط سپاه پاسداران👌(دارای تائیدیه عملی از سه قاره (آمریکا), آمریکای لاتین, اروپا (انگلیس) وآسیا (کره جنوبی)
🚩تدریس شده توسط جان برکفان سپاه, ارتش و بسیج در👈 خلیج فارس, لبنان, عراق, سوریه, افغانستان, ونزوئلا و....
💥محل برگزاری کلاسهای توجیهی 👈 در زمین, دریا و هوا
💥کلاسهای فوق برای آقایان #روحانی #جهانگیری #دکترظریف #دکترعراقچی
و # اعضای_کابینه کاملا رایگان میباشد
🎩قابل ذکر می باشد که 👈 هزینه این کلاسها برای دیپلماتهای داخلی و خارجی با معرفی نامه رسمی از وزارت امور خارجه ایران و امضای #دکترظریف رایگان میباشد💪ارادتمند #ناصرکاوه