eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
881 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.2هزار ویدیو
515 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
(۲۰) ☀️سرگذشت شاه مهره جاسوس روباه پیر استعمار، علیرضا اکبری👈 جاسوس ملکه👇 اکبری، اولین پرونده در حوزه جاسوسی برای انگلیس بود که به اعدام منجر شد. علیرضا اکبری، مدتی قبل به اتهام جاسوسی علیه کشور دستگیر شد و پس از تشکیل پرونده قضایی و صدور کیفرخواست، پرونده به دادگاه ارجاع و جلسات رسیدگی با حضور وکیل متهم برگزار و به جرم جاسوسی برای انگلیس به اعدام محکوم شد. مرکز رسانه‌ای قوه قضائیه جرم علیرضا اکبری که تابعیت مضاعف ایرانی-انگلیسی را نیز داشته است، اتهام افساد فی‌الارض و اقدام گسترده علیه امنیت داخلی و خارجی کشور از طریق جاسوسی برای دستگاه اطلاعاتی دولت انگلیس در ازای دریافت دستمزد به مبالغ 1.805.000 یورو، 265.000 پوند انگلیس و 50.000 دلار آمریکا اعلام کرد. براساس دادنامه صادره، اقدامات محکوم در سال‌های گذشته علیه امنیت ملی کشور، جاسوسی به نفع کشور انگلیس، ارتباطات با سرویس جاسوسی MI6 و تعداد ملاقات‌های وسیع با افسران اطلاعاتی دشمن در کشورهای مختلف و مدت طولانی جاسوسی، مصداق جنایت گسترده علیه امنیت داخلی و خارجی کشور است،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ لحظاتی از دیدار شهید سلیمانی با دختران شهدای مدافع حرم 🍃🌹🍃 🔻شهید حاج قاسم سلیمانی:‌ 🔹دختر عزیزم! من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی خوابد و نباید بخوابد تا دیگران در آرامش بخوابند. آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. ❣ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از پشت خاکریز تا پشت میز وزارت، او تغییر نکرد! ارادتمند: ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 فروش ساختمان وزارتخانه برای تکمیل کریدور شمال به جنوب! 🔹 کریدور شمال به جنوب که از ایران عبور میکند، هزینه ترانزیت هند به روسیه را ۳۰ درصد کاهش میدهد ✍️ناصرکاوه🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷امروز زنده نگه داشتن یاد ونام و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست ( امام خامنه ای) 🌺ملاقات باامام زمان(عج) جلسه می گذاشتند و بحث می کردند؛ به نتیجه نمی رسیدند.آن پایگاه امنی که دنبالش بودند؛ پیدا نمی شد.کار داشت عقب می افتاد و عملیات هم نزدیک بود. آمد و پرسید نماز امام زمان (عج)را چگونه می خوانند. توضیح دادم وگفتم:چطور مگه؟ واسه چی میخوای؟" گفت: "نذر کرده بودم، اگه مشکل حل بشود به شکرانه،نماز امام زمان(عج)بخوانم.توی همین افکار بود که روی نقشه خوابش برده بود.توی خواب امام عصر(عج)را دیده بود و جایی رانشان داده بودو بهش فرموده بود:"این جا پایگاه بزنید. محل خوبی است."دوستانش سربه سرش می گذاشتند"راستش رابگو، این جا را رو نکرده بودی!از کجا گیر آوردی؟" برشی از زندگی شهید بروجردی  کتاب امام زمان و شهدا ، ناصر کاوه ص۵۲                                     سالروز شهادت فرمانده دلاورقرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و فرمانده سپاه کردستان  سرادرسرلشکر پاسدار ملقب به  گرامی باد، شهادت ۱۳۶۲ جاده مهاباد به نقده،شادی روح امام وشهدا و سلامتی امام خامنه ای ( حفظ الله ) صلوات
‏ 📆🗓️ *یکم خرداد سالروز شهادت سردار شهید محمد بروجردی* 🎋(معروف به مسیح کردستان) ✍🏻 زمانی که فرمانده بود یک عده پشت سر او حرف میزند. ▪️ یک روز به او گفتم بعضی ها پیش دیگران بد شما را می گویند. ▪️ خیلی تو هم رفت. از اینکه این موضوع را با او در میان گذاشتم خیلی پشیمان شدم. ▪️ روبه او کردم و گفتم ؛ محمد جان به این قضیه زیاد فکر نکن ... ▪️ گفت ؛ من از اینکه پشت سر من حرف میزنن ناراحت نیستم. ▪️ من که چیزی نیستم؛ از این ناراحت هستم که چرا آدمهای به این خوبی ، # غیبت یک آدم بی ارزشی مثل من رو میکنند ؛ از این ناراحتم که چرا باعث # گناه برادرام شدم!! ▪️سرم را پایین انداختم و با خودم گفتم: خدایا این کجاست و من کجا!!! ☀️ 🌷امام خامنه ای درباره شهید بروجردی فرمودند: ... چیزی که من از شهید بروجردی در آنجا احساس کردم و یک احترام عمیقی از او در دل من به وجود آورد این بود که دیدم این برادر، با کمال متانت و با کمال نجابت، به چیزی که فکر می‌کند مسئولیت و وظیفه است. برخی با احساسات شخصی و گروهی فکر می‌کردند یک نفر که با او موافق‌اند، او را تقویت کنند و یکی را که با او مخالف‌اند، با او مخالفت کنند. با کارهایش برخورد کنند. به هیچ وجه این‌طور چیزی نبود. اما شهید بروجردی هیچ‌گونه حرکتی که از آن حرکت، آدم احساس کند که در آن کارشکنی یا مخالفتی هست، انجام نمی‌داد و این علاقه من به این شهید را خیلی بیشتر کرد. من تصور می‌کنم روحیه آرامش و نداشتن حالت ستیزه جویی با دوستان و گذشت و حلم در مقابل کسانی که تعارض‌های کاری با او داشتند، نشانه آن روح عرفانی شهید بود... ۱۳۶۶/۷/۱۵ 🌷شهید «محمد بروجردی» از فرماندهان شهید هشت سال دفاع مقدس است که سال ۱۳۳۳ در بروجرد متولد شد. اقدامات تأثیرگذار و شجاعانه وی در جریان نهضت انقلاب اسلامی، از این جوان انقلابی، شخصیتی مبارز و مقاوم ساخت. «محمد بروجردی» در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و بازگشت امام خمینی (ره) به میهن، از سوی شهیدان عراقی و بهشتی به‌عنوان مسئول حفاظت از بنیان‌گذار کبیر انقلاب اسلامی منصوب شد و پس از آن سرپرستی زندان اوین را به‌عهده گرفت و مدتی بعد، یکی از ۱۲ نفری شد که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بنیان‌گذاری کردند. پس از توطئه‌های ضد انقلاب در غرب کشور، مسئولیت تشکیل سازمان «پیشمرگان کرد مسلمان» به وی سپرده شد؛ بنابراین «محمد بروجردی» به غرب کشور رفت و در آزادسازی مناطق زیادی از چنگال جدایی‌طلبان نقش مهمی ایفا کرد. وی با منش انسان‌دوستانه و روح بزرگ خود، در دل مردم کردستان جای باز کرده و به‌عنوان «مسیح کردستان» لقب گرفت. 🌷«محمد بروجردی» سرانجام در اول خرداد سال ۱۳۶۲ همراه با عده‌ای دیگر از همرزمان خود، در مسیر جاده مهاباد - نقده، بر اثر انفجار مین، به فوز عظیم شهادت نایل آمد. یکی از همراهان شهید محمد بروجردی می گفت که چند ساعت قبل از شهادتش به یکی از همسفرانش می گفت: « این دنیا بی ارزش است و ما باید در راه خدمت به مکتب مان همه چیز را بدهیم، همانطور که امام حسین( ع) و اصحابش به مبارزه با تمام سختی ها پرداختند، ما هم مکلف به صبر و مبارزه ایم». 🌷نظر شهید حاج محمد ابراهیم همت در مورد نفوذ کلام محمد بروجردی: «بودند برادرانی که در اثر فشار کار خسته شده بودند ولی بعد از چند دقیقه صحبت با شهید بروجردی، تمام مسائل آنها حل می‌شد و با دلی‌ گرم و امیدوار دوباره سراغ کارشان می‌رفتند ... ما شاگرد او بودیم. ایشان دارای یکسری ویژگی های اخلاقی خاصی بودند که شاید من در طول زندگیم از کمتر انسانی دیدم و ولایت‌ پذیری در این انسان بزرگ، استقامت و پایداری، اخلاق حسنه، خصوصاً در برخوردهای اجتماعی از ویژگی های خاص اولیه این مرد بود. او خیلی ساده از خطای دیگران درباره خویش می‌گذشت و به اشتباه خود اعتراف داشت و طلب عفو می‌کرد.» کتاب کشکول خاطرات دفاع مقدس، ناصر کاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏ 📆🗓️ *یکم خرداد سالروز شهادت سردار شهید محمد بروجردی* 🎋(معروف به مسیح کردستان) ✍🏻 زمانی که فرمانده بود یک عده پشت سر او حرف میزند. ▪️ یک روز به او گفتم بعضی ها پیش دیگران بد شما را می گویند. ▪️ خیلی تو هم رفت. از اینکه این موضوع را با او در میان گذاشتم خیلی پشیمان شدم. ▪️ روبه او کردم و گفتم ؛ محمد جان به این قضیه زیاد فکر نکن ... ▪️ گفت ؛ من از اینکه پشت سر من حرف میزنن ناراحت نیستم. ▪️ من که چیزی نیستم؛ از این ناراحت هستم که چرا آدمهای به این خوبی ، # غیبت یک آدم بی ارزشی مثل من رو میکنند ؛ از این ناراحتم که چرا باعث # گناه برادرام شدم!! ▪️سرم را پایین انداختم و با خودم گفتم: خدایا این کجاست و من کجا!!! کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصرکاوه
🌹در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه هفت از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد. مسئول دفتر گفت: "این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره"... فرمانده گفت: خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری... یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار شهید بروجردی کرد. در کمال تعجب دیدم شهید بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت: دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه... بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت: ببخشید، نمی دانستم این قدر ضروری است. میگم سه روز برات مرخصی بنویسند. سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی را از دستش گرفت و گفت: برای کی می خوای مرخصی بنویسی؟... برای من؟... نمی خواد. من لیاقتش را ندارم". بعد هم با گریه بیرون رفت. بعدها شنیدم آن سرباز راننده و محافظ شهید بروجردی شده؛یازده ماه بعد هم به شهادت رسید. آخرش هم به مرخصی نرفت... 🌷! 🌷به او مسیح کردستان می‌گفتند. واقعاً چهره مسیحایی داشت. از نظر شجاعت و قدرت سازماندهی توانمند بود و سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد را تأسیس کرد. پیشمرگان واقعاً برای آزادسازی کردستان خدمت کردند. آن‌قدر صبور و تأثیرگذار بود که وقتی نیروهای ضدانقلاب اسیر می‌شدند با آن‌ها بحث و آن‌ها را متقاعد می‌کرد که مسیرشان اشتباه است. حتی در مورد ضدانقلاب هم به کار فکری قائل بود. بعضاً حکم اعدام ضدانقلابی که محکوم شده بود را با توبه‌دادن و بردن پیش قاضی دادگاه به حبس ابد تغییر می‌داد. چه در کردستان و چه در جنگ منشأ اثر بود و تا زمان حیاتش اگر بخواهم یک نفر اصلی را نام ببرم که در آزادسازی کردستان نقش بزرگی داشت محمد بروجردی بود. 🌷برای عملیات فتح‌المبین هم کسی که حاضر شد و موافقت کرد حاج احمد متوسلیان و بچه‌های سپاه مریوان را از کردستان به جبهه جنوب بیاورد و تیپ ۲۷ محمد رسول الله را بنیانگذاری کند، خود او بود. من و آقامحسن برای عملیات فتح المبین در بهمن ۶۰ به کرمانشاه رفتیم. بروجردی، ناصر کاظمی و فرماندهان دیگر هم بودند. آقا محسن مطرح کرد که می‌خواهیم عملیات بزرگی در غرب رودخانه کرخه انجام دهیم ولی یگان کم داریم و آمدیم از این‌جا نیرو ببریم. شما یک تیپ تشکیل بدهید. ناصر کاظمی گفت شما به دلیل جنگ در جنوب همه پاسدارها را دارید می‌برید و بسیجی‌ها هم به جنوب می‌آیند. ما برای کردستان نه پاسدار داریم و نه بسیجی. تازه می‌خواهید از این‌جا یک چیزی هم بردارید و ببرید! ایشان با ناراحتی از جلسه بلند شد و بیرون رفت. 🌷ولی بروجردی بزرگوار به ریش‌های طلایی رنگش دست کشید و گفت: امام جنگ را مسئله اصلی می‌دانند. چشم! من خودم می‌آیم و نیروها را هم می‌آورم. ماشین و سلاح هم می‌آورم. از شما هم هیچ چیز نمی‌خواهم. فقط یک حکم به من بدهید. خودش رفت بچه‌های مریوان، احمد متوسلیان و قجه‌ای را به جنوب آورد و تیپ را تشکیل داد. گفتیم شماره تیپ شما ۲۷ است ولی اسمش را خودتان انتخاب کنید. احمد متوسلیان دستش را به هم مالید و گفت می‌خواهم اسمی انتخاب کنم که هر کس این اسم را ببرد صلوات بفرستد. نام تیپ را محمد رسول الله گذاشت. بنابراین بروجردی خودش آمد و در عملیات فتح‌المبین در فروردین سال ۶۱ شرکت کرد. بروجردی واقعاً مطیع امام بود. 🌹خاطره اى به ياد قهرمان لرستان، سردار سرلشکر پاسدار شهید محمّد بروجردی و سردار جاويدالاثر حاج احمد متوسليان و شهید ناصر کاظمی فرماندار پاوه و مسئول سپاه پاسداران کردستان راوی: سردار سیدیحیی رحیم‌صفوی کتاب زندگی به سبک شهدا, ناصر کاوه خاطره ای از سرلشگر شهید, محمد بروجردی, فرمانده سپاه غرب کشور
👈ماجرای توسل شهید بروجردی به امام زمان(عج) 🌷بروجردی آمد توی اتاق. چهره‌اش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش، چیزی در آن نبود. دلم گواهی داد که خبری شده است. رو به من کرد و پرسید: «نماز امام زمان (عج) را چطور می‌خوانند». 🌼سردار شهید «محمد بروجردی» به سال 1333 در روستای «دره گرگ» از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد؛ وی در دوران انقلاب در رابطه با اکثر حرکت‌های انقلابی، مسئولیت شناسایی، جمع‌آوری اطلاعات و طرح‌ریزی عملیات را به عهده داشت.نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که عوامل داخلی ابرقدرت‌ها، فتنه و آشوب را در مناطق کردنشین به راه انداختند، با فرمان تاریخی حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر مقابله و سرکوب ضدانقلاب، عازم پاوه شد؛ حضور آن شهید در کردستان (که تا آخرین لحظات حیاتش ادامه داشت) منشأ خیرات و برکات زیادی شد. پس از تصویب طرح تشکیل سازمان پیشمرگان کُرد مسلمان، مسئولیت این کار به میرزا محمد سپرده شد.اقدامات مؤثر این تشکیلات در کردستان، سازماندهی ضدانقلاب و نقشه‌های اجنبی‌پرستان را برهم زد و آرزوی ایجاد اسرائیل دوم در کردستان را در دل آمریکا و ایادیش دفن کرد و سرانجام این مسیح کردستان، در تاریخ اول خرداد 1362 در حالی که با عده‌ای دیگر از همرزمانش در مسیر جاده مهاباد، نقده حرکت می‌کردند بر اثر انفجار مین به شهادت رسید... 🌼 وقتی از جلسه برگشتیم بروجردی رفت نشست در اتاق نقشه و شروع به بررسی کرد، شب بود و بیرون در تاریکی فرو رفته بود، سوز سردی می‌وزید، ساعت 2 نیمه شب بود، می‌خواستیم عملیات کنیم، قرار بود اول پایگاه بزنیم بعد از آنجا عملیات شروع کنیم، جلسه هم برای همین تشکیل شده بود، با برادران ارتشی تبادل نظر می‌کردیم و می‌خواستیم برای پایگاه، محل مناسبی پیدا کنیم. بعد از مدتی گفت‌وگو به نتیجه‌ای نرسیده بودیم، باید هر چه زودتر محل پایگاه مشخص می‌شد، و الا فرصت از دست می‌رفت و شاید تا مدت‌ها نمی‌توانستیم عملیات کنیم. بروجردی متأثر بود. حالت عجیبی داشت؛ ناراحت و غمگین بود. چند روزی می‌شد که کارمان چند برابر شده بود و معمولاً تا دیر وقت هم ادامه پیدا می‌کرد. خستگی داشت مرا از پا می‌انداخت. احساس سنگینی و کرختی می‌کردم؛ پلکهایم سنگین شده بود و فقط به دنبال یک جا به اندازه خوابیدن می‌گشتم تا بتوانم مدتی آرامش پیدا کنم. بروجردی هنوز در اتاق نقشه بود. گوشه‌ای پیدا کردم و به خواب عمیقی رفتم.قبل از نماز صبح از خواب پریدم. بروجردی آمد توی اتاق. چهره‌اش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش، چیزی در آن نبود. دلم گواهی داد که خبری شده است. رو به من کرد و پرسید:👈 «نماز زمان (عج) را چطور می‌خوانند؟». با تعجب پرسیدم: «حالا چی شده می‌خواهی نماز امام زمان (عج) بخوانی؟» گفت: «نذر کرده‌ام» و بعد لبخندی زد. گفتم: «باید مفاتیح الجنان بیاورم». کتاب را آوردم و از روی آن چگونگی نماز را خواندم. نماز را که خواندیم، گفت: «برو هر چه زودتر بچه‌ها را خبر کن.»مطمئن شدم که خبری شده و گرنه با این سرعت بچه‌ها را خبر نمی‌کرد. وقتی همه جمع شدند، گفت: 🌼 «برادران! باید پایگاه را این جا بزنید».همه تعجب کردند. بروجردی با اطمینان روی نقشه، یک نقطه را نشان داد و گفت: «باید پایگاه این‌جا باشد».فرمانده سپاه سردشت هم آنجا بود. رفت طرف نقشه و نقطه‌ای را که بروجردی نشان داده بود، خوب بررسی کرد؛ بعد در حالی که متعجب بود، لبخندی از رضایت زد و گفت: «بهترین نقطه همین‌جاست، درست همین جا. بهتر از این نمی‌شود».همه تعجب کرده بودند؛ دو روز بود که از صبح تا شب بحث می‌کردیم ولی به نتیجه نمی‌رسیدیم. حتی با برادران ارتشی هم جلسه گذاشته بودیم و ساعت‌ها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم. حالا چطور در مدتی به این کوتاهی، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند؟! 🌹یکی یکی آن منطقه را بررسی کردیم؛ همه می‌گفتند بهترین نقطه همین جاست و باید پایگاه را همین جا زد. رفتم سراغ بروجردی. گوشه‌ای نشسته بود و رفته بود توی فکر. چهره‌اش خسته نشان می‌داد. کار سنگین این یکی دو روز و بی خوابی‌های این مدت خسته‌اش کرده بود. با این که چشمهایش از بی‌خوابی سرخ شده بودند ولی انگار می‌درخشیدند و شادمانی می‌کردند. پهلوی او نشستم. دلم می‌خواست هر چه زودتر بفهمم جریان از چه قرار بوده است. گفتم: 👈«چطور شد محل به این خوبی را پیدا کردی؟ الان چند روز است که هرچه جلسه می‌گذاریم و بحث می‌کنیم به جایی نمی‌رسیم»... در حالی که لبخند می‌زد، گفت: «راستش، پیدا کردن محل این پایگاه کار من نبوده» بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشه بزرگ روی دیوار می‌نگریست، ادامه داد: «شب خوابیدم و قبل از خواب توسّل کردم به امام زمان (عج)».صدایش می‌لرزید و آهنگ خاصی داشت:
🌹«توسل کردم به امام زمان (عج) و گفتم که ما دیگر کاری از دستمان بر نمی‌آید و فکرمان به جایی قد نمی‌دهد، خودت کمک‌مان کن. بعد پلکهایم سنگین شد و با خودم نذر کردم اگر این مشکل حل شود، به شکرانه،نماز امام زمان (عج) بخوانم؛ بعد خستگی امانم نداد و همان‌جا روی نقشه خواب رفتم. تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی‌آورم ولی انگار مدتها بود که او را می‌شناختم. انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی دارم. آن آقا آمد و گفت که این‌جا پایگاه بزنید؛ این‌جا محل خوبی است. و با دست روی نقشه نشان داد. به نقشه نگاه کردم و محلی را که آقا نشان می‌داد، به خاطر سپردم. از خواب پریدم. دیدم هیچ کس آنجا نیست. هیچ‌کس جز‌ من آنجا نبود. بلند شدم و آمدم نقشه را نگاه کردم. تعجب کردم، اصلاً به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع، پایگاه بزنیم. خدا را شکر کردم و بعد آمدم پیش تو تا نماز امام زمان (عج) را یادم بدهی».با نگاهی پر شادی به من خیره شده بود. نمی‌دانستم چه فکرهایی در ذهنش می‌گذرد، نمی‌دانستم دارد درباره چه چیزهایی فکر می‌کند؛ نمی‌دانستم زیر لب چه چیزهایی زمزمه می‌کند ولی هر لحظه چهره‌اش بازتر و گشاده‌تر می‌شد و دیگر خبری از آن کسالت و خستگی در چهره‌اش نبود. با شور و شوق فراوانی خیره شده بود به در اتاق ...فردا صبح دوباره با برادران ارتشی جلسه گذاشتیم و گفتم که آنجا را برای پایگاه انتخاب کرده‌ایم. آنها گفتند: «خیلی خوب است؛ این‌جا بهترین جاست. ما هم نظرمان همین است. همین جا پایگاه می‌زنیم»... راوی: شفیعی از همرزمان شهید بروجردی 🌷 !! 🌷یک روستای ضدانقلاب (در منطقه سقز) را با سختی بسیار پاک‌سازی کردیم و مردم را خبر کردیم تا جمع بشوند و من با بلندگوی دستی برایشان حرف زدم و گفتم که گول ضدانقلاب را نخورند و خدمات جمهوری اسلامی را یادآور شدم. داشتم حرف می زدم که دیدم یک هلی‌کوپتر آن طرف ایستاد و یک نفر کلاش به دوش به سمت ما آمد. گفتند بروجردی است. آن، اولین دیدار من با ایشان بود. آمد کنار من ایستاد. قدی بلند، هیکلی تنومند و ریش‌های بوری داشت و بسیار پرابهت بود. 🌷حرف‌هایم که تمام شد، گفت: خوب حرف می‌زنی جوان! با هم کمی گپ زدیم. دیدم نیروها آماده اند و توپ ها هم کاشته شده اند. ترسیدم نکند بخواهد روستا را بزند! گفتم: آقا، چه کار می‌خواهی بکنی؟ نزنی یک وقت! مردم با کومله فرق دارند. گفت: می‌دانم. نگران نباش یک کاری می‌کنیم حالا. درست می‌شه. اجازه می‌دهی من هم چند کلمه با مردم حرف بزنم؟ گفتم: بفرمایید! 🌷شروع به سخنرانی کرد و داشت حرف می‌زد که یکی از میان جمعیت بلند شد و به زبان کردی فحشش داد و گفت: ما گول شما جاش (مزدور) ها را نمی‌خوریم و تا پای جان علیه جمهوری اسلامی می‌جنگیم! گفتم: ترجمه کنم؟ گفت: نه، فهمیدم چی گفت. توهین کرد. بعد خیلی آرام گفت: بیا با هم حرف بزنیم! آن روستایی جوابش را نداد؛ یعنی حاضر نبود با او حرف بزند. بروجردی گفت: تو هم حاضر نباشی، من حرف هایم را می‌زنم. مرد گفت: با چی؟ با اسلحه؟ بعد دست انداخت و یقه اش را باز کرد و گفت: خب بیا بزن! من ترسی ندارم. 🌷شهید بروجردی به سمت او رفت و در میان راه کُلتش را باز کرد و به عقب پرت کرد که من روی هوا گرفتمش. آن مرد را در آغوش گرفت و سینه اش را بوسید و گفت: از شجاعتت خوشم آمد مرد. حالا یک کشتی با ما می‌گیری؟! روی او را بوسید و شروع کرد به بستن دکمه های پیراهنش. مرد، خجالت زده گفت: شما پاسدارها مثل ملائکه‌اید، حرف‌هایتان پر از قرآن است. اما من از جاش متنفرم. با دولت مشکل دارم. 🌷بروجردی گفت: خب، حالا که ما مثل ملائکه‌ایم، چرا به حرفمان گوش نمی‌دهی؟ بعد پرسید: اینجا مسجد دارید؟ گفتند: بله! گفت: برویم توی مسجد بنشینیم و حرف بزنیم. جمعیت به سمت مسجد روستا حرکت کردند و بروجردی دست در دست آن مرد می‌رفت و با او حرف می‌زد. خدا می‌داند هنوز به مسجد نرسیده بودیم که دیدم باران اشک از چشمان آن مرد جاری شد. این نبود جز اثر معنویت و اخلاصی که امثال او داشتند. دل وقتی خدایی شد با دشمنت هم خوب رفتار می کنی. کتاب شهدا و اهل بیت، ناصر کاوه 🌹خاطره ای به یاد سردار سرلشکر پاسدار شهید محمد بروجردی (مسیح کردستان) راوی: محمد الله مرادی، فرمانده سابق سپاه سقز، همرزم شهید بروجردی و از مؤسسان سازمان پیشمرگان کرد مسلمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام چرا ما مطالب ضد نظام را بدون دلیل و مدرک ، براحتی قبول می کنیم!؟ التماس دعا، ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺این فیلم تقدیم به👈بی شرف های وطن فروش ونامرد، که برای گرفتن تابعیت و به دست آوردن گرین کارت, همین چند روز پیش برای جلوگیری از اعدام تروریست های خانه اصفهان هشتگ زدند و پست گذاشتند! 🔺لحظه اعلام خبر شهادت سرباز رشید اسلام به خانواده این شهید ناصرکاوه