eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
928 دنبال‌کننده
22هزار عکس
16.8هزار ویدیو
542 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ای مادر خرده نگیر ڪہ این همه سال نہ خطی نہ خبری دستشان بسته بوده!!! #سلام_بر_۱۷۵_غواص_شهید iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
💎حکایت ماست و خیار ناصرالدین شاهی! نقل است که در زمان ناصرالدین شاه ، روزی #امیرکبیر که از حیف و میل سفره‌های خوراکِ درباری به تنگ آمده بود به شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت می‌خورند را میل فرمایند! شاه پرسید که مگر رعیت ما چه میل می‌کنند؟ امیر گفت : ماست و خیار! شاه سر آشپزباشی‌ را صدا زد و فرمان داد برای ناهار فردا ماست و خیار درست کند . سر آشپزباشی‌ به تدارکات چی دستور تهیه مواد زیر را داد : ۱) ماست پر چرب اعلا ۱ من ۲) خیار نازک و قلمی ورامین ۲ من ۳) گردوی مغز سفید بانه ۳ کیلو ۴) پیاز اعلای همدان ۱ من ۵) کشمش اعلا و مویزِ شاهانی بدون هسته ۱ کیلو ۶) نان مرغوب مغزدار خاش خاش دارِ دو آتیشه ۳ من ۷) نعنای باغی اعلا و سبزی‌های بهاری۱ کیلو! ۸) و ... ناصر الدین شاه بعد از اینکه یک شکم سیر ماست و خیار تناول کردند، فرمان به یک کاسهِ اضافه داد و در حالی‌ که میل می‌فرمودند برگشت و به امیرکبیر گفت : #پدر_سوخته‌ها ، #رعایای_ما چه غذاها می‌خورند و ما بی‌ خبر بودیم! 🚫 هر کس #نارضایتی کرد و #کفرانِ_نعمت ، به چوب و فلک ببندینش ... چه حکایت آشنایی...... دفاع همچنان باقیست Eitaa.ir/Defa_baghist
⭕️رحیم پور ازغدی خطاب به حوزه: دوره کلیات و مکررات گذشت، عبور کنیم از این عصر، تو متن جامعه باشید، جامعه رفت و شما جا ماندید، دوران استثنائی تشیعه و شما در دنیا و آخرت مسئولید که چرا از دشمنان ملت عقب ماندید! #حوزه_علمیه #رحیم_پور_ازغدی 🔴به کمپین #بیداری_ملت بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
شهید ترور, دکتر محمد 💥دکتر مفتح در آن اختناق رژيم ستمشاهي چه درجلسات سخنراني و چه در برنامه‌هاي علمي و پژوهشي تأکيد داشت که نام امام خميني مطرح شود و خود در مسجد قبا (در تهران) بر سر منبر، نام آن روح قدسي را بر زبان جاري مي‌کرد. حجت‌الاسلام و المسلمين مصطفي زماني (ره) در اين باره مي‌نويسد: "در شرايطي که نمي‌شد کوچکترين سخني گفت، کمترين مطلبي نوشت استاد نه تنها در مطالب خود و انجمن (اسلام شناسي) از امام و برنامه‌هاي وي سخن مي‌گفت بلکه اعضا را تقويت مي‌کرد تا با کمال شهامت نه تنها مقاصد او را تقويت کنند، بلکه نامش را هم در کتابها بگنجانند..." 💥در سال‌های 1340تا 1342، سخنرانی‌های او در شهرهای مختلف و روشن ساختن مواضع نهضت اسلامی در افشای چهره رژیم پهلوی بسیار مؤثر بود و به لحاظ اثر عمیقی که این سخنرانی‌ها در میان توده‌ها داشت، بارها توسط ساواک تعطیل شد و هر بار این تعطیلی با دستگیری و آزار ایشان همراه بود... دکتر مفتح در جهت ایجاد تشکل و سازمان‌ دادن به طلاب و فضلا دست به تشکیل مجمعی به نام جلسات علمی اسلام شناسی زد که این مجمع فعالیت وسیعی به منظور شناساندن چهره اصلی اسلام در جامعه آغاز کرد. ساواک که پی به نقش مؤثر این مجمع در شناساندن اسلام راستین برده بود، آن را تعطیل کرد... 💥آخرین مسؤولیت وی، سرپرستی دانشکده الهیات و عضویت در شورای گسترش آموزش عالی کشور بود که به نحو شایسته در این سنگرها انجام وظیفه نمود و در طی این دوران همچنان مسؤولیت امامت جماعت مسجد قبا را نیز بر عهده داشت... سرانجام آیت الله مفتح، در مسیر وحدت حوزه و دانشگاه, پس از عمری تلاش و جهاد مستمر و خستگی ناپذیر در راه تبلیغ دین، در ساعت 9 صبح روز 27 آذر سال 1358، هنگام ورود به دانشکده الهیات، توسط عناصر منحرف گروهک فرقان هدف گلوله قرار گرفت و به فیض عظیم شهادت نایل آمد... روز شهادت شهید مفتح "روز وحدت روحانی و دانشجو" نامگذاری شد... های_عاشقی دعوتید به کانال کتاب👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
💥شهیدی که به خاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش را تکه تکه کردند:👇 وحجب وحیای خاصش اورا ازبقیه جوانان اطرافش متمایز کرده بود... یکی از نیروهای اطلاعات عملیات در جنگ با عراق بود. که پس از اسارت به این وضع فجیع شکنجه اش می کنند و در پایان زیر شکنجه به شهادت می رسد...😇 👈 به خاطر اینکه رمز بی سیم رو قورت میده و حاضر نشده بود کد و رمز بی سیم رو لو و به دشمن تحویل بده، به این وضع وحشتناک شکنجه شد... 😭 اول گوش و بینی... 😰بعد هم چشم های این قهرمان رو درآوردند. 😪 در مراحل بعدی هم لبهای بالایی این شهید رو می برند ... در آخر هم بعثی های ملعون که نتونسته اند رمز رو بدست بیارن، تصمیم می گیرن... 😥شکم این شهید رو بشکافند تا شاید رمزی را که روی کاغذ نوشته شده بود و قورت داده بود. را داخل شکمش پیدا کند...😇 خاطرات_ دردناک# ناصر_ کاوه دعوتید به کانال کتاب👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
💥 از خاطرات یک آزاده از زندان صدام:👇 به خاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد و یك پله از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یك مرغ‌دانی بود...😇 وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، می‌بایست به حالت خمیده در آن قرار می‌گرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر بود. شب فرا رسید و كلیه‌هایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود...با پا محكم به در سلول كوبیدم...😞 نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد می‌زنی؟ گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاورید كه كلیه‌ام درد می‌كند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم می‌میرم...😰 او در سلول را باز كرد و چند متر جلوتر در یك محوطه بازتر كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم... در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زد. بی‌مقدمه پرسید:👇 ایرانی هستی؟ جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: مرا می‌شناسی؟ گفتم: نه از كجا بشناسم؟ گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا می‌شناسی. گفتم: اتفاقا ایرانی‌ام؛ ولی تو را نمی‌شناسم. پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟ گفتم: نمی‌دانم. گفت: نام محمد جواد تندگویان را نشنیده‌ای؟ گفتم: آری، شنیده‌ام. پرسید: كجاست؟ گفتم: احتمالاً شهید شده...😪 سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید می‌شد...😭 دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش می‌كردم. نگاه به بدنی كه از بس با اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود... 😢 گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو. گفت: این سیاه چال، طبقه زیرین پادگان هوا نیروز الرشید است... گفت: پیـام من مرزداری از وطن است... صبوری من است... نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد... نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند... استقامت، ‌تنها راه نجات ملت ماست... بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد...👌 گفتم: به خدا قسم... پیامت رابه همه ایرانیان می‌رسانم خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت... -خاطرات-دردناک-کاوه ✅منبع : راوی: عیسی عبدی، کتاب ساعت به وقت بغداد، ج1، ص89. دعوتید به کانال کتاب👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com