eitaa logo
کانال نوای عاشقان
23.6هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
612 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات مدیر کانال نوای عاشقان کربلایی هادی صالحی @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
مگر، ای عزیز مادر! که نموده میهمانت؟ که چنین به کنج مطبخ، شده منزل و مکانت مگر این حدیث طور است که ظاهر از تنور است؟ که جهان منوّر آمد ز تجلّی عیانت برِ اهل حق معزّز بُوَد احترام مهمان ز چه رو تو را گرامی، ننموده میزبانت؟ مگر آن که خولی دون نشناختت؟ عزیزم! که چنین نموده، ای مه! ز ستاره‌ها نهانت؟ مگر آن که ز آب دیده ز رخت غبار شویم که گهرفشانی‌ام از لب لعل دُرفشانت مگر، ای غریب مادر! چه شده سپاه و لشکر؟ چه شدند همرهانت؟ به کجاست یاورانت؟ ز چه خشک گشته؟ مادر! لب لعل نازنینت مگر این که تشنه کشتند ز کینه دشمنانت؟ ز چه زیر خون سفید است محاسن نکویت؟ مگرت فسرده خاطر، غم مرگ نوجوانت؟ غم غربت تو، ای سر! نرود ز یاد «آذر» به خدا! که داغت آتش زده قلب دوستانت ✍ @navaye_asheghaan
چون ز پا افتاد شه در راه عشق پس به سر پیمود ره، آن شاه عشق خولی آن سر را که پُر ز اسرار بود با سر اندر جست‌وجوی یار بود، بُرد با خود، کرد پنهان در تنور شد نهان اندر تنور، آیات نور آن تنور، آن شب چو کوه طور شد بلکه رشک طور، از آن نور شد آن تنور، آن شب تجلّی‌گاه بود جلوه‌گاه روی وجه‌الله بود شعلۀ حق زآن میانه سر کشید چون سر پُرنور شه، در بر کشید این همان شعله است کاندر کوه طور نارآسا کرد بر موسی ظهور این سخن کی داند آن کاو جاهل است؟ می‌کند فهم آن که او اهل دل است چون که در کوی محبّت پا نهی پای دل بر فرق «اَو اَدنی» نهی چشم پوشی گر ز ننگ زندگی ره بری در کشور پایندگی هم‌چو آن سرداده اندر کوی دوست با سر بی‌تن کنون جویای اوست چاک‌چاک از زخم پیکان، پیکرش آمده اندر تنور امشب سرش هر که شد از عشق دلبر با‌خبر از پی قاتل رود، هر سو به سر نیمۀ شب آن زن پاکیزه‌خو خاست از جا بر نماز و بر وضو تا که با جانان، مناجاتی کند در دل شب، عرض حاجاتی کند دید در تاریکی شب، نور عشق بر فلک می‌تابد از تنّور عشق میهمانی از ره دور آمده در تنورش، آیۀ نور آمده هودجی از آسمان شد بر زمین وندر آن هودج، زنانی دل‌غمین دور آن مطبخ‌سرا گشتند جمع هم‌چو پروانه که گردد دور شمع جمله چون پروانگان، پر می‌زدند شمع چون می‌سوخت، بر سر می‌زدند اوفتاده شمع بی‌سر در تنور ای عجب! با بی‌تنی می‌داد نور معجر عصمت ز سر برداشتند زآن سر پُرخون چه بر سر داشتند پیرهن‌ها را به تن کردند چاک خویش را کردند زین ماتم، هلاک خاک و خاکستر به سر می‌ریختند دست بر دامان هم آویختند بس که آن ماتم‌سر‌ا، پُر‌شور شد محشری بر پا لب تنّور شد جملگی حیران به حال مادرش تا چه بر سر می‌رسد از این سرش آن سر پُرخون چو جان در بر کشید «واحسینا» از دل، آن مادر کشید خاک و خاکستر ز رویش، پاک کرد روی او را پاک و بر سر خاک کرد دید چون چشمان نیمه‌باز او مادرانه شد دمی دم‌ساز او کای سر پُرخون! حسین من تویی؟ مونس جان، نور عین من تویی؟ بود بر دامان من، مأوای تو روی خاکستر چرا شد جای تو؟ کس ندیده این‌چنین تا نفخ صور میزبان در کاخ و مهمان در تنور خانۀ بیدادگر، بادا خراب! کز غمت کردند جانم را کباب بگذر، ای «منصوری»! از این داستان تا چه کرد آن میزبان با میهمان ✍ @navaye_asheghaan
روز عاشورا گذشت و شب رسید مهر و مه را جان ز تب بر لب رسید ماه را دادند آن بداختران گردش وارونه در چرخ سنان سِیر او از کربلا آغاز شد سوی شهر کوفه، راهش باز شد ماه از بیداد اشرار جهول کرد اندر غرب خاکستر، افول شب‌چراغ خلوت لاهوتیان شد به ظلمت‌‌خانۀ دشمن، نهان دشت اَیمن بود گویی آن سرا که تجلّی کرد از آن نور خدا لالۀ شاداب صحرای امید چون گل اخگر ز خاکستر دمید هفت گردون، اطلس اندر خون کشید کآن سر خونین در آن‌جا آرمید دود محنت، چشم هفت اختر گرفت چرخ را آیینه، خاکستر گرفت آتش از تأثیر خود شد شرم‌گین از حضور نور خاکستر‌نشین سر، سرِ نور چراغ ماه و هور بالش از خاکستر کنج تنور شمس برج وحدت «ربّ‌‌الفلق» نیمی اندر ابر و نیمی در شفق ماه مهرافروز گردون وفاق گاه اندر انجلا، گه در محاق رفت آب و رونق از خلد و قصور تا شد آن سر، سوی میعاد تنور میهمان، فیّاض نفْس ماسوا محفلش در گوشۀ مطبخ‌سرا غبطۀ فردوس اعلا، آن مکان مهبط روح و مطاف قدسیان بود ناظر، چرخ با صدها نگاه سوی آن در هالۀ خون خفته، ماه مادرش آمد، برای دیدنش دیدنش، بوییدنش، بوسیدنش دید آن نور جمال ایزدی آیت اشراق حُسن سرمدی دید آن پرورده اندر سینه‌اش لایزالی صورت آیینه‌اش، خفته در خاکستر کنج تنور گشته آن ظلمت‌سرا، مجلای نور یا رب! این فرزند دل‌بند من است؟ این سر خونین فرزند من است؟ هشته سر بر بالش ظلم و عناد تیره، وجه آیت «رب‌ّالعباد» آن جمال نزهت خلد برین آن رخ آیینۀ خلدآفرین آن ز دم، فیّاض انفاس مسیح آن بیان حق به گفتار فصیح چهره بر خاکستر کین سوده است مصحف مُنزَل، غبارآلوده است چشم زهرا دید تا آرام جان شعله‌های دل تراوید از زبان کای تو در بزم لقا، مسندنشین! چون شد اندر این مکان گشتی مکین؟ ای رُخت، قندیل طاق‌آویز عرش! وز تولّایت، سکون عرش و فرش! راستی، گیتی بسی پست است و خوار عار بادا چرخ را از این مدار! تو ز هست ماسوا، منظور حق تو به ظلمت‌گاه امکان، نور حق نفْسِ هستی، میهمان خوان تو ماسوا، پروردۀ احسان تو بهره‌ور از فیض جودت، جزء و کل بر نوالت، دیدۀ خیل رسل ای نگین خاتم عزّ و شرف! از چه گشتی سنگ محنت را هدف؟ هرچه بینم، نیست، ای در دیده نور! نسبتی وجه خدا را با تنور سر که آغوش منش بودی مقام حالیا خاکسترش بینم منام گل گرفتم شد به جبر از شاخه دور کی دهندش جای در کنج تنور؟ بس کن این آتش‌زبانی، ای قلم! کز بیانت شعله شد، یکسر دلم چند خواهی قصّۀ تنّور گفت؟ کز دلم صدها گل اخگر شکفت جان من بگْداخت از بشْنیدنش دید تا زهرا چها از دیدنش آسمان را نیست آن درک و شعور تا شناسد نور حق را از تنور بوده تا این بوده رسم آسمان کآزماید شیشه با سنگ گران ✍ @navaye_asheghaan
باز آهم، آتشی افروخته در تنور غم، دلم را سوخته آن شنیدم خولی بیدادگر داشت با خود، رأس نور دادگر بُرد آن سر را نهان در خانه‌اش رشک کوی طور شد، کاشانه‌اش آن سر پُرنور را با صد غرور کرد پنهان از جفا، کنج تنور همسرش بود از دل و جان ز اهل راز نیمه‌شب برخاست از بهر نماز آمدش بر چشم دل، ناگه ز دور مطبخ خانه، سراسر غرق نور چون بشد بر سوی مطبخ از وفا دید مطبخ را پُر از نور خدا چشم چون سوی تنورش اوفتاد روزنی از حق به روی دل گشاد گفت با خود، آن زن پاکیزه‌دین: مطبخ ما آمده عرش برین شد زن خولی از آن منظر ز هوش کآمدش از غیب، آوازی به گوش: این سر پُرنور، نور کبریاست ذات پاکش، جلوۀ ذات خداست نور این سر، نور حیدر آمده مادرش، خاتون محشر آمده گاه گردد گوی میدان بلا گاه شمع بارگاه کبریا سرّ این سر کس نداند جز خدا جز خدا کس نیست او را خون‌بها بس بُوَد، «سرباز»! دل پُرآه کن نیست طاقت، قصّه را کوتاه کن ✍ @navaye_asheghaan
در دل شب کرد بر کوفه ورود وندر آن دم، قصر را در، بسته بود لاجَرَم، «سر» را به سوی خانه بُرد بُرد و بر کنج تنور آن را سپرد زوجه‌اش گفت: ای پلید روسیاه! دور گردانَد ز هر خیرت، اله! مردمان آیند چون باز از سفر با خود آرند از سفرها، سیم و زر تو سر شبل امیر مؤمنان آوری در خانۀ من، ارمغان؟! ارمغان مردمان، سیم و زر است ارمغانت، خصمیِ پیغمبر است پس ز جا جَست آن زن پاکیزه‌رای چون در آمد، دید در صحن سرای خانۀ او، رشک باغ و گلشن است مشک‌بوی و ز آفتابی، روشن است وندر آن حالت، مگر خوابش ربود دید تختی ز آسمان آمد فرود هم بر آن بنْشسته جمعی از زنان با لباس ماتم و لطمه‌زنان آن یکی زن زآن میان ماتم‌زده شد فرود و نزد آن سر آمده پس گرفت آن سر در آغوش و ز هوش رفت، بس آوردی افغان و خروش ای عزیز من! فدایت مادرت! تشنه‌لب دشمن برید از تن سرت در جهان قدر تو را نشناختند جسمت اندر خاک و خون انداختند ✍ @navaye_asheghaan
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور حال و هوای نافله پیداست در تنور دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست امشب نماز یار فُراداست در تنور هر ندبه عاشقانه به معراج می‌رود انگار شور مسجدالاقصاست در تنور! خاکستر است و شعله و پروانه‌ای که سوخت امشب تمام عشق همین جاست، در تنور اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم دست دعای فاطمه بالاست در تنور! این زادهٔ خلیل که جانش به باغ سوخت غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟! از اشک‌های تب‌زده طوفان به‌پا شده‌ست ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور! با داغ جاودانهٔ تاریخ آشناست باغ شقایقی که شکوفاست در تنور این سَر که آفتاب سرافراز عالم است روشن‌ترین مفسّر فرداست در تنور دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور! ✍ @navaye_asheghaan
بر خـاک کـربـلاست اگـر پیـکـر حسین امشب رسیـده است به کوفه سر حسین ای آسمـان! بنـال کـه از ظلـم کـوفیـان خــاکستــر تنــور شـده بستـر حسین سرخ است گر که خاک ز خـون گلـوی او خـاکستـری شـده‌ست رخ انور حسین امشب شب زیـارت و شــام عــزا بُوَد بنشسته در محیـط غمش مــادر حسین آهستـه‌تر بنـال دل مـن، کـه فـاطمـه احیــا گـرفتــه است کنـار سـر حسین خـون از لبـان اطهـــر او پــاک می کنــد گلبـوسـه می‌زنـد بـه رخ اطهــر حسین خوناب می‌کنـد به روی خـاک غم روان اشکی که می‌چکد به روی حنجر حسین در محفـل غمی کـه به پـا کـرده فـاطمـه خالی‌ست جای خـواهر غم‌پـرور حسین پرپرشده‌ست گـرچه «وفائی» وجـود او شاداب مـانـده است گل بـاور حسین ✍ @navaye_asheghaan
بوی بهشت می‌وزد از داخل تنور موسی گمان كنم كه رسيده به كوه طور شبنم كنار ساحل آتش چه می‌كند؟ اين سيب سرخ داخل آتش چه می‌كند؟ آتش گرفته شه‌پر ققنوس در تنور نفرين آسمان و زمين باد بر تنور نمرودها و ابرهه‌ها عهد بسته‌اند آيينه‌ی تجلي حق را شكسته‌اند سوزانده‌اند قسمتي از باغ سيب را فهميده‌اند معنی شيب الخضيب را اين‌جا خليل راهي رضوان نمی‌شود آتش در اين بلاد گلستان نمی‌شود خورشيد گُر گرفته درون تنور، وای موسي سرش جدا شده دركوه طور، وای جاي عزيز فاطمه كنج تنور نيست مطبخ محل شأن نزول زبور نيست ديشب تمام دشت برايش گريسته یحیی درون طشت برايش گريسته زخم عميق لعل لبش گريه‌آور است چشمان نيمه‌باز شفق‌گونه‌اش تر است رخت سياه بر تن حوا و آسيه مريم برای فاطمه می‌خواند مرثيه كروبيان به چنگ عزا زخمه مي‌زنند دور تنور حور و ملك لطمه مي‌زنند افلاكيانِ آينه‌رو سينه می‌زنند با نوحه‌های مادر او سينه می‌زنند تا بين دست فاطمه خورشيد جلوه كرد در شهر كفر، مشعل توحيد جلوه كرد زهرا نهاده دست سر زانوان خويش قامت خميده‌تر شده از چند روز پيش زهرا به ناله، شعله به پروانه می‌زند بر گيسوان سوخته‌اش شانه می‌زند دستی كشيد بر سر گيسوش، گريه كرد در سوگ زخم گوشه‌ی ابروش گريه كرد زهرا به اشك، مقنعه نم ناك می‌كند خاكستر از محاسن او پاك می‌كند بر زخم دست و سينه‌ی زهرا زده نمك پيشاني شكسته و لب‌های پُر ترك امشب نه آنكه ارض و سما گريه می‌كند حتی ميان عرش خدا گريه می‌كند ✍ @navaye_asheghaan
آه و واویلا تنت، صد آه و واویلا سرت دفن‌ شد بعد از سه روز آخر تنت.. اما سرت.. تو کجا کنج تنور خانه ی خولی کجا روزگاری بوده روی دامن زهرا سرت زخم های بیشمارت فاش کرده علتت بوسه هایی را که زد جد تو بر پا تا سرت عضو عضوت گشته پاره پاره و زخمی ولی بیشتر سوزانده ما را بین آن اعضا سرت پا به پای خواهرت دارد مصیبت میکشد قبل عاشورا تن تو بعد عاشورا سرت نیزه و صندوقچه و دروازه و دیر و درخت سر درآورده‌ست مظلوم من از صد جا سرت از مسلمانان که غیر از سنگ و خاکستر ندید یک شب اما مهربانی دید از ترسا سرت پای نیزه دخترانت دست و پا گم می‌کنند بر سر نیزه همینکه می‌شود پیدا سرت آیه خواند و چشم ها را سمت خود چرخاند تا از نگاه دشمنان سازد رها ما را سرت نیزه دارت هست مست و کوچه ها تنگ و شلوغ چه‌کنم تا که نیفتد در شلوغی ها سرت دست بردار از سرم یک ثانیه سردرد نیست از همان ساعت که دیدم‌ رفته زیر پا سرت قهر کرده بعد تو با سایه و آب و غذا حاجتی دیگر ندارد همسرت الا سرت کاش در دستش نگیرد.. کاش دستش بشکند.. کار خنجر میکند این چوبدستی با سرت مطمئنم خواب میبینم بگو آری حسین آیه‌ی تطهیر، ظرف چیست در بالا سرت ✍️ @navaye_asheghaan
. آيه ی الله ونور وقتی سربريده ی تو درتنوربود آن شب تنور وادی سينای طور بود جبريل با نگاه به سوی سرت حسين حيران زنورآيه ی الله و نور بود ازعرش تاكنارسر غرق خون تو تاصبح دسته دسته ملك درعبوربود چيزي كه شعله بردل افلاكيان فكند غمناله های فاطمه درآن تنور بود وقتی صدای ناله ی زهرا بلندشد گويا كه وقت خاستن نفخ صوربود باديدن شكسته جبينت زهم شكست پهلوشكسته ای كه دلش چون بلوربود قرآن ورق ورق شده بود ودريغ ودرد يك سوره اش به خاك زسم ستوربود خون گريه كن«وفایی»كه هفت آسمان پُر از فرياد غم گرفته ی جانی صبوربـود @navaye_asheghaan
۳ (تنور خولی) سری را برده خولی سوی کوفه کز او پر گشته عطر و بوی کوفه عزیز عالمین است سر پاک حسین است حسینم وا حسینا۲ سر مظلوم عالم برده خانه سری را که پیمبر کرده شانه شده خانه چو گلشن ز نورش گشته روشن حسینم وا حسینا۲ عدو از این ستم مست غرور است سر فرزند زهرا در تنور است عدو زین گل چیده جهنم را خریده حسینم وا حسینا۲ نموده خولی از کینه جسارت کند زهرا حسینش را زیارت سری در خون نشسته از این عالم گسسته حسینم وا حسینا۲ ستم از دشمنان گردیده افزون شده زهرا از این غم ها دلش خون از این غم دیده اش تر زند بر سینه و سر حسینم وا حسینا۲ @navaye_asheghaan
. 📙زن خولی خبر داره...... #۱ چرا افتاده بین ما جدایی؟ نمیدونم کجای کربلایی.... منه زینب خبر از تو ندارم زن خولی خبر داره کجایی.... سرت گرمه تنوره که دستم از تو دوره کی زخمای لبای خشک تو باید بشوره؟ سره تو توی دسته یه نامرده عزیزم الهی که تنور خونشون سرده عزیزم این صحنه واسه ی من دلگیره حسین پیدا کردم تو رو اما  دیره حسین از موهای سرت فهمیدم از قضا خاکستر نیمه شب گر میگیره حسین ای وای از کربلا. . ... ای وای از کربلا‌ ...... #۲ همه میگن کس و کارم حسینه همیشه یاور و یارم حسینه طبیب اوردن و گفتم بدونید طبیب این دله زارم حسینه دعا کردم بمیرم به داغ تو اسیرم منو بردن به باغ گل شاید اروم بگیرم گل پژمرده دیدم غم من تازه تر شد مگه یادم میره وقتی که خیمه شعله ور شد روی دستای تو پرپر شد حاصلت آی قربون دلت.... آی قربون دلت پیش چشم رباب باید خاکش کنی چند تا شد مشکلت...چند تا شد مشکلت ای وای از کربلا..... ای وای از کربلا..... .👇 @navaye_asheghaan