eitaa logo
کانال نوای عاشقان
23.6هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
612 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات مدیر کانال نوای عاشقان کربلایی هادی صالحی @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
ای برگزیدۀ همۀ انتخاب‌ها قرآنِ تو کتابِ تمام کتاب‌ها اندیشۀ تو تیشه به اصلِ بدی زده ای ریشۀ همیشه‌ترین انقلاب‌ها فخرِ فلک به توست که فانوس گشته بود در کوچه‌های آمدنت، آفتاب‌ها سرمشقِ آسمان و زمینی که نام توست بر لوح شب نوشته به خطِّ شهاب‌ها من تکیه کرده‌ام به تو و پایمردی‌ات در روزِ چون و چند و چه، روزِ حساب‌ها سر گشته در مضایق وصف تو مانده‌ام چندان که داده‌ام به سخن، آب و تاب‌ها خورشید مکّه! ماه مدینه! رسول من! ای خاکسار مدحت تو، بوتراب‌ها شمع زبان بریده چه لافد ز آفتاب؟ گُنگم که در هوای تو دیده است خواب‌ها «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» هفته گرامی باد.
. سلام‌الله‌علیها بعد از حسين ای كاروانش را تو رهبر وان كشتب غرق تلاطم را تو لنگر ای تو پدر را زيب و زينت از صفايت وی زينت دنيای هستی از وفايت تنها نه مير مومنان را نور عيني بنت الاميری زينبا! اخت الحسينی! ای دستگير كودكان بی‌پدر، تو وی غمگسار مادران بی‌پسر، تو اين بارها آن قامت رعنا خميده وز پای طفلان خارها بيرون كشيده ای سايه‌اش از نيزه افتاده به سر تو در زير نيزه با برادر همسفر، تو رفتيد با هم تا به شام غم رسيديد رفتيد و تا ويرانهٔ ماتم رسيديد وقتی كه بار كاروان افتاد، شب بود جام‌شفق از خون‌وظلمت، لب‌به‌لب بود انگار می‌گرييد چشمان زمان هم چشم زمين تر بود و چشم آسمان هم چون دودمان مصطفی كردند غارت بستند طفلان را به زنجير اسارت گفتند: اينك! اينكا! پايان نهضت پايان طوفان‌های دريای ولايت كنديم شيرازه كتاب مرتضا را در گل گرفتيم آفتاب مصطفي را غافل كه زينب مانده‌است و می‌خروشد مانده است تا چون شير غرانی بجوشد آنجا در آن مخروبه كز عالم جدا بود يك زن، امير كاروان كربلا بود زن نه كه او مرد آفرين روزگار است زن نه كه‌او بنت‌الجلال، اخت‌الوقار است نام خدا نقش جبينت بود، زينب! دست خدا در آستينت بود، زينب! گر زادهٔ مرجانه را رسوا نمی‌خواست ايزد زبانت را چنان گويا نمی‌خواست ايراد اگر آن خطبهٔ غرا نمی‌شد آن دودهٔ اهريمنی رسوا نمی‌شد از خطبه‌ات ظلم يزيدی ريشه كن شد فريادهايت كفر را انديشه كن شد اين ماجرا دنباله آن ماجرا بود شام انتهايش ابتدای كربلا بود «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» ...............................................................
. علیه‌السلام 🔹کربلای تو🔹 سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو‎ شب، خوشه‌چینِ خلوت تو با خدای تو‎ ای چشم آسمان و زمین مانده خیره‌وار‎ بر شور و جذبه‌های تو در سجده‌های تو‎ ای دیدن قتال غم‌انگیز کربلا‎ حُزنِ همیشه ساخته از ماجرای تو‎ یک روز بود واقعۀ کربلا، بلی‎ یک عمر وقفه داشت ولی کربلای تو‎ ای وارثِ پیمبر و حیدر که اَختران‎ بر آفتاب فخر کنند از ولای تو‎ محراب را به وقت مناجات تو، همه‎ افتاده لرزه‌ها به تن از های‌های تو‎ ای یک نیای تو به نَسَب، مفخر عرب‎ وی محور عجم به حَسَب یک نیای تو‎ ای زینت تمامی پرهیزیان به زهد‎ وی زیور تمام دعاها، دعای تو‎ در مدح تو، ترانۀ توحید سر دهد‎ هرچند نیست زمزمۀ من، سزای تو‎ ‎‎ 📝 .
اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم وآيينه دار طلعت خورشيد پنجمم چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش از موج موجِ جذبه ی تو در تلاطمم آن شمع کوچکم که بیفروزی ام اگر فخر است با چراغ قبولت به انجمم از آفتاب بیشترم با ولای تو آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم آری سلام بر تو اماما! که می پرد از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم طفل چهارساله و طوفان کربلا؟ حیران این تداعی ام و آن تألمم از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم گنج مراد خویش نجستم ز هیچ کس الّا تویی که مدح تو را در تکلمم هر چند لب به خنده گشایم برابرت زاندوه تو نشسته به خون است مردمم ای علم را شکافته و رفته تا به عمق حیران آن چه یافتی از این تعلمم آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم
اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم وآيينه دار طلعت خورشيد پنجمم چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش از موج موجِ جذبه ی تو در تلاطمم آن شمع کوچکم که بیفروزی ام اگر فخر است با چراغ قبولت به انجمم از آفتاب بیشترم با ولای تو آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم آری سلام بر تو اماما! که می پرد از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم طفل چهارساله و طوفان کربلا؟ حیران این تداعی ام و آن تألمم از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم گنج مراد خویش نجستم ز هیچ کس الّا تویی که مدح تو را در تکلمم هر چند لب به خنده گشایم برابرت زاندوه تو نشسته به خون است مردمم ای علم را شکافته و رفته تا به عمق حیران آن چه یافتی از این تعلمم آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم