#حضرت_زهرا_سلاماللهُعَلَیها_بستر_شهادت
زمین بـدون تو گم میکند بهـارش را
گرفته است جهان از تو اعـتبارش را
به جز تو هیچ کسی موقـع مناجـاتش
نــبــرده اسـت دل آفـــریــدگـارش را
خـدا به خـاطـر تو خلـق کرد دنـیا را
سپس سپرد به دست تو اخـتیارش را
چه بنـدهها که خـدا آفـریده است ولی
عـیان نمود فقـط با تو شاهکـارش را
هر آنکه نوکریِ نوکر تو را کردهست
به قول مرشد ما، بسته است بارش را
تو را زدند و علیمانده است در این بِین
چگونه حفظ کند بغض ذوالفقارش را
علی که دید، ولی کاش بعد از این دیگر
مـیان شـعـله نبـیـنـد کسی نگـارش را
خوش است چاه که هم صحبت علی شده است
خوش است وقف علیکرده روزگارش را
به فـرض کل درخـتان قـلم شوند، قلم
چگونه وصف کند حُسن بیشمارش را
برای آدمـیـان جـا نـمـانـده، وقـتـیکه
احاطه کرده هزاران ملک مزارش را
🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹
#حضرت_زهرا_سلاماللهُعَلَیها_بستر_شهادت
کوکب روشن من! ای مه منظومۀ من!
آه ای دخـتـرک خـسته و مظلـومۀ من!
مدتی میگـذرد خـواب نـداری بـنـشـین
به روی پای خودت تاب نداری بنـشین
از چه بَر دیدۀ من دیدۀ خود دوختهای؟
تو چه دیدی به رخ من که چنین سوختهای؟!
گرچه روز محن من شب یلدای شماست
این کـبودی سنـد غـربت بابای شماست
سعی کن غم به دلت اینهمه غالب نشود
دخـترم چون تو کسی اُم مصائب نشود
آنـقـدر داغ بـبـیـنـی که دلـت داغ شـود
لالـههـای جـگـرت زینت هر بـاغ شود
چهـرۀ غـرق به خـونی ز پدر میبـینی
آه ازآن لحظه که در تشت جگر میبینی
دل شرر دارد و چشمان ترم میسوزد
تا تو را می نگرم من، جگرم میسوزد
شد سرشته غم و اندوه، به آب و گِل تو
هـمـه فـریـاد بـرآرنـد امــان از دل تـو
گـل یـاس چـمـنـم، ای گـل دردانـۀ من!
گوش کن بر سخـنم، روشنی خانۀ من!
دل تو چون دل من همدم اندوه و بلاست
پیش روی تو عزیزم سفر کربوبلاست
باخـبر باش که من پـیـرهـنی دوخـتـهام
پیـرهن که چه بگـویم، کـفـنی دوخـتهام
گرچه در بین مـصیـبات و بـلا تنهـایی
تو درآن وادی طف، نائـبة الـزهـرایی
روشنیبخش دلم! دل زغمت تاریک است
دخترم گریه مکن! روز دهم نزدیک است
صحبت از قتلگه و سینۀ افروخته است
لب فروبند «وفایی» جگرم سوخته است
🌹🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
#حضرت_زهرا_سلاماللهُعَلَیها_بستر_شهادت
چند روزی میشود با بُغض صحبت میکنی
روشنای خانهام! کم استـراحت میکنی
با همان دستـی که بالا هم نـمیآید دگر
روزیِ افلاک را هر صبح قسمت میکنی
هم میان کـوچـهها و هـم میان شـعـلهها
با عـلی جای تمام شهـر بیعـت میکنی
بیشتر از خود به فکر روزیِ همسایهای
مثل بـارانی و بیمـنت محـبت میکـنی
این منم از رو گرفتنهای تو دق میکنم
این تویی در خانهات احساس غربت میکنی
لاقل مرگ مرا هم از خدای خود بخواه
نیمهشب وقتی که با معبود خلوت میکنی
* * *
اسم این دیگر گدایی نیست وقتی سالهاست
بیـشتر از حاجت سائل عـنایت میکنی
روز محشر شعلهها وقتی مهیا میشوند
مادرانه میرسی ما را شفاعت میکنی
🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹
#حضرت_زهرا_سلاماللهُعَلَیها_بستر_شهادت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسـمـان شـرمـنده از قدـّ خم مهتاب شد
گریهها میکرد تا اُمّت شود بیدار؛ حیف
از صدای گریهاش اُمّت فقط بیخواب شد
پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود:
«ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد»
بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند
باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد
حضرت صدّیقه از گستاخی مسمار نه
از طـناب دور دستان عـلی بیتاب شد
ما نمیدانیم، «نَعلُ السیف» میداند چرا
«مرتضایم را نبر»، «فضه مرا دریاب» شد
🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹
#حضرت_زهرا_سلاماللهُعَلَیها_بستر_شهادت
دلم میخواست با من تا قیامت همنشین باشی
در این نُه سالِ شیرین، ساکن خُلد برین باشی
خدا ما را به عقد هم درآورد و پدر میگفت
برایت بهترین باشم؛ برایم بهترین باشی
مبادا بعد من چشم تو بارانی شود یکدم!
مبادا بعد من یکلحظه هم اندوهگین باشی!
الـهـی که برای تو بـمـیرم تا نـبـیـنم من
که در شهر پیمبر سالها خانهنشین باشی
مگر جز اهلبیت او را نمانده مؤمنی دیگر
که تو تنها در این خانه؛ امیرالمؤمنین باشی
به دستت میسپارم کـودکان داغدارم را
که بعد از من برای کودکانم هم معین باشی
خداحافظ! خداحافـظ! فدای گریههای تو
زمین خوردم که نگذارم تو بر روی زمین باشی
🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹