#قسمت_دوم#روضه و توسل ویژهٔ شهادت امام صادق علیه السلام اجرا شده۱۴۰۲ به نفسِ حاجمحمد رضا بذری •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
*دلت رفت در خونهی علی اصغرِ امام حسین یه بیت فقط بگم..گفت ..*
بلندمرتبه شاهی به زحمت افتاده
برای جرعهی آبی به منت افتاده
تو در عمل به عزاداریام، جهت دادی
به اشکهای حسینی، تو منزلت دادی
میان گریه، به ما درس معرفت دادی
تو راه کار شفاعت در آخرت دادی
صدا زدی که برای حسین گریه کنید
به یاد کرب و بلای حسین گریه کنید
به مَسمَعِ بَصَری فرمود: مسمع! حالا نمیتونی کربلا بری آیا برای جد ما گریه میکنی یا نه؟ گفت: بله آقا من گریه میکنم.حضرت به گریهی خالی راضی نبود.فرمود: "اَفَتَجزَع"؟!جزع و فزع میکنی یا نه بیقراری میکنی یا نه؟حضرت از من و شما توقع بیقرار شدن داره در روضه...*
تو درد دیدهای از انفعال بیدردان
تو داغ دیدهای آقا، میان نامردان
تو بین آتش و در خواب ناز، شاگردان
تو پابرهنه میان هجوم ولگردان
دوباره بین مدینه، حرم در آتش سوخت
گرفت خانهات آتش؛ دلم در آتش سوخت
*نوشتن وقتی در خانهی حضرتو آتیش زدن
آتش کشیده شد به داخل منزل، حضرت بین آتش قدم میزد میفرمود:"أَنَا اِبْنُ أَعرَاقِ اَلثَّرَى أَنَا اِبْنُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اَللَّهِ "من فرزند ابراهیم هستم که آتش بر او سرد شد.
قربونت برم آقاجان..مثل مادرت در خانه اتو آتش زدن .اما آقا مادرت فرمود: شعلههای آتش، صورت منو سوزوند.. بعدِ آتش زدنِ درِ خانهی حضرت،فردا شد یه عده شیعیان آمدن محضر حضرت گفتن: آقا ای کاش مرده بودیم نمیدیدیم اینطور به شما جسارت کردن..درِ خانهتون رو آتش زدن..انشاءلله شیعیان جبران میکنن.الحمدالله خانواده اتون سالمن حضرت همینجور گریه میکرد.فرمود: من برا خودم گریه نمیکنم.برای چی گریه میکنی؟فرمود: اینجا رو که سوزوندن دیدم این زن و بچهها میترسن هر کی داره دنبال یه سرپناهی میگرده آتش بهش نرسه..یاد آتیش زدن خیمههای جدم افتادم اون لحظهای که بچهها توو این بیابونا میدویدن..*
دوباره بین مدینه، حرم در آتش سوخت
گرفت خانهات آتش دلم در آتش سوخت
به غیرت تو اگر بین خانه برخورده
گریز روضهات، اوّل به میخ در خورده
به یاد فاطمه که ضربه، بیخبر خورده
دل شکستهی تو، بیامان شرر خورده
خدانکرده زنی بین خانهات که نسوخت
کبوتری وسط آشیانهات که نسوخت
*خیلی حضرت، مادرش زهرا رو دوست داشت..اصن این قصه رو بگم چه لطیفه:
اومد پیش حضرت گفت: خدا دختری به من عطا کرد..فرمود: اسمش رو چی گذاشتی؟ آقا "فاطمه" به عشق مادرتون زهرا،حضرت تا اسم مادرش رو شنید مکرر میگفت: "فاطمَه فاطمَه فاطمَه....."یه لحظه قطع کرد گفت:حالا اسمش فاطمهست یه وقت، سیلی نزنی به صورتش..*
*امام صادق فرمود: "لَزمَتِ الفراشُ نَحِلَ جسمها" مادر ما دیگه بستری شد."نَحِلَ جسمُها "دیگه بدنش ضعیف شد نحیف شد لاغر شد." ذاب لحمُها"دیگه گوشتای بدنش ریخت..حالا دلت رفت درِ خانهی بیبی..همین امام صادق فرمود:"کَانَ سَبَبُ وَفَاتِهَا "علت شهادت مادرش زهرا رو امام صادق این گونه فرمود: "اَنَّ قُنْفُذاً مَوْلَی الرَجُل لَکَزَهَا بِنَعْلِ السَّیْفِ"فرمود: آنقدر اون نامرد با غلاف شمشیر زد به بازوی مادرم..یه جا دیگه روضه رو حضرت اینگونه فرمود:"فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى قُرْطٍ فِي أُذُنِهَا حِينَ نُقِفَتْ"گویا دارم میبینم چنان سیلی به صورت مادرم زدن گوشواره توو گوش مادرم شکست افتاد رو زمین..*
خدا نکرده زنی بین خانهات که نسوخت
کبوتری وسط آشیانهات که نسوخت
زمانه، سخت گرفته به تو؛ کمانت کرد
اسیر سنگ دلی پست و بد دهانت کرد
@navaye_asheghaan
#قسمت_دوم #روضه و توسل ویژهٔ شهادت امام صادق علیه السلام اجرا شده۱۴۰۲ به نفسِ حاج مهدی رسولی •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
*کجا بودن اون چهار هزار شاگرد درِ خونت آتیش گرفت؟ غربته! کی گفته امام صادق علیه السلام یار داره...سدیر صیرفی میگه:آقا دستمو گرفت گفت بریم بیرون. من هی گفتم آقاجان جهاد کنیم. ببین مساجد پره مسلمانه. حب شما همه عالمو گرفته. گفت چقد من یار دارم؟ گفتم ده هزار، گفت ده هزار تا! گفتم آقا صد هزار تا. آقا فرمودن: صد هزار تا! گفتم آقا بلکه جماعتی در همه کره زمین امروز به فرمان شمان... امام صادق علیه السلام لبخند زد. گفت باشه من میرم بیرون با من میای ؟ با آقا رفتم. میگه اومدیم اومدیم رسیدیم یه جایی کنار برکه ای میگه دیدم یه چوپانی داره یه گله کوچیکی رو میچرونه. گفت: والله اگه تعداد این بزغاله ها ما یار داشتیم قیام می کردیم. میگه آقا رد شدن عمداً ایستادم شمردن، دیدم هفده تا بیشتر نیستن....*
*ریختن تو خونه امام صادق علیه السلام اینا هم عادتشونه. آدم که میخواد بره در خونه یکیو آتیش بزنه که خبر نمیکنه. بی خبر اومدن پشت در خانه. اهل خونه، زن و بچه همه مشغول کار روزمره بودن یهو دیدن آتیش از در خانه بلند شد. تا غلاما، امام صادق، مردان خانه بیان بیرون،
میگن آتش سرایت کرد به دهلیز. وارد خانه شد. تا وارد خانه شد این دختر بچه ها ترسیدن از این حجره به اون حجره شروع کردن دویدن. بالاخره با یه زحمتی آتش خاموش شد. اما دیدن امام صادق علیه السلام وسط آتیش قدم برمیداره صدا میزنه.." أَنَا اِبْنُ أَعْرَاقِ اَلثَّرَى أَنَا اِبْنُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ "یه گوشه نشست... *
عادتش بود. می بینی داره درس میده چشمش میفتاد گوشه مجلس، میگفت درس تعطیله. چی شد آقا داشتی درس میدادی به ما؟ می فرمود: ابا هارون مکفوف اومده. هارون بیا جلو، «چشمش به روضه خون افتاده». صدا میزد.. درس تعطیله ابا هارون. بیا بشین برامون روضه بخون. روضه میخوند صدا زد ابا هارون اینجوری روضه نخون. آقا بد گفتم. بی ادبی کردم؟ گفت: نه اینجوری مقید روضه نخون. با تکلف روضه نخون. چیکار کنم آقاجان؟ میگفت دور همدیگه جمع میشید، دور قبرش جمع میشید زبون میگیرید اون جوری برا من روضه بخون... *
گفت آقا چرا گریه میکنی؟ الحمدلله بخیر گذشت. حالا چیزی نشده. نه دامنی سوخته. نه دختری زمین خورده. ما از اهل حرم سوال کردیم. به خودت قسم یه تار مو از سر این بچه ها کم نشده. چرا گریه میکنی آخه ؟ یه نگاه کرد گفت: اینا مشکلی نیست. من برا چیز دیگه ای گریه میکنم. برا چی گریه میکنی؟ گفت دارم برای این گریه میکنم من بودم شما بودین آتیش مهار شد چشمی به این بچه ها نیفتاد. بزرگترا بودن.. اما هنوزه هنوزه این دخترا دارن میلرزن. دارم به این گریه میکنم بمیرم برا عمه هام....تا خبر عباس اومد زینب شروع به کار کرده. گره معجر ها رو محکم کرده تا ذوالجناح برگشت دیگه زینب سلام الله علیها صدا زد کلثوم عجله کن. بچه ها اگه گوشواره ای چیزی پیشتون هست بدید. عمه چیکار داری میکنی؟ صدا زد الآنِ بیاد. ذوالجناح که اینجوری برگشته دیگه صدا از داداشم نمیاد. الآنِ برسن. تا بی بی همه اینا رو جمع کنه.. بذار امشب اینجوری روضه بخونم....*
@navaye_asheghaan
#قسمت_دوم # روضه و توسل به حضرت جواد الائمه علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج محمد رضا طاهری •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
*تو خردسالی جواد الائمه به امام رضا خبر رسوندن. چهار سالش بود جوادالائمه. آقا! ما تا حالا هیچ موقع حال جوادتو اینطوری ندیدیم. بیا خودت نگاه کن. حضرت دوان دوان اومد. دید چشاش غرقابه ی خونه. داره اشک میریزه. هی مشت محکم رو زمین میزنه. هی صدا میزنه "و الله لاخرجن هما و لاحرقن هما". بیرون تون میکشم، آتیش تون میزنم. امام رضا ع میدونه چه خبره ها. دوید بغلش کرد عزیز دلم. چه کسی و میخوای بیرون بکشی آتیش بزنی؟ صدا زد..بابا !ساعت ها تو فکرم آخه مادرم زهرا چه گناهی داشت؟ چرا سیلی تو صورتش زدن؟ تو روضه حضرت زهرا س آروم نباشی ها. اگه نمیتونم ام گریه کنی دستور امام صادقه، فرمود: روضه مادرم مثل مادر بچه مرده داد بزن... امام رضا ع بغلش کرد، چشماشو بوسه زد... حالا دلتو بیار پای این روضه.آقا! یا امام رضا ع ازت معذرت میخوام دارم از علی اکبرت میخونم...*
دست و پا می زنی و همسر تو دست افشان
اشک می ریزی و او هم لب خندان دارد
علت هلهله زهراست که می دانستند
دم آخر پسر فاطمه مهمان دارد
*مقتل کبریت احمر هم نوشته: میگفتن مادرش بالاسرشه، یجوری هلهله کنید فاطمه بشنوه. کنار گودالم میشنوید.*
کاش آرام تنت را به سر بام برند
کاش میشد که بفهمند تنت جان دارد
زیر خورشید تنت سوخت ولی می دانم
که لبت زمزمهٔ جدیَ العُریان دارد
* ابی عبدالله نذاشت بدن پسرش زیر آفتاب بمونه. کبوترا رو فرستاد. همه اومدن بالاسر بدنش بال به بال هم دادن.... سه تا بدن سه روز و سه شب رو زمین بود. یکی بدن ابی عبدالله و یکی بدن موسی بن جعفر... یکی بدن جوادالائمه... اینجا کبوترا اومدن بدن آفتاب نخوره. رو بدن موسی بن جعفر هم اینقد گل ریختن. من بمیرم برا اون بدنی که زینب ایستاد، گفت: حسین!، اگه بهم اجازه بدن امروز روز تلافی کردنمه. اجازه دادن؟ من از شماها می پرسم؟ اجازه دادن؟ نه والله! فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ...یه عده ریختن توی گودال...*
خواهری نیست تو را تا که ببیند بر خاک
بدنت ردّ سُم تازه ی اسبان دارد
دختری نیست تو را تا که ببیند در تشت
خیزران قصد مصاف لب و دندان دارد
|⇦• هی نوشتم که نیا..
#قسمت_دوم #روضه و توسل به باب الحوائج حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام اجرا شده #شبِ_اول_محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمد رضا بذری•✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
من دعا کردم اما به اجابت نرسید
هی نوشتم که نیا هی جوابت نرسید
فکر آوارگیت برده توانم چه کنم
آه شرمندهترین مرد جهانم چه کنم
یک نفر نیست که گیرد پرِ طفلان مرا
روی دامن بگذارد سر طفلان مرا
همهٔ اهل و عیالم به فدایت برگرد
کودکانم هم آواره به جایت برگرد
آخ تیغ را بر لب من زد که نگویم برگرد
چکمهای بر لبم آمد که نگویم برگرد
شعله از بام سرم ریخت، سرم را سوزاند
ناسزا گفت حرامی جگرم را سوزاند
وای از زینب اگر شهر به حالش خندد
آنکه خندید به حالم به عیالت خندد
ای پریشانِ غمت موی سر دخترکم
جان من دست بکش روی سر دخترکم
*از ویژگی اولیای خدا اون جلالت وعظمت است. هر کس در برابر این ولی خدا قرار میگیره بیاختیار تنش میلرزه. (خدا رحمت کنه امام «ره» از سران کشورهای مختلف میومدن میدیدن امام رو یه چیز ساده مثل گلیم اینا نشسته اما این هیبت مرد خدا به شدت اونا رو تحت تأثیر قرار میداد.) مسلم ابن عقیل از اولیای خداست دو نفر از اونها که مامور شدن بالای دارالعماره مسلم رو گردن بزنند برگشتن همه دیدن بدنشون داره میلرزه.. به دستور عبیدالله یه نفر مامور شد که اهل شام بود قصیالقلب شامی رفت بالا دارالعماره گردن مسلمو که زد.حضرت به شهادت رسید این ملعون برگشت. عمر سعد دید بدنش داره میلرزه.. گفت: چرا تنت می لرزه؟ گفت خواستم سرو جدا کنم شبحی سیاه رو میدیدم دست به دهان انگشتش را میگزید ترسیدم. عبیدالله ملعون گفت تو توهمات تو هست. میگفت از شیار در تازیانه به بازوی زهرا زدم.میگفت من تازیانه رو میزدم زهرا باباشو صدا میزد..اما خود این ملعون میگفت چنان زهرا ناله زد فکر کردم مدینه داره رو سرم خراب میشه.این ابهت خانومه داره با اون قصاوتش میزنه ولی میگه احساس کردم مدینه داره رو سرم خراب میشه. میگه اصلا پشیمان شدم گفتم ولش کن. خواستم برگردم.یوقت یاد بغض و کینههام نسبت به علی افتادم. چنان لگد به در زدم زهرا افتاد روی زمین..
دیگه کجا؟؟هرکی میرفت تو گودال میخواست کار حسینو تموم کنه برمیگشت بدنش می لرزید. نوشتن خولی رفت برگشت بدنش میلرزید. سنان می رفت توگودال بر می گشت .گفت تو کار حسینو تمام نکردی عجیبه.. گفت: دیدم چشماش مثل چشمای علی داره نگام میکنه.. *
|⇦•اهل روضه مرا حلال کنید...
#قسمت_دوم #روضه وتوسل به حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج عباس واعظی •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
روضه خوانی نشست بر منبر
گفت هرگز نمیرود از یاد
اهل روضه مرا حلال کنید
دَخَلَت زَینَبٌ عَلَی بنَ زِیاد
*اگر معرفت داشته باشیم همین یه فراز یه دنیا سوز و گدازه، زینب عقیلة العرب، دختر علی کجا؟ مجلس اون بی حیا کجا؟ آی چه گذشت این روز و شب ها به زینب کبری ...*
از زمین و زمان صدا خیزد
جبرئیل است میزند فریاد
غیرتی ها همه به هوش به هوش
دَخَلَت زَینَبٌ عَلَی بنَ زِیاد
*شب و روز های گریه از حالا به بعده مردم... سادات عذرخواهی منو بپذیرن*
زینب و مجلس شراب کجا؟
معجرش دستِ کوفیان افتاد
ای امام زمان! ببخش مرا
دَخَلَت زَینَبٌ عَلَی بنَ زِیاد
*یا اباعبدالله یا اباعبدالله! میخوای ناله بزنی بسم الله...*
برادر به قربان خون سرت
*انشالله صدای نالت برسه کربلا*
برادر به قربان خون سرت
فدای سر پر ز خاکسترت
ببینید مرد و زن جشن بر پا کنن
که ناموس حق تماشا کنن
*اگه همه ی روضه ها رو بخواد تو یک جمله بگه زینب اینه...*
به گلهای ما رنگ نیلی زدن
به طفلان ناز تو سیلی زدن
*دم دروازه کوفه مشغول خطبه خوانیه یوقت دختر ابی عبدالله دید عمه اش یه نقطه رو داره نگاه میکنه، طرز حرف زدنش عوض شد، عمه کی نظر شما رو جلب خودش کرده؟ چرا عوض شد طرز صحبت کردنتون؟
فرمود:سر از دریچه محمل بیرون بیار تا تو هم ببینی...
تا سر بیرون آورد دید سر بریده باباش حسین... یا بقیة الله..
زینب یه نگاه به حسین کرد، حسین!
با من حرف نمیزنی نزن با دخترت حرف بزن*
اگر بهر نماز شکر میخواهی وضو سازی
ندارم آب با خاک سر زینب تیمم کن
@navaye_asheghaan
#قسمت_دوم #روضه وتوسل به کریم اهل بیت امامحسن مجتبی علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاجمحمد رضا بذری •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
فقط اینجا نبود امام معصوم داشت حرف میزد صحبتش رو قطع کردند.ابی عبدالله علی اصغرو رو دست گرفته بود داشت حرف میزد.. چنان تیری به گلوی علی اصغر زدند... دیگه کجا حرف معصوم رو قطع کردن ؟ ارباب من و شما داشت با این ملعون حرف میزد..حسین ابن علی داشت حرف میزد.. سر از بدن حسین جدا کردند.
مادر ما هم سرش پایین بود و داشت حرف میزد یه وقت جلو چشمای امام حسن چنان سیلی به صورتش زدن.....*
ارث مظلومیت از غربت بابا دارد
قد خم، سینه ی خون، دیده ی دریا دارد
جگری سوخته از زخم زبانها دارد
گر بگوییم غریبَ الغُربا جا دارد
خون شد از یاد غمش قلب محبان حسن
زهر آمد به سراغش جگرش ریخت به هم
*چند بار در عمرش به حضرت زهر دادن اما این زهر آخر خیلی اثرش زیاد بود.. حضرت رو زمینگیر کرد..
پیغمبر فرمود: همه چشمها روز قیامت گریانه مگر چشمی که بر حسن گریه کرده باشه.. وچشمی که بر حسینگریه کرده باشه...
جگرش ریخت به هم بال و پرش ریخت به هم
زینبش آمد و چشمان ترش ریخت به هم
همه خاطرها در نظرش ریخت به هم
دل پریشان شده از حالِ پریشانِ حسن
فرمود: حسین جان! دستت رو بده به من دست حضرت روگرفت فرمود:حسینجان!
هر وقت دستت رو فشردم بدون که ملک الموت رو دارم میبینم. چقدر به ابی عبدالله سخت گذشت..بیخود نبود وقتی برادر رو دفن کرد فرمود:غارت زده اونی نیستکه مالش رو ببرن، غارت زده منم که برادری مثل حسن رو به خاک سپردم..
دست امامحسن دست امامحسین روگرفته دل تو دلش نیست یه وقت دست برادر رو فشرد..ابی عبدالله آرام آرام صورتش رد آورد به صورت برادر نزدیککرد دید صدای بی رمق امامحسن میگه الان ملک الموت رو دیدم حسینجان..بهم میگه بهت بشارت میدیم یا حسن ابن علی خدا ازت راضیه ...
امامحسین میگه دیدم عرق مرگ روپیشونی برادر نشسته..*
|⇦•گفتم بدون مایه...
#قسمت_دوم #روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۲ به نفس سید رضا نریمانی •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
گفتم بدون مایه فطیر است کارمان
بیمرتضی و فاطمه گیر است کارمان
*گفتم اینا هم باید با ما همراه بشن
نمیشه توی این شهر همه با ما بیعت کردند غیر از علی و فاطمه ...باید کاری کنیم که علی هم با ما بیعت کنند..*
گفتم زِ یارِ غار حمایت کند علی
باید به زور هم شده بیعت کند علی
از این جهت روانه شدم سمت خانهاش
گرد آمدیم پشت درِ آشیانهاش
*یه عده رو جمع کردند.. حدود سیصد نفری شدیم اومدیم پشت در خانه امیرالمومنین
به این نیت که از علی بیعت بگیریم .علی هم با ما باید همراه بشه. من اینجوری میگم رفت گشت توی مدینه همه اراذل و اوباش رو جمع کرد. هر کی از علی کینه به دل داره بیاد امروز میخواهیم بریم در خونهٔ علی ..خیلیها خوشحال شدند فهمیدند امروز روزشه...به همهٔ این سیصد نفر هم قبلش که اینها را جمع کرد، گفت هرکس هر چی میتونه همراه خودش بیاره ؛ همه با دست پر اومدند. هر کی تونست تازیانه آورد هیزم و چوب آورد بعضیا شمشیر آوردند ..طرف حساب علیه.. مرد عادی که نیست .از اینطرف قراره بیعت بگیریم یا قراره بجنگیم؟ چه خبره؟؟ آخه برای بیعت که اینهمه آدم نمیبرن ..اینهمه که دست پر نمیآیند.*
پشت سرم مهاجر و انصار آمدند
حتی به یاریام در و دیوار آمدند
هر لحظه، لحظه بیشتر و بیشتر شدیم
در پیشِ چشم فاطمه سیصد نفر شدیم
گفتم علیِ خانهنشین را خبر کنید
مثل بقیه بیعتِ بیدردسر کنید
گفتم که ختم قائله در دست حیدر است
بیعت علی اگر نکند کار ابتر است
آمد صدای فاطمه از پشتِ در به گوش
میگفت از امامت و حقِّ پسرعموش
*پشت در اومد ..دید خیلی پشت در شلوغ شده . از این طرف همه دارن داد میزنند که یا از خونه بیرون میایی یا خونه و اهلش رو به آتش میکشیم؛ از اینطرف یه خانمی حامله پشت در اومده داره حرف میزنه. داره میگه شما غدیر رو فراموش کردید. علی با شما بیعت نمیکنه..*
حکم ولایت ازلی را به ما نداد
یک تار موی شخصِ علی را به ما نداد
گفتم به حال خویش نباید رها شود
وقتش رسیده شعلهی آتش به پا شود
در بین دود فکرِ علی بود فاطمه
همواره گرم ذکرِ علی بود فاطمه
*گفتم هیزما رو بیارید ..هیزم را آوردند
در رو به آتش کشیدند. معاویه جات خالی بود پشت در خونه ی علی..در توی شعله داره میسوزه ...دیدم پشت در فاطمه داره علی علی میگه..*
گرم حمایت از علیَش عاشقانه بود
تنها علاجِ کار فاطمه تازیانه بود
قبل از آنی که لگد به در بزنند
لای در وقتی باز شد
تازیانه رو گرفتند از بین در
هی با تازیانه به بازوی فاطمه میزدند.
*دیدید یه نفر میخواد در رو باز کنه اگه یه نفر پشتِ در باشه دستش رو حایلِ در میکنه در باز نشه. همین که دیدند دستش حایله که این در باز نشه اونقدر با تازیانه به بازو زدند در وا شد..*
کاشانهاش همین که پُر از بوی دود شد
با تازیانه بازوی زهرا کبود شد...
@navaye_asheghaan
|⇦•و دستان علی...
#قسمت_دوم #روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۲ به نفس سید رضا نریمانی •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
علي بود وَ قلبي که به اندازه ي يک فاطمه غم داشت، علي بود وَ بازوي کبودي که ورم داشت
وَ دستان علي بر گل زخم بدن فاطمه اش خورد، علي زنده شد و مرد، نفس در دل او حبس شد و سوخت، علي چشم به چشمان گلش دوخت، وَ آن بغض که در سينه نهان داشت رها شد، دوباره قد او خم شد و تا شد، وَ روح از بدنش رفت و جدا شد، سرش را به روي شانه ي ديوار زد و زار زد و گفت:، نگفتي به علي فاطمه يک بار، از اين زخم وَ از قصه ي ديوار، از اين اذيت، آزار، از اين سينه و از لطمه ي مسمار، خدايا چه کند حيدر کرار؟
همه عالم هستي، فغان گشت و ز آه دل آن رهبر مظلوم، وَ از اشک يتيميّ حسين و حسن و زينب و کلثوم، به جز زمزمه ي ريختن آب، از آن خانه صدائي به سما رفت، که تا عرش خدا رفت، صداي طپش يک دل خسته، که بندش شده پاره وَ از ريشه گسسته، صداي کمرِ کوه، که از غصه شکسته
فقط آه کشيد آه، علي با مدد فاطمه استاد روي پا، وَ چنين گفت به اسما، بريز آب به روي گل حيدر، ولي سعي کن آرام بريزي که ياسم شده پرپر، بريز آب ولي سعي کن آرام بريزي که گلم خسته ي خسته است، بريز آب ولي سعي کن آرام بريزي، که پهلوش شکسته است.که بازوش شکسته است.
علي شست تنش را، و َبا گريه چنين گفت به زهرا: شدي پرپر و اين شهر نفهميد، که گل طاقت اين اذيت و اين همه آزار ندارد، تو رفتي و علي يار ندارد، وَ در مردم اين شهر طرفدار ندارد، گذشت از من و تو قصه ولي کاش به گلبرگ شقايق بنوسيند، که گل تاب فشار در و ديوار ندارد
*شب شب سختیه اصلا همه مصیبتا مال امشبه فقط من جایی ندیدم زینب امشب کجا بوده.. شاید علی به بچه هاش به حسن و حسینش گفت: بچه ها شما فقط کارتون امشب همین باشه فقط مواظب زینب باشین فهمیدین چی گفتم؟
من و اسماء این بدنو غسل میدیم فقط شماها کارتون این باشه مراقب زینب باشین.زینب نباید خون ببینه،زینب نباید بازوی شکسته ببینه،الان بچه ست الان نباید ببینه،حالا بعد میبینه،زینب نباید این صحنه ها رو ببینه..ولی بذار زینب ببینه
بذار زینب نگاه کنه غسل شبونه رو یاد بگیره.. بذار زینب غسل زیر پیراهنو یاد بگیره..بذار زینب غسل بدن شکسته رو بلد بشه،یه شبی این غسل به دردش میخوره زن غساله اومد این بدنو غسل بده دیدن عقب عقب داره فرار میکنه. کجا؟ من این بدنو غسل نمیدم همه جای این بدن شکسته است.همه جای این بدن سیاهه یهو بی بی بدو بدو اومد.کار خودمه ها من اون شب که مدینه بابام بدن مادرمو غسل میداد دیدم..بلدم چجوری غسل بدم بابام اینجوری غسل میداد..بابام به اسماء میگفت اسماء آروم آب بریز..*
«اسماء بریز آب روان
بر روی گل برگ گلم»
علي شست تنش را، و َبا گريه چنين گفت به زهرا: شدي پرپر و اين شهر نفهميد، که گل طاقت اين اذيت و اين همه آزار ندارد، تو رفتي و علي يار ندارد، وَ در مردم اين شهر طرفدار ندارد، گذشت از من و تو قصه ولي کاش به گلبرگ شقايق بنوسيند، که گل تاب فشار در و ديوار ندارد.
@navaye_asheghaan
|⇦•تماشای رخسار ماهت...
#قسمت_دوم #روضه وتوسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده به نفس حاج عباس واعظی •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
بیا سیر امشب نگاهت کنم
تماشای رخسار ماهت کنم
نگاه تو را از خدا خواستم
من از دار دنیا تو را خواستم
تمنای دستان سرد منی
تو دلگرمی من، تو مرد منی
*یه وقت خجالت نکشی من میدونم بابام بهت چی گفته صبر باید میکردی*
بیا چارهی حال پروانه کن
بیا گیسوان مرا شانه کن
اگر گیسوانم بهم ریخته
کمی کار خانه سرم ریخته
که اینگونه دلگیر کرده تو را؟
چه کَس اینچنین پیر کرده تو را؟
به امر پیمبر عمل میکنی
بمیرم که زانو بغل میکنی
*بابام فرمود صبر کن داری صبر می کنی ولی من دارم میبینم داری آب میشی علی *
ببینم تو را رو به راهی علی
بمیرم برایت الهی علی
غمت را روی شانهام بردهام
نگو از غریبی مگر مُردهام
مدینه اگر نیست گریان تو
منو بچههایم به قربان تو
به دنیاپرستی عمل میکنند
شنیدم تو را کم محل میکنند
*اعتنات نمی کنن عیب نداره خودم هستم علی جان*
اگر بیقراری به مسجد نرو
اگر غصه داری به مسجد نرو
کنار منو بچههایم بمان
همین جا نماز جماعت بخوان
تو مولای والا مقام منی
بدان تا قیامت امام منی
اگرچه درِ خانهات هم شکست
علی خانهی تو بهشت من است
در خونمونو عوض می کنم
به شرطی نیای و در و باز کنی
*تو دیگه نیا تو یه بار اومدی برا هفت پشتم بسه.. زهرا زهرا*
@navaye_asheghaan
|⇦•جان بر لبم رسیده...
#قسمت_دوم #روضه و توسل به حضرت ام البنین سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاجمحمد رضا بذری
🥀🥀🥀
روضه حضرت ام البنین و بریم در خانه اش، ان شاءالله بزودی تو بقیع حرم می سازیم براش....اونقدر ادب داره وقتی با امیرالمؤمنین ازدواج کرد.همراهان خانم ام البنین تا دم در خانهٔ مولا همراهیش کردند. اسمش فاطمه بوده به مولا عرض کرد..آقا جان شما منو فاطمه صدا نزنید این خانه یک فاطمه ایی داشت.من کنیز فاطمه ام..مولا فرمود: بهت میگم ام البنین گفت آقا من پسری ندارم مولا فرمودخدا به تو پسرها میده..یه نمونه از ادبش عجیبه، میگه وقتی همراهان خانم امالبنین اومدند خواستند دست عروس رو دست داماد امیرالمومنین بگذارند و برند. بی بی ام البنین به همراهاش فرمود: صبر کنید من باید از یه موضوع مطمئن بشم بعد بگم شما برید. وارد خانهٔ مولا شد نقل میگه روزی که مولا با ام البنین ازدواج کرد حسنین بیمار بودند، بستری بودند در منزل، نیاز به پرستاری داشتند از همان روز اول ام البنین لباس خدمت به تن کرد. حسنین، زینبین خوش آمد گفتند با اینکه حسنین مریض بودند. بی بی ام البنین اومد محضرشون گفت فقط یه جمله به من بگید من مطمعن بشم به همراهام بگن برن..بفرما... فرمود: این خانه جایگاه فاطمه زهراست نه جای من.. اگه اجازه بدید من کنیزی اهل این خانه را کنم. انقدر بچه های فاطمه زهرا ادب و احترام کردند به این خانم. اومد دم در به همراهانش گفت کنیزی منو بچه های فاطمه قبول کردند حالا برید.*
جان برلبم رسیده و در بین بسترم
از سینه آمده است، نفس های آخرم
*نقله با همان عسل مسمومی که امام حسن رو مسموم کردند،محمدبن ابی بکر رو مسموم کردند مالک اشتر رو مسموم کردند با همون عسل خانم ام البنین رو مسموم کردند .می دونید چرا؟ چون وجود خانم براشون ضرر محض بود می تونست توخونه گریه کنه اما تأسی کرد به خانم فاطمه زهرا ،بین گریه های فاطمه زهرا و خانم ام البنین پنجاه سال فاصله است.فاطمه زهرا دست حسنین رو میگرفت میرفت بیت الاحزان.. زن های مدینه گله کردن فاطمه یا روز گریه کن شب آروم بگیریاشب گریه کن روز آروم بگیر بی بی دست حسنین رومی گرفت می رفت تو بقیع بیت الاحزان آنقدر گریه می کرد که ملعون ها همون جا رو هم خراب کردند و درش رو هم بستند.پنجاه سال در بیت الاحزان بسته بود. بعد پنجاه سال خانم ام البنین میتونست تو خونه گریه کنه اما دست پسر عباس رو می گرفت میومد تو بقیع چهار تا صورت قبر درست میکرد گریه می کرد. گریه خانم ام البنین سیاسی بود اهل ادبیات بود، ذوق شعر داشت فصیحه بود. با شعر هم روضه میخوند برا بچه هاش هم ازظلمی که این نامردا میگفت. همه جمع میشدند گریه میکردند تا جایی که نوشتند خود مروان والی مدینه بود میومد لابه لای جمعیت گریه میکرد به سرش می زد. حتی دشمن روهم به گریه می انداخت. تو گریه هاش میگفت دیگه به من ام البنین نگید. اون زمانی ام البنین بودم که چهار تا پسر داشتم. ای همه مادرها فدای این نامادری.. خودشو شاگرد مکتب زهرا می دونست مث فاطمه زهرا گریه می کرد.*
جان برلبم رسیده و دربین بسترم
از سینه آمده است نفس های آخرم
خاک بقیع شاهد آه و فغان من
دشمن گریست بر من و بردیده ی ترم
بالا بلند من، که شدی نقش زمین
نقش است یاد تو در قاب خاطرم
گفتند:دستهای کریمت بریده اند
اما نبود داغ دو دستِ تو باورم
وقتی عمود ابروی پیوسته ات گسست
د رسینه آب شداز غصه قلب مضطرم
گفتم سکینه را که عمو را حلال کن
در خون فتاد و آب نیاورد در حرم
گفت ای ماهِ آسمان من از علقمه بیا
تابوت من به شانه بگیر ای دلاورم
با صد امید چهار پسر کرده ام بزرگ
تا وقت مرگ جمله نشینند دربرم
دیگر پسر نمانده برایم بی پسر شدم
جز گریه نیست کار دیگرم
@navaye_asheghaan
رباعیات مرتبط با فرازهایی از #دعای_ابوحمزه
✔️#قسمت_دوم
یَا رَبِّ إِنَّ لَنَا فِیكَ أَمَلاً طَوِیلاً كَثِیراً إِنَّ لَنَا فِیكَ رَجَاءً عَظِیماً عَصَیْنَاكَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا وَ دَعَوْنَاكَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتَجِیبَ لَنَا
پوشاندی و من خراب کردم یا ربّ
خود را هدفِ عذاب کردم یا ربّ
در حشر بیا و آبروداری کن
روی کرمت حساب کردم یا ربّ
::
أَنَا الْوَضِیعُ الَّذِی رَفَعْتَهُ
خط از طومار مؤمنینم مزنی
ننگ ابدی را به جبینم مزنی
پیش همه آبرو به من بخشیدی
بالا بردی مرا، زمینم مزنی
::
أَنَا الَّذِی أَمْهَلْتَنِی فَمَا ارْعَوَیتُ، وَ سَتَرْتَ عَلَی فَمَا اسْتَحْییتُ
مهلت دادی، دعا نکردم یا رب
خود را ز گنه جدا نکردم یا رب
از لطف و کرامتت، گناهانم را
پوشاندی و من حیا نکردم یا رب
::
وَ مِنْ عُقُوبَاتِ الْمَعَاصِی جَنَّبْتَنِی حَتَّی کَأَنَّکَ اسْتَحْیَیْتَنِی
آری منم و گناه، خرمن خرمن
آلوده شدم اگر چه دامن دامن
امّا ز عقاب باز دورم کردی
انگار که تو حیا نمودی از من
::
فَمالي لا اَبْكي اَبْكي لِخُروُجِ نَفْسي اَبْكي لِظُلْمَةِ قَبْري اَبْكي لِضيقِ لَحَدي
بر زشتی اعمال بدم میگِریَم
بر وحشت راهِ ابدم میگِریَم
قبر است تجلی همین قلبِ خراب
بر تنگی قبر و لحدم میگِریَم
::
إِلَهِی إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلَی مِنْکَ بالعفو؟!
هرگز نشود جدا، دل ما از تو
رحمی نکنی به بنده؟! حاشا از تو
رحمانی و رحمتت رسیده به همه
بر بخششِ بنده کیست اولی از تو؟
::
واغْفِرْ لي ما خَفِي عَلَي الاْدَمِيينَ مِنْ عَمَلي وَ اَدِمْ لي ما بِهِ سَتَرْتَني
من بد بودم ولی تو احسان کردی
هر بار به من لطف فراوان کردی
غفار! بیا و باز نادیده بگیر
آن را که ز چشم خلق پنهان کردی
::
سَیِّدِی لا تُعَذِّبْنِی وَ أَنَا أَرْجُوکَ
هر چند بدم ولی جوابم نکنی
پیش همه سیدی! خرابم نکنی
امّید ندارم به کسی غیر خودت
من دل به تو بستهام، عذابم نکنی
::
سَيِّدى اِنْ کُنْتَ لا تَغْفِرُ اِلاّ لاِوْلِيآئِكَ وَاَهْلِ طاعَتِكَ؛ فَاِلى مَنْ يَفْزَعُ الْمُذْنِبوُنَ؟!
آنروز که ماییم و هزاران، چه کنیم؟!
از شرم به پیش چشم یاران چه کنیم؟!
غفرانت اگر فقط به خوبان برسد
ما طائفهی گناهکاران چه کنیم؟!
✍ #علی_مقدم (عاصی خراسانی)
@navaye_asheghaan
#قسمت_دوم #روضه و توسل به حضرت عباس علیه السلام اجرا شده #شب_نهم_محرم۱۴۰۳ به نفسِ حاج محمد رضا بذری•✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
*اومد محضر سید الشهدا ایستاد صدا زد داداش بذار منم برم. آقا فرمود: "انت صاحب الوائی" تو علمدار منی. شب حضرت قاسم یادتونه گفتم قاسم مستقیم علمدار و زد لشگر شیرازه اش پاشید اینجام همینطور ولو یه نفر مونده باشه اون علمدار باشه هنوز لشگر سرپاست. توپرچمدار منی تو بری چیزی از این لشگر نمیمونه .صدا زد.." ضَاقَ صَدْرِي"دیگه سینه ام تنگ شده داداش. تا ایی عبدالله این جمله رو شنید. این آخرین امتحان قمربنی هاشمه مردم.. عباس برا زور بازوش باب الحوائج نیست، مال زیباییش نیست، حتی برا فرزند امیرالمومنین بودنش نیست، عباس به اون اطاعتش از امام معصومه مه باب الحوائجه. اینجا آماده جنگه، آماده رزمه، اما ابی عبدالله صدا زد عباس برو آب بیار. ابی عبدالله اینجا یک بار دیگه به دوش عباس گذاشت نگفت برو بجنگ برو دمار از روزگارشون درار، عباس هم نگفت داداش من مگه ذُخرُ الحسین نیستم ذخیره حسین نیستم منو برا امروز بابام تربیت کرده. یک جمله نگفت این آخرین امتحانه بزنگاه زندگی اینجاست تا اینجا اباالفضل اطاعت محض بود اینجام اطاعت محض کرد.صدا زد "سمعاً و طاعتا" آماده است.
یکوقت دیدن یه خانمی دست عمو رو گرفت. عمو بیاین دم خیمه یک چیزی نشونتون بدم. عباس و آورد کنار خیمه این پرده خیمه رو کنار زد دیدن باز عباس از سر خجالت سرش و انداخته پایین داره گریه میکنه. دید یک گوشه ی خیمه که جای مشک آب بود یه مقدار نمناکه بچه ها اومدن این لباس و دادن بالا هی شکمها رو به خاک میکشن میگن العطش.. عباس اومد زانو زد بچه ها نکنید اینکار و من که نمردم میرن براتون آب میارم. بچه ها اینجا عباس قول آب و داد. انقد این بچه های تشنه این لبهای عطشناک خوشحال شد. گفتن عمو رفته آب بیاره قول عمو نشد نداره. حالا میخواد بره خیلی ابی عبدالله دل نگران بود دیدید برای علی اکبر گفتم دیگه رمقی برا ابی عبدالله نموند. نوشتن اباالفضل رشیده بلند قامته نوشتن اباالفضل پیشونیه ابی عبدالله رو بوسید آرام آرام راه افتاد سمت علقمه اول که راه افتاد "و رفع راسه الی السماء" سرش و به آسمان بلند کرد. صدا زد خدا میخوام برا بچه ها آب بیارم. رفت به سمت شریعه مشک و پر آب کرد اینجا نوشتن"فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسَینِ"یه کف دست آب بالا آورد بعضیا گفتن میخواست بنوشه بعضیا گفتن نه میخواست وانمود کنه داره آب میخوره که اسب عباس ادب کرد آب نخورد.اینجا یاد تشنگی حسین و بچه های حسین بود حالا آب پرشده.میخواد راه بیفته سمت خیمه ها بچه ها این رجز اباالفضل العباس قبل بریده شدن دستشه" یا نَفسُ مِن بَعد الحسین هُونی"یعنی بعد حسین زندگی فایده نداره.رفیق! به هرجا رسیدی بدون حسین رسیدی بریزش دور فایده نداره. هر چی از دنیا بدست آوردی بی حسین بدست آوردی ارزنی نمیارزه. خدا نیاره من بی حسین سرکنم. دست راست عباس و زدن اومد جلوتر هی رجز میخوند یکوقت دست چپش هم زدن مشک و به دندان گرفت اباالفضل آرام آرام داره میاد جلو به هر نحوی که بود تلاشش و کرد خودش و برسونه به خیمه. یکوقت دیدن چهار هزار تیرانداز تیر باران کردن .نوشتن ابالقَربه پدر مشک، یعنی چی ؟ مشک و که به دندان گرفت خودشو خم کرد این تیرها به سر اباالفضل به تن اباالفضل بیاد به مشک نخوره. اما یکوقت نوشتن تیر به مشک خورد آب ریخت دیدن دیگه این عباسی که اینجوری دست راست و چپش و زدن چشمش و زدن تلاش میکنه همچین که آب ریخت دیگه تلاش نمیکنه بیاد سمت خیمه ها "فوقف متحیرا "عباس متحیر ایستاد.یعنی بیاید کار منو تمام کنید من بی آب به خیمه نمیرم من به بچه ها قول دادم.مقتله.. تیر به مشک خورد آب ریخت تیر بعدی اومد خورد به سینه اباالفضل اما از این به بعد..تیر به چشم عباس خورد. اینجا بود دیدن یک نامردی با عمود آهن به فرق اباالفضل زد عباس از اسب با صورت به زمین افتاد.
@navaye_asheghaan