eitaa logo
نوای حسینیان
860 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
20 فایل
﷽ 💢 ما سـاده دلـیم بـﮧ دلـے کار نـداریـم جز حضـرتـ ارباب خـریدار نـداریـم ♨️ کانال مداحی فرهنگی ارزشی "نوای حسینیان" ☘ کپی مطالب ڪانال حتی بدون ذڪر منبع فقط با ذڪر صلواٺ جایز هست. @Ko3ar1398 تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💐🌸 💐🌸 🌸 (عج) 💐تشرف آیت الله محمد تقی بافقی مرحوم حجّة الاسلام ملاَّ اسد الله بافقی به نقل از برادرش مرحوم آیت الله محمّد تقی بافقی می‌گوید: «قصد داشتم از نجف اشرف پیاده، به مشهد مقدّس برای زیارت حضرت علیّ بن موسی الرّضا (ع) بروم. فصل زمستانی بود که حرکت کردم و وارد ایران شدم. کوه‌ها ودرّه‌های عظیمی سر راهم بود وبرف هم بسیار باریده بود. یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود وسراسر دشت را برف❄️ پوشانده بود، به قهوه خانه‌ای رسیدم؛ که نزدیک گردنه‌ای بود، با خودم گفتم: «امشب در میان این قهوه خانه می‌مانم، صبح به راه ادامه می‌دهم». پس وارد قهوه خانه شدم، دیدم جمعی از کرد‌های ایزدی در میان قهوه خانه نشسته ومشغول لهو ولعب وقمار هستند، با خودم گفتم: «خدایا چه بکنم؟! این‌ها را که نمی‌شود نهی از منکر کرد، من هم که نمی‌توانم با آن‌ها مجالست نمایم، هوای بیرون هم که فوق العاده سرد است». همینطور که بیرون قهوه خانه ایستاده بودم وفکر می‌کردم🤔 و کم کم هوا تاریک می‌شد، صدائی شنیدم که می‌گفت: «محمّد تقی! بیا اینجا». بطرف آن صدا رفتم، دیدم شخصی باعظمت زیر درخت سبز وخرّمی🌳 نشسته ومرا بطرف خود می‌طلبد. نزدیک او رفتم واو سلام کرد وفرمود: «محمّد تقی آنجا جای تو نیست». من زیر آن درخت رفتم، دیدم، در حریم این درخت، هوا ملایم است وکاملاً می‌توان با استراحت در آنجا ماند وحتّی زمین زیر درخت، خشک وبدون رطوبت است، ولی بقیّه صحرا پُر از برف است وسرمای کُشنده‌ای دارد. به هر حال شب را خدمت حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) که با قرائنی متوجّه شدم او حضرت بقیّة الله (ع) است بیتوته کردم وآنچه لیاقت داشتم استفاده کنم از آن وجود مقدّس استفاده کردم. ... 📚منبع:گنجینه دانشمندان 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 @navayehosseinian 🌸 💐🌸 🍃💐🌸
🍃💐🌸 💐🌸 🌸 (عج) 💐تشرف آیت الله محمد تقی بافقی صبح که طالع شد ونماز صبح را با آن حضرت خواندم، آقا فرمودند: «هوا روشن شد، برویم». من گفتم: «اجازه بفرمائید من در خدمتتان همیشه باشم وبا شما بیایم». حضرت فرمود: «تو نمی‌توانی با من بیائی». گفتم: «پس بعد از این کجا خدمتتان برسم؟» حضرت فرمود: «در این سفر دوبار تو را خواهم دید ومن نزد تو می‌آیم. بار اوّل قم خواهد بود ومرتبه دوّم نزدیک سبزوار تو را ملاقات می‌کنم». ناگهان آن حضرت از نظرم غائب شد. من به شوق دیدار آن حضرت، تا قم سر از پا نشناختم وبه راه ادامه دادم، تا آنکه پس از چند روز وارد قم شدم وسه روز برای زیارت حضرت معصومه (س) ووعده تشرّف به محضر آن حضرت در قم ماندم، ولی خدمت آن حضرت نرسیدم. از قم حرکت کردم وفوق العاده از این بی توفیقی وکم سعادتی متأثّر بودم، تا آنکه پس از یک ماه به نزدیک شهر سبزوار رسیدم. همین که شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم: «چرا خُلف وعده شد؟! من که در قم آن حضرت را ندیدم، این هم شهر سبزوار باز هم خدمتش نرسیدم». در همین فکر‌ها بودم، که صدای پای اسبی شنیدم، برگشتم دیدم حضرت ولیّ عصر (ارواحنا فداه) سوار بر اسبی هستند وبطرف من تشریف می‌آورند وبه مجرّد آنکه به ایشان چشمم افتاد ایستادند وبه من سلام کردند ومن به ایشان عرض ارادت وادب نمودم. گفتم: «آقا جان! وعده فرموده بودید که در قم هم خدمتتان برسم، ولی موفّق نشدم؟!» حضرت فرمود: «محمّد تقی! ما در فلان ساعت وفلان شب نزد تو آمدیم، تو از حرم عمّه ام حضرت معصومه (س) بیرون آمده بودی، زنی از اهل تهران از تو مسأله‌ای می‌پرسید، تو سرت را پائین انداخته بودی وجواب او را می‌دادی، من در کنارت ایستاده بودم وتو به من توجّه نکردی، من رفتم» . 📚منبع:گنجینه دانشمندان 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 @navayehosseinian 🌸 💐🌸 🍃💐🌸
(عج) مرحوم عراقی در کتاب دارالسلام نقل نموده از ثقه جلیل حاج میرزا محمد رازی که اصل او از شهر عبدالعظیم و ساکن نجف اشرف می باشد و خانه او متّصل به صحن مقدس است و مواظب طاعات و زیارات و حالت انزوا دارد و خدمت قلب عالم امکان (ارواحنافداه) مشّرف شده اند. شرح واقعه این است: روزی در خانه حاج میرزا محمد بودم اتفاقا" کلام در احوال امام عصر علیه السلام و ذکر کسانی که به شرف ملاقات آن حضرت نائل شده اند، در میان آمد و هر یک در این باب سخنی گفتیم تا آنکه در اثنای کلام حاجی میرزا محمد گفت: که من بسیار شوق لقای آن بزرگوار را داشتم و با خود گفتم: اگر من هم در شمار شیعیان (راستین) آن حضرت بودم البته به شرف ملاقات، یا در بیداری یا در خواب فائز می شوم. پس باید شایسته آن نباشیم و نقصی در من باشد، به این جهت زیاد ترس و اضطراب داشتم تا آنکه موفق به زیارت قبله هفتم و امام هشتم حضرت رضا علیه السلام گردیدم. پس از زیارت مراجعت به نجف اشرف کردم و چند روزی از مراجعتم گذشت یک شب در خواب دیدم که شخصی به من گفت: امام عصر علیه السلام به نجف اشرف آورده اند. پرسیدم: در کجا می باشند؟ گفت: در مسجد هندی، که از مساجد معتبر آن شهر می باشد. چون این کلام را شنیدم مسرور شدم و با سرعت و تعجیل تمام برای زیارت و دریافت شرف حضور آن بزرگوار به سوی آن مسجد روانه گشتم.چون داخل مسجد شدم آن بزرگوار را دیدم که در انتهای مسجد ایستاده و اجتماع خلق در مسجد به حدّی می باشد که راه عبور به آن طرف را بسته اند و نمی توانم نزدیک شوم، مأیوسانه ایستادم و با خود گفتم که مردم در همه امور پیش دستی می کنند و دیگری را راه نمی دهند. ناگهان دیدم آن بزرگوار سر مبارک را برداشتند و نظری به طرف مردم انداختند و چشم مبارکشان به من افتاد و با اشاره دست مرا به سوی خود خواندند. چون مردم آن ملاطفت را دیدند کوچه دادند و راه را باز کردند و من نزد آن حضرت رفتم، آن بزرگوار با من اظهار رأفت و مرحمت نمودند. فرمودند: ما به دیدن تو آمدیم آن وقتی که از مشهد مراجعت کرده بودی و در آن بالاخانه نشستیم، لکن تو نشناختی. چون این کلام حضرت را شنیدم، دانستم که آن بزرگوار در بعضی ایام مراجعت من از مشهد مقدس، که در بالاخانه بیرونی، از برای آمدن مردم نشسته بودم تشریف آورده اند و من ملتفت نشدم که این آقا مولای من و دیگران بلکه آقای اهل زمین و آسمان است. من از این کلام حضرت منفعل شدم و از خواب بیدار شدم و دریافتم که من خدمت آن سرور در بیداری و خواب رسیده ام بسیار مسرور شدم و به شکرانه این نعمت عظیمی نائل شده ام و از اهل آن درگاه شمرده شده ام به سجده شکر افتادم. 📚 ملاقات با امام عصر علیه السلام 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 @navayehosseinian
(عج) 💐 تشرف حسن بن مثله جمکرانى(دستورساخت بنای مسجد جمکران) شیخ بزرگوار, حسن بن مثله جمکرانى (ره ), مى گوید: شب سه شنبه , هفدهم ماه مبارک رمضان سال نود و سه , در خانه ام خوابیده بودم .ناگاه نیمه شب جـمعى به در منزل آمدند و مرا از خواب بیدار کرده و گفتند: برخیز و دعوت امام مهدى صاحب الزمان (عج ) را اجابت کن که تو را خواسته اند. برخاستم و آماده شدم و به آنها گفتم : بگذارید پیراهنم را بپوشم . صدایشان بلند شد: هو ما کان قمیصک , یعنى این پیراهن مال تو نیست . خـواستم شلوار را بپوشم . صدایشان آمد که لیس ذلک منک فخذ سراویلک , یعنى این شلوار, شلوار تو نیست . شلوار خودت را بپوش . من هم شلوار خودم را پوشیدم . خواستم به دنبال کلید در خانه بگردم . صدایى آمد که الباب مفتوح , یعنى در بازاست . وقتى از منزل خارج شدم , عده اى از بزرگان را دیدم . سلام کردم . جواب دادند وخوش آمد گویى کردند. بعد هم مرا, تا جایى که الان محل مسجد است , رساندند. وقتى خوب نگاه کردم , دیدم تختى گذاشته شده و فرش نفیسى بر آن پهن است وبالشهاى خوبى روى آن قـرار دارد. جـوانـى سى ساله بر آن تخت نشسته و به بالش تکیه کرده است . پیرمردى در مـحـضـرش نشسته و کتابى در دست دارد و برایش مى خواند,و حدود شصت مرد در آن مکان در اطراف او نماز مى خوانند: بعضى از آنها لباسهاى سفید و بعضى لباس سبز به تن داشتند. آن پیرمرد حضرت خضر (ع ) بود. او مرا نشانید. امام زمان , حضرت بقیه اللّه الاعظم ارواحنافداه مرا به نام خودم صدا زده و فرمودند: برو به حسن بن مسلم بگو, تو چند سال است که این زمین را آباد مى کنى و مى کارى و ما آن را خراب مى کنیم و پنج سال است که در آن کشت مى کنى . ... 📚برکات حضرت ولى عصر (عج) ـ خلاصه العبقرى الحسان 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 @navayehosseinian
(عج) 🌺تشرف حسن بن مثله جمکرانی(دستور ساخت بنای مسجد جمکران) امسال هم دو بـاره از سـر گـرفـتـه اى و مشغول آباد کردنش مى باشى , ولى دیگر اجازه ندارى در این زمین کـشـت کـنى و باید هر استفاده اى که از آن به دست آورده اى برگردانى , تا در این محل مسجدى بـسـازنـد. و به حسن بن مسلم بگو, این جا زمین شریفى است و حق تعالى آن را برگزیده و بزرگ دانـسـته است , درحالى که تو آن را به زمین خود ملحق کرده اى , به همین علت , خداى تعالى دو جـوان ازتو گرفت , اما متوجه نشدى و اگر کارى که دستور داده ایم , انجام ندهى , حق تعالى تورا در فشار قرار مى دهد, به طورى که متوجه نشوى . حـسـن بـن مـثـله مى گوید,عرض کردم : سیدى و مولاى , براى این مطالبى که فرمودید نشانه و دلیلى قرار دهید, چون این مردم حرف بدون دلیل را قبول نخواهند کرد. حضرت فرمودند: انا سنعلم هناک علامه (ما علامتى قرار خواهیم داد تا شاهد صدق قول تو باشد). تـو بـرو و پـیـام مـا را بـرسـان و بـه سید ابوالحسن بگو به همراه تو بیاید و آن مرد را حاضر کند و اسـتـفاده هاى چند ساله اى را که برده است , از او بگیرد و به دیگران بدهد, تا بناى مسجد را شروع کـنـنـد. کسرى آن را از رهق که در ناحیه اردهال و ملک مااست , آورده و مسجد را تمام کنند. ما نـصـف رهق را براى این مسجد وقف کردیم , که هر ساله پول آن را آورده , صرف ساختمان مسجد کـنـند. به مردم هم بگو به این مکان رو آورده و آن را گرامى بدارند و در این جا چهار رکعت نماز بـخـوانـنـد, به این صورت که دو رکعت آن را به قصد تحیت مسجد و در هر رکعت یک بار حمد و هـفـت بارقل هو اللّه و در رکوع و سجود, هفت مرتبه تسبیح بگویند. دو رکعت دیگر را به نیت نماز امـام صـاحـب الـزمان (ع ) بجا آورند, به این صورت که حمد را بخوانند, وقتى به ایاک نعبد و ایاک نـسـتـعـین رسید, آن را صد بار بگویند و بعد از آن حمد را تا آخربخوانند. رکعت دوم را هم به این تـرتیب عمل کنند و در رکوع و سجود هفت بارتسبیح بگویند. وقتى نماز تمام شد, تهلیل (لااله الا اللّه ) گـفـتـه و تسبیح حضرت فاطمه زهرا (س ) را بخوانند. بعد از تسبیح سر به سجده بگذارند و صـد بار بر پیغمبر و آلش (ع ) صلوات بفرستند, فمن صلیها فکانما صلى فى البیت العتیق (هرکس این دورکعت نماز را بخواند, مثل این است که دو رکعت نماز در خانه کعبه خوانده باشد). .. 📚برکات حضرت ولى عصر (عج) ـ خلاصه العبقرى الحسان 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 @navayehosseinian
(عج) 💐تشرف حسن بن سهله جمکرانی(دستور ساخت بنای مسجد جمکران) وقتى به در منزلش رسیدیم ,خدمتگذاران او را دیدیم . آنها به من گفتند: سید ابوالحسن از اول صبح در انتظار تو است . آیا اهل جمکرانى ؟ گـفـتـم : بـلـى . همان وقت نزد سید ابوالحسن رفتم و سلام کردم . ایشان جواب سلام مرابه نحو احسن داد و مرا گرامى داشت و پیش از آن که چیزى بگویم , گفت : اى حسن بن مثله من خواب بـودم . در عالم رؤیا شخصى به من گفت : کسى به نام حسن بن مثله از جمکران نزد تو مى آید. هر چـه گـفـت سـخـن او را تـصدیق کن و بر قولش اعتماد کن ,چون سخن او سخن ما است و نباید گفته اش را رد کنى . از خواب بیدار شدم و تا الان منتظر تو بوده ام . در ایـن جـا حـسـن بن مثله وقایع را مشروحا به او گفت . سید همان وقت فرمود که اسبهارا زین کـنـند بعد سوار شدند. وقتى نزدیک ده رسیدند, جعفر چوپان را دیدند که گله رادر کنار مسیر, مى برد. حـسن بن مثله میان گله رفت و آن بزى که حضرت اوصافش را داده بودند, آخر گله دید, که به طـرف او مى آید! او هم آن بز را گرفت و خواست قیمتش را به جعفر بدهد. جعفر سوگند یاد کرد کـه مـن ایـن بـز را هـرگز ندیده ام و در گله من نبوده است , جز آن که امروز مى بینم و هر طور خواسته ام آن را بگیرم , برایم ممکن نمى شد, تا الان که پیش شما آمد. بـز را هـمان طورى که حضرت بقیه اللّه ارواحنافداه دستور داده بودند, به آن جا آوردند وکشتند. بعد هم در حضور سید ابوالحسن الرضا, حسن بن مسلم را حاضر کردند. استفاده هاى زمین را از او گرفته و درآمد رهق را هم آورده و به آن اضافه کردند. سپس مسجد جمکران را ساخته و با چوب پوشاندند. سـیـد ابـوالـحـسـن الـرضـا زنجیر و میخها را به قم برد و در منزل خود گذاشت . همه بیماران و دردمندان به منزلش مى رفتند و خود را به آن زنجیرها مى مالیدند و خداى تعالى آنان را به سرعت شفا مى داد و خوب مى شدند. ابـوالـحـسـن مـحـمـد بـن حیدر مى گوید: از چند نفر شنیدم که سید ابوالحسن الرضا درمحل مـوسـویـان , در شـهـر قـم مدفون است . بعد از او یکى از فرزندانش مریض شد. خواستند از همان زنجیرها براى شفایش بهره بگیرند. در صندوق را باز کردند, اماچیزى نیافتند . 📚برکات حضرت ولى عصر (عج) ـ خلاصه العبقرى 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 @navayehosseinian
(عج) 📝داستان واقعی دانشجویِ ایرانی مقیم اروپا 👈 وقتی امام زمان(عج) اتوبوس حامل مسافر را تعمیر می کنند 🔺 صدای اذان از رادیو بلند شد، جوانی که صندلی کنار من نشسته بود بلند شد و رفت به راننده گفت : نگه دار نمازمان را بخوانیم، راننده با بی تفاوتی جواب داد : الان که نمی شود، هروقت رسیدیم می‌خوانی، جوان با لحن جدی گفت :بهت می‌گویم نگه دار...، سر و صدا بلند شد، دستِ آخر نگه داشت، جوان نمازش را در جاده خواند و آمد کنارم نشست... 🔺پرسیدم از او چه دلیلی دارد آنقدر مهم است برایت نماز اول وقت؟ جوان جواب داد : «آخر من به امام زمان ارواحنافداه تعهد داده ام نمازم را اول وقت بخوانم»، تعجب کردم😳! پرسیدم چطور!؟ 🔺جوان گفت :من در یکی از شهرهای اروپا درس می‌خواندم،فاصله شهر محل سکونتم تا دانشگاه زیاد بود،بالاخره نوبت آخرین امتحان ترم آخر رسید، برای امتحان با اتوبوس راهی دانشگاه شدم، در میانه راه اتوبوسِ پر از مسافر ناگهان خراب شد، از آنجایی که خیلی امتحان مهمی بود نگرانی زیادی داشتم از اینکه به امتحان نرسم و زحماتم بر باد برود، شنیده بودم وقتی به لحظه های بحرانی می‌رسید که کاری از شما ساخته نیست به امام زمان(عج) متوسل بشوید... 🔺در دلم گفتم یا امام زمان اگر کمکم کنید قول می دهم به شما نمازم را تا آخر عمرم اول وقت بخوانم، در این هنگام جوان بسیار زیبایی را دیدم که از دور نزدیک اتوبوس شد،با زبان و لهجه خودشان به راننده گفت چه شده، راننده جواب داد :خود به خود خاموش شد، جوان زیبارو مدت کمی مشغول به تعمیر موتور شد،بعد کاپوت را بست و به راننده گفت استارت بزن، اتوبوس روشن شد، همه مسافران خوشحال شدند😊... 🔺ناگهـــــــــــان دیدم جوان آمد داخل اتوبوس، مرا به اسم صدا زد و گفت : « تعهدی که به ما دادی یادت نرود ! ، نمازِ اول وقت» ،بعد از آن رفت و من متوجه شدم او امام زمان بود... گریه ام بند نمی آمد... 🔺جوان دانشجو یک عهدِ دلی با مولایش بست و پایبند ماند به آن ، اما مولا جان ببخش اگر عهدها بسته ایم با شما و شکسته ایم همه را، قبول داریم خوب نبودیم، اما هرجا هم که برویم برمی گردیم به سمت شما،مانند کبوتران جلدِ گنبد امام رضا(ع)، ببخش بی معرفتی هایمان را آقاجان، هر چه باشیم و به هر جا برویم دوست داریمت تورا «عشق جان...» ❤️ من رشته ی محبتِ تو پاره می کنم شاید گِره خورد، به تو نزدیک تر شَوَم... 📚برداشتی آزاد از کتاب نماز و امام زمان عج صفحه ی هشتاد و پنج 🌸✨✨🌸✨✨🌸✨🌸 🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴 http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686