📚 من باید اولین روحانی شهید سمنان باشم
🔹هر وقت به گلزار شهدای امامزاده یحیی(ع) میرفت، نگاهی به قبور و عکس شهدا میانداخت و میگفت: «ببینین این امامزاده روحانی نداره؟»
وقتی منظورش را سؤال میکردند، میگفت: «پاسدار، بسیجی و سربازِ شهید در اینجا دفن شده الاّ روحانی شهید. من باید اوّلین روحانی شهید سمنان باشم.» همینطور هم شد.
🎙 به نقل از خواهر شهید حمیدرضا میلانی
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمیدرضا_میلانی
#هفته_دفاع_مقدس
#نویدشاهدسمنان
نوید شاهد سمنان 👈 عضو شوید
@navideshahed_semnan
ادامه خاطره شهید حسین عابدینی👆
🔹اردیبهشت بوی گلی را به مشامم رساند که از زیارت علیبنموسیالرضا(ع) برگشته بود. گویا شلمچه سرزمین امام رضاست و من در پیش روی او دست به دعا بلند کردهام. حسین که آمد سراغم، توسلی به سیدالشهدا کردم. برای هم نامیاش و توسلی به اباالفضل برای جانبازیاش و توسلی به حجت حاضر خدا برای بسیجی بودنش و بیدرنگ او را پذیرفتم.
🔹خداوند جانباز اعصاب و روانی را با دستان کرامت حضرت ثامنالحجج به من هدیه کرد که قول دادم با تمام وجودم نگهداریاش کنم. مسجد صاحبالزمان در قیامت شهادت خواهد داد که بر این نعمت چگونه شکر گزاردم و چگونه قدر نعمتی را که خداوند ارزانی داشت تا به حال نگهداشتهام.
🎙راوی: همسر شهید
#شهید_حسین_عابدینی
#خاطرات_شهدا
#نویدشاهدسمنان
نوید شاهد سمنان 👈 عضو شوید
@navideshahed_semnan
کانال اطلاعرسانی ادارهکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان 👇
@Bonyadshahid_semnan
📚 هدفی جز خدا ندارم
🔹 سرم پایین بود. گرم نوشتن شدم که سایهای در جلوی اتاق، نظرم را جلب کرد. بلند شدم. انگار کسی به کنار دیوار رفت. چند لحظهای پشت میز ایستادم، ولی خبری نشد. رفتم جلوی درِ اتاق. عبدالحمید را دیدم. سلام و علیکی کرد و گفت: «داداش! اومدم توی اداره و مزاحمت شدم.»
پرسیدم: «کاری داشتی؟»
موضوع را برایم تعریف کرد. خواستم موافقت کنم. پرسیدم: «می گذارن بری جبهه؟»
گفت: «نه، میگن سنّم کمه. اومدم شما رو واسطه کنم.»
از هدفش سؤال کردم. عبدالحمید هدفش از رفتن را خدا میدانست. سنّش کم بود و هدفش بالاتر و جلوتر از من.
🎙راوی: برادر شهید عبدالحمید نصیری
https://semnan.navideshahed.com/fa/news/575972
#امام_زمان
#خاطرات_شهدا
#شهید_عبدالحمید_نصیری
#نویدشاهدسمنان
نوید شاهد سمنان 👈 عضو شوید
@navideshahed_semnan
📕 ما میگریستیم و مادرش خدا را شکر میکرد
به اصرار محمدتقی رفته بودم آنجا. از همان اول ورود، از خودم شرمنده شدم. خانهای محقر با دو تا اتاق کوچک. یک اتاق مخصوص مادر بیمار و اتاق دیگر مال سه تا بچهها. دو تا پسر و یک دختر. محمدتقی فرزند دوم بود. هر سه در آن یک اتاق درس میخواندند و روزگار میگذراند. محمدتقی را زیاد دیده بودم ولی نه در خانه، بیشتر وقت نماز جماعت توی مسجد.
عزمم را جزم کردم تا به هر طریقی که شده منصرفش کنم. به خیلی از خانوادههای شهدا خبر شهادت فرزندشان را داده بودم اما این یکی فرق داشت. خودم را مقصر میدانستم. وقتی یاد مادر فلجش افتادم که گوشه اتاق منتظر شنیدن صدای بچهاش خوابیده، اشکهایم میرفت. از من برنمیآمد. زیر لب شروع کردم به خواندن دعای فرج. توسل به آقا کردم و کاغذهای روی میز را توی کشو گذاشتم. به هر تقدیر باید میرفتم. رفتم تا وضو بگیرم. صورتم را آب زدم. «اللهم صل علی محمد و آل محمد.»
به آینه نگاه کردم. محمدتقی را دیدم و گفتم: «نمیشه! اصرار نکن!» اشک میریخت نه قطرهقطره که گلوله گلوله. گفت: «همه میگن نمیشه، آخه چرا؟» گفتم: «مادرت راضی نیست. راضیاش کن، بیا! حرفی نیست.» گفت: «همه همین حرف رو میزنن. باشه اگه راست میگین شما بیا باهاش صحبت کن!» اصرار و اصرار. بدون اینکه بدانم چرا، تسلیم شدم. بین راه عموی بزرگش را دیدم. محمدتقی را نشان دادم و گفتم: «حریفش نمیشیم. میخواد بیاد جبهه.»
https://semnan.navideshahed.com/fa/news/583153
ادامه خاطره 👈 ضربه بزنید
#خاطرات_شهدا
#نویدشاهدسمنان
نوید شاهد سمنان 👈 عضو شوید
@navideshahed_semnan
📚 بهخاطر ذکر حضرت زهرا(س)، حضرت مهدی(عج) هم اینجا حاضر میشه
🔹«شهید منصور خالقی» فرزند عبدالمحمد، بیست و چهارم دیماه ۱۳۴۰ در سمنان به دنیا آمد. دیپلم اقتصاد داشت.
🔹مدتی در جهاد سازندگی کار کرد. درآمدش را به افراد نیازمند میبخشید. ورزش رزمی انجام میداد. خوشمشرب بود و با بچههای محل که حتی آنهایی که کوچک و کم سن و سال بودند، دوست و همراه میشد. طوری که بچهها اختلافات و کارهای دیگرشان را با مشورت او حل و فصل میکردند.
🔹همرزم منصور نقل میکند: یا زهرا(س) ادرکنی! ورد زبانش بود. یک دفعه گفتم: منصور! چرا بقیه ائمه رو صدا نمیزنی اینقدر که نام حضرت زهرا(س) رو میبری؟ گفت: حضرت زهرا(س) مادر همه ائمه است. بهخاطر ذکر نام او، حضرت مهدی(عج) هم اینجا حاضر میشه.»
🔹عضو فعال پایگاه بسیج بود و نوحهخوان مراسمها و بعدها در جبهه. از طرف سپاه به خدمت سربازی رفت. آموزش را در پادگان شهید کلاهدوز شهمیرزاد گذراند و بعد به جنوب اعزام شد. در جبهه جزء نیروی گردان پیاده بود و مربی تاکتیک فنون رزمی.
🔹سرانجام پس از نه ماه حضور در جبهه، بیست و سوم دیماه ۱۳۶۵ در شلمچه با برخورد ترکش به صورت در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید. پیکرش را پس از تشییع در گلزار شهدای امامزاده یحیی(ع) شهرستان سمنان به خاک سپردند.
https://semnan.navideshahed.com/fa/news/583199
#امام_زمان
#شهید_منصور_خالقی
#خاطرات_شهدا
نوید شاهد سمنان 👈 عضو شوید
@navideshahed_semnan
📖 سعی کنید نسبت به انقلاب بیتفاوت نباشید
🔹 همیشه میگفت: «این جنگ تموم میشه و بازنده اونهایی هستن که به انقلاب، دهانکجی کردن و انقلاب رو قبول نداشتن! سعی کنین نسبت به انقلاب بیتفاوت نباشین!»
(به نقل از سعید صالحزاده، همرزم شهید)
🌹 «شهید غلامعلی صداقتی» یکم فروردین ۱۳۳۳ در روستای بق از توابع شهرستان دامغان چشم به جهان گشود. پدرش عباسعلی، کشاورز بود و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۵۷ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سی و یکم اردیبهشت ۱۳۶۵ در مهران توسط نیروهای بعثی بر اثر اصابت ترکش به گردن، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش محمدعلی نیز به شهادت رسیده است.
#امام_زمان
#شهید_غلامعلی_صداقتی
#خاطرات_شهدا
#نوید_شاهد_سمنان
ایتا | تلگرام | اینستاگرام
نوید شاهد سمنان 👈 عضو شوید
@navideshahed_semnan
📖 خاطرهای از شهید محمدرضا خالصی دوست:
🔹باید سر از کارش درمیآوردم. هرچند برادرم تا آن زمان دست از پا خطا نکرده بود، اما مدتی به کارهایش مشکوک شدم. از در خانه که بیرون میرفت، جیبش پر از پول بود، اما وقتی برمیگشت، جز کرایه تاکسی چیزی تهِ جیبش نبود. اگرچه همه آن پولها حاصل دسترنج خودش بود. مادرم نگران شد و گفت: «رفت و آمدهای محمدرضا رو زیر نظر بگیرین، نکنه خدای نکرده سر از جاهای خلاف در بیاره.» انگار منتظر چنین حرفی بودم. از طرفی چون برادر بزرگترش بودم، احساس مسئولیت میکردم.
🔹 با خودم گفتم: «نباید معطل کنم تا بعدها پشیمان بشم.» همانطور که توی ذهنم داشتم محمّدرضا را محکوم میکردم، سر از خرابهای درآوردم. محمّدرضا تند و محکم قدم برمیداشت. چشمم که به دیوارهای ریخته گلی افتاد، ترس برم داشت. یعنی محمّدرضا اینجا چکار دارد؟ کوبه در چوبیِ رنگ و رو رفته را کوبید. پیرمرد قد خمیدهای با لباس کهنه در را باز کرد و چند دقیقه بعد سه چهار بچه قدونیمقد دور محمّدرضا را گرفتند. از توی گونی چیزهایی را درمیآورد و به بچهها میداد. بچهها شادی میکردند و من گریه.
🎙 به نقل از برادر #شهید_محمدرضا_خالصی_دوست
⬅️ادامه خاطرات شهید را در سایت #نوید_شاهد_سمنان بخوانید👇
🌐https://semnan.navideshahed.com/fa/news/589935
#خاطرات_شهدا
ایتا | تلگرام | اینستاگرام
نوید شاهد سمنان 👈 عضو شوید
@navideshahed_semnan
📖 خاطرهای از شهید غلامحسن خانمحمدی:
🌹 یاد جانبازی حضرت ابوالفضل(ع)
🔹 رفته بودم بیمارستان ملاقات غلامحسن. وقتی او را آنطور دیدم، نتوانستم طاقت بیاورم و زدم زیر گریه، چون خیلی به او وابسته بودیم. دستم را گرفت و گفت: «عمهجان! چرا گریه میکنی؟ با از دست دادن یه چشمم که کار زیادی نکردم.»
با گوشه چادر اشکم را پاک کردم و گفتم: «بهت افتخار میکنم عزیز دلم! یاد جانبازی حضرت ابوالفضل(ع) افتادم و گریه میکنم.»
🎙 به نقل از عمه #شهید_غلامحسن_خان_محمدی
⬅️ادامه خاطرات شهید را در سایت #نوید_شاهد_سمنان بخوانید👇
🌐https://semnan.navideshahed.com/fa/news/590007
#خاطرات_شهدا
ایتا | تلگرام | اینستاگرام
نوید شاهد سمنان 👈 عضو شوید
@navideshahed_semnan
هدایت شده از نوید شاهد
📌زندگی به سبک شهدا
🔸درد و رنج مردم اذیتش میڪرد،
هرگز بی تفاوت نبود، همیشه درحال جهیزیه دادن به یڪ خانواده بود، مخصوصاً دخـــــتران شـــهدا...
🔹به فقرا و مستمندان میرسید، به سـاخت مسجد ڪمڪ میڪرد، برای بچه های بی سرپرست مڪانی رو درست ڪرده بود ڪه مدتها بعد از شهادتش، ڪسی خبر نداشت
▪️اگرمیخواست پولشو جمع ڪنه یکی از ثروتمندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه انقلاب شد، مغـازه اش را ڪرد تعاون وحــدت اسلامـی از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد...
#شهید_سیدمجتبی_هاشمی
#زندگی_به_سبک_شهدا
#خاطرات_شهدا
@navideshahed
📝 خط و نشانی برای شهید
🔹نمیخواستم برود جبهه، برای همین فرار کرد و رفت. پدرش داشت به من میگفت: «مگه خون اون سرختر از خون جوونای دیگه است؟ بذار بره، هرچی سر بقیه اومد سر اونم میاد!» در را تا نیمه باز کرد و سرش را آورد تو و گفت: «دیدی بابا راضیه! میگفتی راضی نیست. راضی نباشی و من برم برات بد میشهها!»
بعد هم آمد داخل و ساعت و کلیدش را گذاشت توی طاقچه و خداحافظی کرد و رفت بیرون. آن شب منزل خواهرش خوابیده بود. موقع رفتن، بعضی از بستگان رفته بودند که بَرش گردانند. توی ماشین قایم شده بود و نتوانسته بودند پیدایش کنند. میدانستم که برود شهید میشود، برای همین مخالفت میکردم، اما او میگفت: «چرا پسرای دیگهات میرن جلوشون رو نمیگیری؟»
میگفتم: «من میدونم که تو بری شهید میشی! این خط و این هم نشون.» وقتی رفتم کنار تابوتش، همه چیز مثل فیلم از جلوی چشمم عبور کرد. مریضیام در دوران بارداری، زیارت امام رضا(ع) و نذر کردن برای سالم ماندن او، مدرسه و مسجد رفتنش، کار کردن و همدردی کردنش در مشکلاتی که داشتیم، میلش به رفتن و مانع شدنم، حرفهایی که به او زده بودم، همه را در لحظهای دیدم. نفس عمیقی کشیدم و بغضم را قورت دادم و گفتم: «محمدرضا! یادته که گفتم بری شهید میشی، این خط و این هم نشون! دیدی درست گفتم.»
🎙 به نقل از مادر شهید محمدرضا اخلاقی
⬅️ خاطرات این شهید را در سایت #نوید_شاهد_سمنان بخوانید:👇
🌐 https://semnan.navideshahed.com/fa/news/595260
#شهید_محمدرضا_اخلاقی
#خاطرات_شهدا
نوید شاهد سمنان 👈 عضو شوید
@navideshahed_semnan
📝 خودش را بدهکار شهدا میدانست
🔹 در جمع ساکت بود و تنها. همیشه برای این صفتش مورد توجه همگان بود. خودش را بدهکار شهدا میدانست. بعد از تشییع هر شهید به عکس شهدا خیره میشد. نمیدانم در دلش چه میگذشت؛ با نگاهش با شهدا حرف می زد. برای خواندن فاتحه اغلب به مزار شهدا میرفت. با آنها ارتباط خوب و نزدیکی داشت. به خانواده آنها هم احترام میگذاشت. جلوی پای آنها بلند میشد و اگر کاری از دستش برمیآمد برایشان انجام میداد.
به درس و بحث اهمیت میداد و برای موفقیت بیشتر در رشته خودش، تحقیق مینوشت؛ از قبیل جوجهکشی، مرغداری، چگونگی کاشت درختهای پسته و...
🎙به نقل از علیرضا رمضانیان برادر شهیدمحمدحسین رمضانیان
⬅️ ادامه خاطرات شهید را در سایت #نوید_شاهد_سمنان بخوانید👇
🌐 https://semnan.navideshahed.com/fa/news/595779
#شهید_محمد_حسین_رمضانیان
#خاطرات_شهدا
نوید شاهد سمنان 👈 عضو شوید
@navideshahed_semnan
📝 آه حسین در سکوت نیمه شب
🔹چند روز قبل از عملیات مرصاد بود. آمدیم دامغان برای جذب نیرو. نیمه شب رسیدیم. آن وقت شب نمیشد که برویم خانه. تصمیم گرفتیم توی نمازخانه سپاه بخوابیم. نمازخانه پر از عکسهای شهدا بود. حسین را دیدم که محو آنها شده بود.
آهی کشید و گفت: «جنگ تموم شد و ما موندیم!»
آه حسین کار خودش را کرد و در عملیات مرصاد شهید شد.
⬅️ (به نقل از حسین فلاحتینژاد، همرزم شهید حسین یحیی)
🌐 https://navideshahed.com/fa/news/596628
#شهید_حسین_یحیی
#خاطرات_شهدا
#نویدشاهدسمنان
نوید شاهد سمنان 👈 عضو شوید
@navideshahed_semnan