🦋 وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِنْ لَا تَشْعُرُونَ
🦋 به آنان که در راه خدا شهید میشوند ، مرده نگویید ، بلکه آنان به طور ویژه زنده اند ولی شما درک نمی کنید...
🌷 بقره ۱۵۴
#هرروز_یک_آیه
╲\╭┓
╭ 🦋🌱 @nazaningallery72
┗╯\╲
لبخند خدا یعنی همین باز شدن پلک های هر روزت
دوباره امروز متولد شدی "آدم"
امروز بهترینِ خودت باش 🦋
سلام صب بخیر 🌹😚
╲\╭┓
╭ 🦋🌱 @nazaningallery72
┗╯\╲
🌱🌸قَالَ علیه السلام الحِدّةُ ضَربٌ مِنَ الجُنُونِ لِأَنّ صَاحِبَهَا یَندَمُ فَإِن لَم یَندَم فَجُنُونُهُ مُستَحکِمٌ
🌱🌸(تندخویی نوعی از دیوانگی است، زیرا تندخو، پشیمان می شود، و اگر پشیمان نشود دیوانگی اش استوار است). چون دیوانگی حالت مخصوصی است که- به دلیل انحراف قوای نفسانی از پذیرش سیطره ی عقل، به یکی از دو جهت افراط یا تفریط- در انسان پیدا می شود، تندخویی انحراف قوه ی غضب از نگهداری عقل- مطابق قانون عدل الهی- به سمت افراط، و بخشی از دیوانگی خواهد بود، و تندخویی با بازگشت در حال خشم به فرمان خرد از بین می رود.
📙شرح#حکمت_255
#نهجالبلاغه
╲\╭┓
╭ 🦋🌱 @nazaningallery72
┗╯\╲
دیریریریییییییییین 😍😍😍
اولین ست #کیف و #صندل مکرومه ایمه این 😄🙈
قبلا کیف تکی یا صندل تکی بافته بودم ولی ست نداشتم 😁
رنگش خیلی خاصه مگه نه؟ 😍
بریم جزئی تر ببینیم 😌
#صندل_مکرومه #کیف_مکرومه #کیف_کفش #مکرومه_بافی #محرم
╲\╭┓
╭ 🦋🌱 @nazaningallery72
┗╯\╲
دونه دونه باز کنین عکسارو ☺️
ایستاییِ کیف خوشگلمون 😎😌
گلدوزیاشون😌
کیف قابل شستشو هم هست 😌
#ست_کیف_کفش #صندل #صندل_مکرومه #کیف #کیف_مکرومه #مکرومه_بافی #محرم
╲\╭┓
╭ 🦋🌱 @nazaningallery72
┗╯\╲
💛🔹💫
سرنوشت
🔹•••• قسمت ۷۳ ••••🔹
مطیعانه آب را بست و کنار ما نشست، نگاهش کردم و گفتم:
_شهین خانوم وضع مارو که می بینی کار آن چنانی ندارم،فقط دیگه سنگین شده ام و احتیاج دارم که یه نفر کارهای خانه را انجام دهد.ظرف شستن،غذا درست کردن و یک نظافت معمولی،من انتظار ندارم که کارهای سنگین را انجام بدی،فقط یه کمکی به من بکنی تا این بار رو زمین بذارم.بعدشم اگه باز هم دوست داشتی کمک حالم باشی تا بچه ها از آب و گل در بیان . می دونی که من دو قلو حامله هستم.و دست تنها نمیشه از پس 2 بچه بر آمد.
با خنده گفت:مبارکه .انشاءالله به سلامتی،مو از خدامه به شما کمک کنم.ما الان وضعمون خیلی خرابه،البته اینو نمی گم که شما دلت بسوزه ،نه منظورم اینه که باید مام کار کنم،خو،همه جایی که نمی شه یک زن کار کنه،اینجا رو هم خانوم معرفی کرده بود _به مادر شوهرم اشاره کرد_وبرا مو مطمئنه،من از صبح زود میام پیشت تا غروب ،انوقت دیگه باید برم به کارها و بچه های خودم برسم.
پرسیدم : خوب تا این جا که مشکلی نیست . فقط ماهیانه چقدر دستمزد می گیری ؟
با خنده گفت : قابلی نداره ، حالا بذار مو یه ماه بیام بعد هر چی خواستی خودت بده.
قبول کردم و قرار شد از هفته بعد بیاد.شب که فرید آمد ، غذا را کشیدم و منتظرش نشستم.دست و صورتش را شست و آمد پشت میز نشست.
پرسید:
_خوب چطوری؟درد که نداری؟
گفتم:نه،خوبم.امروز مادرت همراه اون خانوم که قرار بود بیاد کمکم آمده بودند
همانطور که غذایش را می خورد گفت :خوب چطور بود؟
_خیلی خوب بود.زن تر و تمیز و چشم پاکیه
_خوب شد خیال من هم راحت می شه
از فرصت استفاده کردم و گفتم : راستی فرید،الهام چند روز پیش اینجا بود.حال دکتر سلطانی رامی پرسید گفتم خبر ندارم.حالا چطور است؟
لحظه ای احساس کردم که صورت فرید در هم رفت ولی فورا خودش را جمع و جور کرد و گفت:
چطور شد الهام یاد دکتر سلطانی افتاد؟
_همینطوری حرف مهمانی پیش آمد ، یاد اون افتاد.
سری تکان داد و گفت:حالش خوبه،سرکار میاد و میره. من زیاد خبر ندارم.
چند لحظه که گذشت.فرید گفت:
_راستی صبا چند وقت است که می خواهم یه چیزیو بهت بگم.
پرسشگرانه نگاهش کردم،ادامه داد:
_قراره که یک فرصت تحقیقاتی بهم بدن،برای انگلستان،به نظرت چطوره ؟
_برای چه مدت؟
_اولش یک ماه می ریم،بعد اگر قبولم کنند همان جا مشغول به کار می شم.
_حالا این کارارو کی برات درست کرده ؟
با تنه و پته گفت:یکی از دوستام ، تو نمی شناسی.
گفتم : خوب چرا یک ماه می ری؟نمی تونی همان جا بمانی ؟
_نه آخه من اینجا تعهد دارم،یک ماه می تونم مرخصی بگیرم.،تازه بعد کلی پول برای وثیقه بگذارم وگرنه نمی توانم بروم.باید سند خونه یا چیزی گرو بذارم.
_خوب ، من که با این وضع نمی تونم همراهت بیام .تو تنها می ری؟
سری تکان داد و گفت : حالا ،حالا ها کار داره،تا کارامون ردیف شه بچه ها بزرگ شدن.خنده ام گرفت گفتم:خوب پس چند سال کار داره.
_نه بابا چند سال که طول نمی کشه،فوقش هفت ، هشت ماه
در دل گفتم :تا هفت،هشت ماه دیگه کی مرده کی زنده!
مثل تمام موقعیت های مهم زندگی ، که چشمم را به روی همه چیز می بستم،از سر این ماجرا هم به سادگی گذشتم.و بعدا باز حسرت خوردم.برای آخر هفته که عروسی نسیم بود لباس گشاد و راحتی به رنگ آبی آسمانی داده بودم خیاط دوخته بود.هیچ مدل خاصی نداشت،فقط بلند و گشاد بود.موهایم را به سادگی باز گذاشته بودم و آرایش ملایمی هم داشتم.در آینه که به صورتم نگاه می کردم همان صبای همیشگی بودم.فقط شکمم بزرگ شده بود. سفره عقد نسیم روی آیینه چیده شده بود و زیبایی تزیین کرده بود.سفره را یکی از دوستان نسیم که دختر فوق العاده با سلیقه و خلاقی بود چیده بود. فرید قبل از اینکه راه بیفتم کلی غر زده بود.که چرا عقد و عروسی در یک روز است،چرا این جا است و چرا اینقدر لباس من ساده است.و خلا صه به هر چیزی که قابل غر زدن بود.غر زده بود وقتی رسیدیم، عاقد آمده بود اما از عروس و داماد خبری نبود. فرید هم گوشه ای نشسته بود و هیچ کس هم تبریک نگفت.مادرم با دیدن من جلو آمد و گفت صبا جون ، چرا آنقدر دیر کردی؟
صورتش را بوسیدم و عضرخواهی کردم.چه می گفتم؟این که شوهرم به همه چیز حسودی می کنه؟این که غر غرو است؟این که دلش نمی خواست ذره ای در عروسی خواهرم کمک کنم؟سفره ی عقد را در سالن پذیرایی چیده بودن.آیینه و شمعدان نقره نسیم ،در بالای سفره گذاشته شده بود.از تمام سقف شرابه های نقره ای و طلایی آویزان شده بود.همه جا پر از بادکنک های سفید ، طلایی و نقره ای بود که زیر دست و پا این طرف و آن طرف می رفتند.خانواده داماد همه آمده بودند و به مادرم کمک می کردند.مادر فرید هم آمده بود.پدر جون نیامده بود، مشغول صحبت با خواهر علی بودم که نسیم و علی آمدند همه هلهله می کردند و کف می زدند. به طرف فرید نگاه کردم که خونسرد میوه پوست می کند.انگار نه انگار!حتی جلوی پای عروس و داماد بلند هم نشد.
╲\╭┓
╭ 🦋🌱 @nazaningallery72
┗╯\╲
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
_تـم دارڪ ڪـاڪتـــ🌵ــوســی🐢🥒
#تم_رنگـی 🎨☁️
#تم :)👀🎀ツ
⋆────────ʚ˚ɞ────────⋆
╲\╭┓
╭ 🦋🌱 @nazaningallery72
┗╯\╲
↬ ↫
═══✙🍃✨🍃✨🍃✙═══
🍃🌸﷽🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
#افزایش_روزی
هر که به جهت روزی و گشایش در مال این آیات را 1001 بار بخواند روزی او بسیار فراخ شود و مرادات او حاصل شود و درجات او بیفزاید
آیات 21 و 22 سوره ق :
وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ ﴿۲۱﴾
لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ﴿۲۲﴾
📚 اسرار المقاصد
#حاجتروایی
╲\╭┓
╭ 🦋🌱 @nazaningallery72
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد#شجاعی
✘ چرا در کربلا، بعضیا تونستن بمونن پای امام، و خیلیها نتونستن؟
✘ چرا همین الآن، بعضیها رسیدن به همراهی با امام زمان علیهالسلام و ما هنوز نرسیدیم؟
#امام_حسین_علیه_السلام
#امام_زمان_(عج)
#کلیپ_خوب
#محرم
╲\╭┓
╭ 🦋🌱 @nazaningallery72
┗╯\╲
قوی ڪسے است ڪہ :
نه منتظر مے ماند
خوشبختش ڪنند ....
و نه اجازه مے دهد
بدبختش ڪنند... !
╲\╭┓
╭ 🦋🌱 @nazaningallery72
┗╯\╲
تعجب میکنم از کسانی که درهم و دینار
از دستشان می رود تاسف میخورند اما
غروب ها تاسف نمیخورند که یک روز
از عمرشان رفت که دیگر باز نمیگردد!
امام سجاد علیهالسلام♥️
#شهادت_امام_سجاد
╲\╭┓
╭ 🦋🌱 @nazaningallery72
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشالا توو یه لحظه یه بارونی زد 😍
صدا بدین ... ☺️
بوش پیچید توو خونه 😍🥰
#قصه_گویی
بچه ها دوست دارند یک قصه را بارها بشنوند تا تمام جزییات آن را بشناسند و احساس کنند که با آن آشنا هستند.
هنگام خواندن قصه گه گاه کلام خود را قطع کنید و از فرزندانتان درباره قصه چیزهایی بپرسید؛
👈 برای مثال سوال کنید: ” فکر می کنی حالا چه اتفاقی بیفتد؟” یا “تو کدام یک از حیوانات این قصه را دوست داری؟” اگر کودک نتوانست پاسخ درستی بدهد، اشکالی ندارد مهم این است که با این پرسش او را به فکر کردن و یافتن راه حل تشویق کنیم.
#تربیت_کودک
╲\╭┓
╭ 🦋🌱 @nazaningallery72
┗╯\╲