کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
به یُمن آمدنت مثل آستانۀ عید
تمام کوچۀ شهر دلم چراغانیست
ز بس که با تو به صحبت نشسته و گرمم
خیال میکنم امشب شب زمستانیست..
شبی برای تو تا صبح شعر میگفتم
بیا که فصل غزل گفتن و غزلخوانیست
بدون تجربه حرفی نمیزنم، این قرن
زمان سَیّدی سَیّد خراسانیست
#سید_رضا_جعفری
#شعر #غزل
#جمعه_های_دلتنگی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹اعجاز🔹
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست
علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟
خدا او را به بزم عشقبازی شعلهور میخواست
علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر
علی از شعله سوزانتر، علی بودن هنر میخواست
نباید شعلۀ این ماجرا یک لحظه بنشیند
عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر میخواست
به پاهای کبوتر نامهای از جنس زنجیر است
که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر میخواست
مصیبت تازه بعداز کربلا آغاز شد یعنی
به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر میخواست
امامت را زنی با جان و دل میبرد آهسته
که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر میخواست
پدر لبتشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر
صدای شرشر باران چه از جان پسر میخواست
غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش
که استعلام حقانیتش را از حجر میخواست