eitaa logo
ندای اردکان
2.8هزار دنبال‌کننده
39.2هزار عکس
16.5هزار ویدیو
158 فایل
کانال عمومی ارتباط با مدیر کانال: @Habibakbari1359
مشاهده در ایتا
دانلود
بابا کارگر بود و دست هاش بعضی وقتها بویِ آهن میداد، آهن هایِ یخ زده ی شش صبحِ کارخانه شان را میگویَم، همان ها که باید بِهَم جوششان میداد و با چَکٌش مٌحکم میکوبید رویِ دلشان که تَهَش بِشَوَند بدنه ی سختِ کولری که قرار است سَرما برسانند به آدمهایی که ظهرِ یک روزِ گرم نشسته اند تویِ خانه هاشان ... بابا دست های زبری داشت و وقتی موهام را نوازش میکرد انگار دست هاش حرف میزدند، حرفِ خستگی و مردانگی وَ من شبها میرفتم کنارِ رختخوابَش مینشستم و دست هاش را با کرم مرطوبِ مامان چرب میکردم که صبحِ روزِ بعد تویِ سرمای زمستان جایِ ترک رویشان نماند، که تویِ مدرسه وقتی دارَم لٌقمه ی الویه أم را میخورَم دلم برایش نسوزد که خسته است و دست هاش اندازه ی دست های بابایِ مریم لطیف نیستند و حقوقَش آنقدر زیاد نیست که بتوانَد برایَم دوچرخه ی نو بخرد ... بابا "کارگر" بود و من هرگز مثلِ الهام جایِ شغلِ پدر را تویِ فرم هام خالی نمیگٌذاشتم که خجالَتَم بیایَد از اینکه بابام دکتر نیست و مدرکِ مهندسی ندارد! بابا از همان روزها "عشق" بود و من بزرگتر که شدم برایَش نوشتم " همیشه خستگی هات بی شکایت /همیشه صاف و ساده مثلِ رودی / به جز تو عاشقِ هیچکس نبودم / بابا جون عشقِ من تنها تو بودی" ... وَ حالا که از آن روزها هم بزرگتر شده ام خوب میدانَم که تا دٌنیا دٌنیاست باید به بابا افتخار کنم، برایِ همه ی روزهایی که سخت گذراند تا ما در آرامش باشیم... @neday_ardakan🔷
مامان دستم را گرفت و تق تق کنان مرا برد آنجا که عروس و داماد ایستاده بودند، جلوی عروس و داماد شلوغ بود و همه داشتند خداحافظی میکردند و مبارک باد میگفتند و من زُل زده بودم به دهانشان که وسطِ آن همه صدا بفهمم دارند چه میگویند... نوبت که به مامان رسید روسری اش را صاف کرد، دست عروس را صمیمانه فشرد و گفت " به پای هم پیر بشید الهی" جمله اش که تمام شد عروس و داماد را توی ذهنم نشاندم روی صندلیِ چوبی یک خانه ی قدیمی که عصا توی دستشان است و چروک های ریز و درشت روی صورتشان و از مامان پرسیدم" چرا باید پیرشن؟" مامان خندید و درحالیکه هنوز تق تق کفش هاش که داشتند مارا به سمت درب خروج هدایت میکردند توی گوشم بود گفت " به پای هم پیر بشید یعنی زندگیتون اونقدر دوام داشته باشه که پیرشدن هم رو ببینید" دوباره به لب های رژ زده ی مامان نگاه کردم و گفتم "مگه همه پیر نمیشن؟" انگار از سوال هام کلافه شده باشد گفت "نه خیلی ها هم پیر نمیشن و زندگی از هم دورشون میکنه" ... جمله اش که تمام شد گفتم "آهان" و توی خیالات خودم فرو رفتم و از خودم پرسیدم آدم هایی که یک روز عروسیشان را جشن میگیرند لباس های زیبا میپوشند و باهم تانگو میرقصند و انگشت کیکی شان را توی دهان هم میگذارند به چه دلیلی از هم دور میشوند جز مرگ و بابابزرگ را به یاد آوردم که وقتی عزیز را از دست داد تنها ماند و غمگین... و نمیدانستم پشت این دوری ها هزار و یک اتفاق تازه است که گاهی یک سرش میرسد به نفر سومی که معلوم نیست از کجا آمده و یک سرش میرسد به ناتوانی در متعهد ماندن، وقت گذاشتن، برای داشتن یک عشق پایدار تلاش کردن و تصور اینکه رسیدن پایان ماجراست و حالا باید آدمها بروند توی پیله ی خودشان و به عشق های از دست رفته فکر کنند و حسرت های تازه ای بسازند که اصلا چرا ازدواج کرده اند... دنیای امروز ما نیازمند آدمهاییست که عاشقند و بقول روباه قصه ی شازده کوچولو میدانند ارزش گلشان به قدر عمری ست که برایش گذاشته اند و تا زنده هستند نسبت به چیزی که اهلیش کرده اند مسئولند. دنیای امروز ما نیازمند آدمهاییست که به پای هم پیر میشوند عاشقانه و لطیف . @neday_ardakan🔷
کسی را اگر میخواهید برایش همه باشید، همه بودن برای یکنفر سختی دارد، خستگی دارد اما آخرش تویِ همان لبخندی که پشتِ جمله ی " تو جای خالی همه را برایم پر میکنی" روی لب هایَش می نشیند آدم را سبک میکند. بودنِ نصفه نیمه به هیچ دردی نمیخورد اینکه یکنفر را درست وقتی باید رفیقش باشی تنها میگذاری یا به وقتِ بیماری کنارش نمیمانی و ناله هایش را به جان نمیخری یعنی نصفه نیمه ای، اینکه وقتی میخواهد از روی جوب بپرد دستش را نمیگیری یا پا به پای دیوانگی هایش لبه ی جدول راه نمیروی، اینکه هم پروازش نیستی و بالِ پریدنش را با بی تفاوتی میچینی ... نصفه نیمه بودن حالِ آدم را خراب میکند، درست مثل این است که زندگی یکنفر را بیاندازی تویِ اَلَک، وقت هایی که خودت میخواهی کنارش باشی و دوستش داری را جدا کنی و بقیه را بریزی دور و اصلا هم برایت مهم نباشد تویِ آن لحظه ها که باید باشی و نیستی چه اتفاقاتی رٌخ میدهد ... کسی را اگر میخواهید برایش شمع باشید و توی لحظه های غمش بسوزید، بهار باشید و توی لحظه های شادی أش گل بدهید، خورشید باشید و ابر دلتنگی را از صورتش بدزدید، کسی را اگر میخواهید برایش "همه " باشید و تویِ همه ی لحظه های تلخ و شیرین کنارش بمانید که عشق بدونِ اینها به دل دادنش نمی ارزَد .... . @neday_ardakan🔷