eitaa logo
نداء الاسلام
5.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
6.5هزار ویدیو
182 فایل
ارتباط با ادمین: @parhizgar_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸🌹خیلی خیلی زیباست👌👇 ✨🌸شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، مےخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد، ولی عالِم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود! ✨🌸ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به مناقشه انجامید.... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند: ✨🌸«پسرم! مےبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد←《همان اعمالت است.》 📲قرارگاه فرهنگی سایبری نداء الاسلام 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2876178448Caa0cff3f71
🔶فامیل خدا😱 💌بسیار زیبا نخونید ضرر کردید ❗️❗️ 📲قرارگاه فرهنگی سایبری نداء الاسلام 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2876178448Caa0cff3f71
🔷💐لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ! 🍃🌸از گرما مینالیم ، از سرما فرار میکنیم در جمع ، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت از تنهایی بغض می کنیم... تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس ! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ : ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎه.. ﮐﺎﺭ.. ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭه ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ...🌸🍃 📲قرارگاه فرهنگی سایبری نداء الاسلام 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2876178448Caa0cff3f71
🐍 داستان کوتاه پند آموز کسى مى‌خواست زیرزمین خانه‌اش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسه‌اى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچه‌هایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت . مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانه‌شان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچه‌هاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماست‌ها بر زمین ریخت. شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد . این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسان‌ها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّه‌اى از کینه‌شان کم نمى‌شود. امام علی علیه السلام: دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود. 📲نداء الاسلام قرارگاه سایبری فرهنگی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2876178448Caa0cff3f71
❌داستان عجیب درویشی بود که در کوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی" اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در می‌آورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود. زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: من به این درویش ثابت می‌کنم که هرچه کنی به خود نمی‌کنی. کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت: من بازی کرده و خسته و گرسنه‌ام کمی نان به من بده. درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم ! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: درویش! این چه بود که سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر کرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سرش می‌زد و شیون می‌کرد، گفت: پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم . آنچه را که امروز به اختیار می‌کاریم فردا به اجبار درو می‌کنیم. پس در حد اختیار، در نحوه‌ی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل کنیم! حضرت امام امیرالمومنین علی (علیه السلام) فرمودند: اگر سه چیز را در زندگیتان اصلاح‌ کنید، خداوند سه چیز دیگر را برای شما اصلاح میکند: ۱- باطنت را اصلاح کن ؛ خداوندظاهرت را اصلاح میکند و خوبی‌ات را سر زبانها می اندازد. ۲- رابطه ات را با خدا اصلاح کن ؛ خداوند رابطه ات را با مردم اصلاح میکند و باعث احترام خلق به تو میشود .. ۳- آخرتت را اصلاح کن ؛ خداوند امر دنیای تو را اصلاح میکند .. (خصال شیخ صدوق) 📲نداء الاسلام قرارگاه سایبری فرهنگی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2876178448Caa0cff3f71
⭕️داستان آموزنده و خیلی زیبا روزی حضرت موسی علیه‌ السّلام درضمن مناجات به پروردگار عرض کرد:خدایا می‌خواهم همنشینی را که در بهشت دارم،ببینم که چگونه شخصی است! جبرئیل بر او نازل شد و گفت:یا موسی قصابی که در فلان محل است،همنشین تو است،حضرت موسی درب دُکان قصاب آمد، دید جوانی شبیه شب گردان، مشغول فروختن گوشت است،شب که شد جوان مقداری گوشت برداشت و به سوی منزل رفت،حضرت به دنبال او رفت تا به منزل رسید به جوان گفت:مهمان نمی‌خواهی؟ گفت:بفرمائید،حضرت موسی علیه السّلام رابه درون خانه برد،حضرت دید جوان غذائی تهیه نمود،آنگاه زنبیلی از طبقه بالا آورد،پیرزنی کهنسال را از درون زنبیل بیرون آورد و او راشستشو داد،غذا را با دست خودبه اوخورانید،موقعی که خواست زنبیل را به جای اول بیاویزد،پیرزن کلماتی را گفت که مفهوم نبود؛ بعد جوان برای حضرت موسی علیه السّلام غذا آورد و خوردند،آن حضرت سؤال کرد،حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟عرض کرد:این پیرزن مادر من است،چون وضع مادی‌ام خوب نیست کنیزی برایش بخرم،خودم او را خدمت می‌کنم،پرسید:آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟گفت:هر وقت او را شستشو می‌دهم و غذا به او می‌خورانم می‌گوید:خدا ترا ببخشدو همنشین و هم درجه حضرت موسی علیه السّلام در بهشت گردی... حضرت موسی علیه السّلام فرمود:ای جوان بشارت می‌دهم به تو که خداوند دعای مادرت را مستجاب کرده،جبرئیل به من خبر داد در بهشت تو همنشین من هستی. 📚 یک‌ صد موضوع پانصد داستان 📲نداء الاسلام قرارگاه سایبری فرهنگی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2876178448Caa0cff3f71‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎
✴️ در بسطام یک مسیحی بود که مسلمان نمی شد. مردم هر چه اصرار کردند مسلمان شود تا شهر شان مسیحی نداشته باشد، قبول نمی کرد. او را پیش بایزید آوردند، در پاسخ به بایزید گفت: من دوست دارم چون بایزید مسلمان شوم و گناه نکنم، لیک خود می دانم نمی توانم از شراب دست بردارم. ای بایزید،من بسیار آرزو داشتم که می توانستم چون تو مسلمان واقعی شوم، ولی می دانم نمی توانم. و نمی خواهم مانند بقیه مردم شهر مسلمان شوم و دروغ بگویم و آبروی تو را ببرم. حیف نیست به تو هم مسلمان گویند به من هم؟!! بایزید را اشک در چشم جمع شد و گفت: برو مسلمان واقعی تو هستی که احترام دین مرا نگه می داری. 📲نداء الاسلام قرارگاه سایبری فرهنگی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2876178448Caa0cff3f71
🌟 از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری. مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد، از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده تری! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 🆔 @masjed_emam_reza
✨﷽✨ ⛔️🌟«خَر ما از کُرگی دُم نداشت»🌟⛔️ ✍️مردی خری دید که در گل گیرکرده بود و صاحب خر از بیرون كشیدن آن خسته شده بود. برای كمك كردن دُم خر را گرفت و زور زد! دُم خر از جای كنده شد.فریاد از صاحب خر برخاست كه ، تاوان بده!مرد برای فرار به كوچه‌ای دوید ولی بن بست بود. خود را در خانه‌ای انداخت. زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود و چیزی می‌شست و حامله بود. از آن فریاد و صدای بلند در ترسید و بچه اش سِقط شد. صاحب خانه نیز با صاحب خر همراه شد. مرد گریزان بر روی بام خانه دوید. راهی نیافت ، از بام به كوچه‌ای فرود آمد كه در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدر بیمارش را در انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود. مرد بر آن پیرمرد بیمار افتاد ، چنان كه بیمار در جا مُرد. فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد!مرد، به هنگام فرار ، در سر كوچه ای با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و او را به زمین انداخت. تکه چوبی در چشم یهودی رفت و كورش كرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!مرد گریزان ، به ستوه از این همه ،خود را به خانۀ قاضی رساند كه پناهم ده و قاضی در آن ساعت با زن شاكی خلوت كرده بود. چون رازش را دانست ، چارۀ رسوایی را در طرفداری از او یافت و وقتی از حال و حكایت او آگاه شد ، مدعیان را به داخل خواند. نخست از یهودی پرسید. یهودی گفت : این مسلمان یك چشم مرا نابینا كرده است. قصاص طلب میم قاضی گفت: دیه مسلمان بر یهودی نصف بیشتر نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا كند تا بتوان از او یك چشم گرفت! وقتی یهودی سود خود را در انصراف از شكایت دید ، به پنجاه دینار جریمه محكوم شد! جوان پدر مرده را پیش خواند. گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد و هلاكش كرده است.به طلب قصاص او آمده‌ام. قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است ، و ارزش زندگی بیمار نصف ارزش شخص سالم است. حكم عادلانه این است كه پدر او را زیرهمان دیوار بخوابانیم و تو بر او فرودآیی ، طوری كه یك نیمه ی جانش را بگیری! جوان صلاح دید که گذشت کند ، اما به سی دینار جریمه ، بخاطرشكایت بی‌مورد محكوم شد! نوبت به شوهر آن زن رسید كه از وحشت سقط کرده بود ، گفت : قصاص شرعی هنگامی جایز است كه راه جبران مافات بسته باشد. حال می‌توان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد درآورد تا كودک از دست رفته را جبران كند. برای طلاق آماده باش! شوهرش فریاد میزد و با قاضی جدال می‌كرد.كه ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دوید. قاضی فریاد داد : هی ، بایست كه اكنون نوبت توست! صاحب خر همچنان كه می‌دوید فریاد زد : من شكایتی ندارم. میروم مردانی بیاورم كه شهادت بدهند خر ما از کرگی دم نداشت 📚 مجموعه حکایت‌های پندآموز 📲نداء الاسلام قرارگاه سایبری فرهنگی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2876178448Caa0cff3f71
✨﷽✨ ⛔️🌟«خَر ما از کُرگی دُم نداشت»🌟⛔️ ✍️مردی خری دید که در گل گیرکرده بود و صاحب خر از بیرون كشیدن آن خسته شده بود. برای كمك كردن دُم خر را گرفت و زور زد! دُم خر از جای كنده شد.فریاد از صاحب خر برخاست كه ، تاوان بده!مرد برای فرار به كوچه‌ای دوید ولی بن بست بود. خود را در خانه‌ای انداخت. زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود و چیزی می‌شست و حامله بود. از آن فریاد و صدای بلند در ترسید و بچه اش سِقط شد. صاحب خانه نیز با صاحب خر همراه شد. مرد گریزان بر روی بام خانه دوید. راهی نیافت ، از بام به كوچه‌ای فرود آمد كه در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدر بیمارش را در انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود. مرد بر آن پیرمرد بیمار افتاد ، چنان كه بیمار در جا مُرد. فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد!مرد، به هنگام فرار ، در سر كوچه ای با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و او را به زمین انداخت. تکه چوبی در چشم یهودی رفت و كورش كرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!مرد گریزان ، به ستوه از این همه ،خود را به خانۀ قاضی رساند كه پناهم ده و قاضی در آن ساعت با زن شاكی خلوت كرده بود. چون رازش را دانست ، چارۀ رسوایی را در طرفداری از او یافت و وقتی از حال و حكایت او آگاه شد ، مدعیان را به داخل خواند. نخست از یهودی پرسید. یهودی گفت : این مسلمان یك چشم مرا نابینا كرده است. قصاص طلب میم قاضی گفت: دیه مسلمان بر یهودی نصف بیشتر نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا كند تا بتوان از او یك چشم گرفت! وقتی یهودی سود خود را در انصراف از شكایت دید ، به پنجاه دینار جریمه محكوم شد! جوان پدر مرده را پیش خواند. گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد و هلاكش كرده است.به طلب قصاص او آمده‌ام. قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است ، و ارزش زندگی بیمار نصف ارزش شخص سالم است. حكم عادلانه این است كه پدر او را زیرهمان دیوار بخوابانیم و تو بر او فرودآیی ، طوری كه یك نیمه ی جانش را بگیری! جوان صلاح دید که گذشت کند ، اما به سی دینار جریمه ، بخاطرشكایت بی‌مورد محكوم شد! نوبت به شوهر آن زن رسید كه از وحشت سقط کرده بود ، گفت : قصاص شرعی هنگامی جایز است كه راه جبران مافات بسته باشد. حال می‌توان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد درآورد تا كودک از دست رفته را جبران كند. برای طلاق آماده باش! شوهرش فریاد میزد و با قاضی جدال می‌كرد.كه ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دوید. قاضی فریاد داد : هی ، بایست كه اكنون نوبت توست! صاحب خر همچنان كه می‌دوید فریاد زد : من شكایتی ندارم. میروم مردانی بیاورم كه شهادت بدهند خر ما از کرگی دم نداشت 📚 مجموعه حکایت‌های پندآموز 📲نداء الاسلام قرارگاه سایبری فرهنگی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2876178448Caa0cff3f71
🌟 از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری. مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد، از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده تری! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 🆔 @masjed_emam_reza
🌟 از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری. مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد، از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده تری! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 🆔 @masjed_emam_reza
🔷💐لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ! 🍃🌸از گرما مینالیم ، از سرما فرار میکنیم در جمع ، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت از تنهایی بغض می کنیم... تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس ! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ : ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎه.. ﮐﺎﺭ.. ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭه ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ...🌸🍃 📲قرارگاه فرهنگی سایبری نداء الاسلام 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2876178448Caa0cff3f71
🔷💐لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ! 🍃🌸از گرما مینالیم ، از سرما فرار میکنیم در جمع ، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت از تنهایی بغض می کنیم... تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس ! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ : ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎه.. ﮐﺎﺭ.. ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭه ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ...🌸🍃 📲قرارگاه فرهنگی سایبری نداء الاسلام 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2876178448Caa0cff3f71
🌟 از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری. مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد، از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده تری! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 🆔 @masjed_emam_reza
🌺 مردی خدمت امام کاظم (علیه السلام) رسید و عرض کرد: ده نفر عائله دارم تمامشان بیمارند، نمی دانم چه کنم و چگونه گرفتاریشان را بر طرف سازم؟ امام(علیه السلام) فرمود: آنان را به وسیله صدقه و احسان به نیازمندان مؤمن در راه خدا، معالجه کن که هیچ چیزی سریع تر از صدقه حاجت را برآورده نمی کند و هیچ چیز برای بیمار سودمندتر از صدقه نمی باشد... گاهی امام سجاد (علیه السلام) هنگامی که به سائل چیزی می بخشیدند دست مبارک خود را می بویید و می‌فرمودند: این دست به دست الهی رسیده؛ چون خداوند در آیه ۱۰۴سوره توبه فرموده است: «خداست که توبه را از بندگانش می پذیرد و اوست که صدقات آنها را می گیرد...». (بحارالانوار،ج۶۲، ص۲۶۹).
🌟 از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری. مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد، از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده تری! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 🆔 @masjed_emam_reza
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 فردی هنگام راه رفتن پایش به سکه ای خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست. کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. دید 2 ریالی است. بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده. گفت: چی را برای چی آتش زدم! و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بی ارزش آتش می زنیم و خودمان هم خبر نداریم. آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی ها و مقایسه کردن های خود میکنیم و سلامتی امروزمان را با استرسها و نگرانی های بی مورد به خطر می اندازیم 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 📲قرارگاه فرهنگی سایبری نداء الاسلام 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2876178448Caa0cff3f71
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 🔆پاداش حمايت از مردان خدا ☀️گويند: وقتى كه نمروديان بيابان وسيعى را پر از هيزم كرده و آن را به آتش ‍ مبدل ساختند تا حضرت ابراهيم (ع ) را درون آتش افكندند، آتش آنقدر زياد بود، كه پرندگان تا چهار فرسخ نمى توانستند در فضا پرواز كنند، در اين ميان زنبورى دهانش را پر از آب كرد و بر آتش ريخت ، جبرئيل از او پرسيد: اين مقدار آب چه سودى دارد؟ ☀️او در پاسخ گفت : خداوند هر كسى را به اندازه قدرتش ، تكليف مى كند، خداوند عمل زنبور را قبول كرد و او را يعسوب (امير) زنبورها قرار داد، يعسوب داراى دو ويژگى است 1- جثه بزرگ دارد2- نيش ندارد، زنبوران تحت فرمان او با نظم خاصى زندگى مى كنند. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى نداءالاسلام
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 🔆پاداش حمايت از مردان خدا ☀️گويند: وقتى كه نمروديان بيابان وسيعى را پر از هيزم كرده و آن را به آتش ‍ مبدل ساختند تا حضرت ابراهيم (ع ) را درون آتش افكندند، آتش آنقدر زياد بود، كه پرندگان تا چهار فرسخ نمى توانستند در فضا پرواز كنند، در اين ميان زنبورى دهانش را پر از آب كرد و بر آتش ريخت ، جبرئيل از او پرسيد: اين مقدار آب چه سودى دارد؟ ☀️او در پاسخ گفت : خداوند هر كسى را به اندازه قدرتش ، تكليف مى كند، خداوند عمل زنبور را قبول كرد و او را يعسوب (امير) زنبورها قرار داد، يعسوب داراى دو ويژگى است 1- جثه بزرگ دارد2- نيش ندارد، زنبوران تحت فرمان او با نظم خاصى زندگى مى كنند. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى نداءالاسلام
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 🔆پاداش حمايت از مردان خدا ☀️گويند: وقتى كه نمروديان بيابان وسيعى را پر از هيزم كرده و آن را به آتش ‍ مبدل ساختند تا حضرت ابراهيم (ع ) را درون آتش افكندند، آتش آنقدر زياد بود، كه پرندگان تا چهار فرسخ نمى توانستند در فضا پرواز كنند، در اين ميان زنبورى دهانش را پر از آب كرد و بر آتش ريخت ، جبرئيل از او پرسيد: اين مقدار آب چه سودى دارد؟ ☀️او در پاسخ گفت : خداوند هر كسى را به اندازه قدرتش ، تكليف مى كند، خداوند عمل زنبور را قبول كرد و او را يعسوب (امير) زنبورها قرار داد، يعسوب داراى دو ويژگى است 1- جثه بزرگ دارد2- نيش ندارد، زنبوران تحت فرمان او با نظم خاصى زندگى مى كنند. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى نداءالاسلام
🔆عمل وحشيانه در قرن ششم هجرى شخصى بنام (ابن سلار) كه از افسران ارتش مصر بود بمقام وزرات رسيد و در كمال قدرت بر مردم حكومت ميكرد. او از يكطرف مردى شجاع ، فعال ، و باهوش بود و از طرف ديگر خودخواه خشن و ستمكار. در دوران وزارت خود خدمت بسيار و ظلم فراوان كرد. موقعی كه ابن سلار يك فرد سپاهى بود به پرداخت غرامتى محكوم شد، براى شكايت نزد (ابى الكرم ) مستوفى ديوان رفت و پيرامون محكوميت خود توضيحاتى داد. ابى الكرم ، بحق يا ناحق به اظهارات او ترتيب اثر نداد و گفت : سخن تو در گوش من فرو نشود. ابن سلار، از گفته وى خشمگين گرديد كينه اش را بدل گرفت موقعيكه وزير شد و فرصت انتقام بدست آورد او را دستگير نمود و فرمان داد ميخ بلندى را در گوش وى فرو كوفتند تا از گوش ديگرش سر بيرون كرد. در آغاز كوبيدن ميخ ، هربار كه ابى الكرم فرياد ميزد ابن سلار مى گفت اكنون سخن من در گوش تو فرو شد. سپس به دستور او پيكر بى جانش را با همان ميخى كه در سر داشت بدار آويختند. 📚لغت نامه دهخدا، آ - ابوسعد، صفحه 320 نداءالاسلام
🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃 🔆دریای دزد و قاتل! ﮐﻔﺶ ﮐﻮﺩکی ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ ... ﺁنطﺮﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ ... ﺟﻮﺍنی ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎی ﻗﺎﺗﻞ ... ﭘﻴﺮﻣﺮﺩی ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪی ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎی ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ. ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ. ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ! ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ بر آنچه گذشت ، آنچه شکست ، آنچه نشد ... 👌👌حسرت نخور؛ زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد منبع: سیمرغ نداءالاسلام
🔆عمل وحشيانه در قرن ششم هجرى شخصى بنام (ابن سلار) كه از افسران ارتش مصر بود بمقام وزرات رسيد و در كمال قدرت بر مردم حكومت ميكرد. او از يكطرف مردى شجاع ، فعال ، و باهوش بود و از طرف ديگر خودخواه خشن و ستمكار. در دوران وزارت خود خدمت بسيار و ظلم فراوان كرد. موقعی كه ابن سلار يك فرد سپاهى بود به پرداخت غرامتى محكوم شد، براى شكايت نزد (ابى الكرم ) مستوفى ديوان رفت و پيرامون محكوميت خود توضيحاتى داد. ابى الكرم ، بحق يا ناحق به اظهارات او ترتيب اثر نداد و گفت : سخن تو در گوش من فرو نشود. ابن سلار، از گفته وى خشمگين گرديد كينه اش را بدل گرفت موقعيكه وزير شد و فرصت انتقام بدست آورد او را دستگير نمود و فرمان داد ميخ بلندى را در گوش وى فرو كوفتند تا از گوش ديگرش سر بيرون كرد. در آغاز كوبيدن ميخ ، هربار كه ابى الكرم فرياد ميزد ابن سلار مى گفت اكنون سخن من در گوش تو فرو شد. سپس به دستور او پيكر بى جانش را با همان ميخى كه در سر داشت بدار آويختند. 📚لغت نامه دهخدا، آ - ابوسعد، صفحه 320 نداءالاسلام