#داستان_نماز
☀️ نخستین #نماز_جماعت ☀️
🌹 صفیف كندی می گوید: برای خریدن لباس و عطر به مكّه سفر كردم. در مكه، نزد عبّاس بن عبدالمطلّب رفتم كه فروشنده پارچه های حجازی و عطرهای خوشبو بود. با او سخن می گفتم كه خورشید به میانه آسمان رسید.
🌹 در آن حال، مرد میان سالی را دیدم كه در برابر #كعبه ایستاد و ذكر می گفت. چندی نگذشت كه مردی جوان پشت سر او ایستاد. پس از او بانویی از راه رسید و او نیز پشت آن مرد ایستاد.
🌹 سپس همگی دست های خود را بالا بردند و پایین آوردند. پس از چندی، به ركوع رفتند و سپس سجده كردند.
🌹 به عباس بن مطلب گفتم: این سه تن كیستند و اینجا چه می كنند؟
گفت: آن مرد كه جلو ایستاده است، برادرزاده من، محمد بن عبدالله است.
🌹 آن نوجوان، علی است و بانویی كه با همراه آن دو است، خدیجه، همسر محمد است. آنان هر روز كه خورشید به میانه آسمان می رسد، به #مسجدالحرام می آیند و نماز می گزارند.
🌹 پرسیدم: جز این سه نفر، آیا كسانی دیگر هم #نماز می گزارند؟
گفت: سوگند به خدا، در روی زمین جز این سه تن، خدای خویش را این گونه عبادت نمی كنند.
📚 رضا بابایی ؛ نماز در حكایت ها و داستان ها ؛ ص 29. به نقل از تاریخ طبری جلد ۲ صفحه ۵۶.
🍋 به نقل از مرکزتخصصینماز 🕋
📲نداء الاسلام قرارگاه سایبری فرهنگی
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2876178448Caa0cff3f71