#طی_الارض_بر_فراز_آسمان
🍀شخصی به نام #سید_یونس از اهالی آذر شهر ِ آذربایجان می گوید :
در سفر #مشهد تمام دارائی ام مفقود گردید . پس به #حرم_مطهر #امام_رضا علیه السلام رفتم و پس از عرض سلام
🔶 گفتم : #مولای_من ! می دانید که 💰پول من رفته و در این دیار نا آشنا ، نه راهی دارم و نه می توانم گدایی کنم و جز شما به دیگری نخواهم گفت .
به منزل آمده و شب در عالم رویا دیدم
که حضرت #امام_رضا علیه السلام
🔷فرمود :سید یونس ! بامداد فردا ، هنگام طلوع فجر برو در بَست پایین خیابان و زیر غرفه ی نقّاره خانه بایست . اولین کسی که آمد رازت را به او بگو تا او مشکل تو را حل کند....
🍀 پیش از #طلوع_فجر ، بیدار شدم و وضو ساختم و به حرم ، مشرف شدم و پس از #زیارت ، قبل از دمیدن فجر ، به همان نقطه ای که در خواب دیده و دستور یافته بودم ، آمدم و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را بنگرم که به ناگاه دیدم ، #آقاتقی_آذرشهری که متاسفانه در شهر ما به او #تقی_بی_نماز می گفتند از راه رسید. اما من با خود
🔶گفتم :آیا مشکل خود را به او بگویم ⁉️ با اینکه در وطن ، متهم به بی نمازی است ، چرا که در صف نمازگزاران رسمی و حرفه ای نمی نشیند .
من چیزی به او نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرف شد .
من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتاری خویش را با 😓😢😭دلی لبریز از غم و اندوه به حضرت #امام_رضا علیه السلام گفتم و آمدم.
🍀بار دیگر ، شب در عالم خواب حضرت #امام_رضا علیه السلام را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب تکرار شد تا روز سوم
🔶 گفتم :بی تردید در این خوابهای سه گانه ، رازی است . به همین جهت بامداد روز سوم جلو رفتم و به اولین نفری که قبل از فجر وارد صحن می شد و جز #آقاتقی_آذرشهری نبود سلام کردم و او نیز مرا مورد دلجویی قرار داد
🔷 و پرسید : اینک سه روز است که شما را در اینجا می نگرم ، کاری دارید ⁉️
جریان مفقود شدن 💰پولم را به او گفتم و او نیز علاوه بر خرج توقّف یک ماهه ام در مشهد ، 💰پول سوغات را نیز به من داد
🔷و گفت : پس از یک ماه ، قرار ما در فلان روز و فلان ساعت ، آخر بازار سرشوی در میدان سر شور باش تا ترتیب رفتن تو بسوی شهرت را بدهم.
🍀از او تشکر کردم و آمدم . یک ماه گذشت ، زیارت وداع کردم و سوغات هم خریدم و خورجین خویش را برداشتم و در ساعت مقرر در مکان مورد توافق حاضر شدم.درست سر ساعت بود که دیدم آقا تقی آمد,
🔷 و گفت : آماده رفتن هستی ⁉️
🔶گفتم : آری
🔷گفت : بسیار خوب ، بیا نزدیکتر .
🍀جلو رفتم .
🔷گفت : خودت به همراه بار و خورجین و هر چه داری بر دوشم بنشین .
🍀😳تعجب کردم
🔶و پرسیدم : مگر ممکن است ⁉️
🔷گفت : آری
🍀نشستم . به ناگاه دیدم #آقاتقی ، گویی #پرواز می کند و من هنگامی متوجه شدم که دیدم شهر و روستاهای میان مشهد تا آذر شهر به سرعت از زیر پای ما می گذرد و پس از اندک زمانی خود را در صحن خانه خود در آذر شهر 😳دیدم و دقت کردم دیدم ، آری خانه من است و دخترم در حال غذا پختن .
آقا تقی خواست برگردد. دامانش را گرفتم
🔶 و گفتم : بخدا سوگند تو را رها نمی کنم .😢😓 در شهر ما ، به تو اتهام بی نمازی و لامذهبی زده اند و اینک قطعی شد که تو از #دوستان_خاص_خدایی ! از کجا به این مرحله دست یافته ای ⁉️ نمازهایت را کجا می خوانی ⁉️
🔷او گفت : دوست عزیز چرا تفتیش می کنی ⁉️
🍀او را باز هم سوگند دادم و پس از اینکه از من تعهد گرفت که راز او را تا زنده است برملا نکنم ,
🔷 گفت :سید یونس ! من در پرتو #ایمان ، #خودسازی ، #تقوا ، #عشق_به_اهل_بیت علیه السلام و #خدمت_به_خوبان_و_محرومان به ویژه با #ارادت_به #امام_عصر علیه السلام مورد عنایت قرار گرفته ام و نمازهای خویش را هر کجا باشم با #طیّ_الارض در خدمت او و به امامت آن حضرت می خوانم.
📚 کرامات اولیاء https://eitaa.com/masjed_emam_reza