آقا مهدی شما شهرداری اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟
خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید.
"رفتگر محله، زنش مریض بود؛ بهش مرخصی نمی دادن. میگفتن نفر جایگزین نداریم؛ رفت پیش شهردار ارومیه، آقا مهدی بهش مرخصی داد وخودش رفت به جاش رُفتگری."
#شهید_مهدی_باکری
@Afsaran_ir
⭕️چند روز مانده بود تا عملیات بدر. جایی که بودیم از همه جلوتر بود. هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقیها.
توی سنگر کمین، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و دیدهبانی میکردم. دیدم یک قایق به طرفم میآید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم.
جلوتر آمد، دیدم آقا مهدی است. نمیدانم چه شد، زدم زیر گریه. از قایق که پیاده شد، دیدم هیچ چیزی همراهش نیست. نه اسلحهای نه غذایی. نه قمقمهای؛ فقط یک دوربین داشت و یک خودکار.
از شناسایی میآمد. پرسیدم "چند روز جلو بودی؟"
گفت: "گمونم چهار – پنج روز..."
#شهید_مهدی_باکری
#درس_اخلاق
@Afsaran_ir
⭕️کارگریِ فرمانده!
انباردار جدید لشکر گفت: یه بسیجی اینجاست که عوض ده تا کارگر کار میکنه، میشه این نیرو رو بدی به من؟
بهش گفتم: کو؟ کجاست؟
گفت: همون که داره گونیها رو دو تا دو تا میبره تو انبار.
نگاه کردم ببینم کیه؛ گونیها جلوی صورتش بود و چهرهش دیده نمیشد. رفتم نزدیکتر، نیم رخش رو که دیدم خشکم زد!
فرمانده لشکر عملیاتی بود! تا منو دید، با چشم و ابرو اشاره کرد چیزی نگم!
دل تو دلم نبود؛ اما دستور بالاترین مقام بود.
گونیها که تموم شد، گفتن بریم. رفتیم و کسی نفهمید کارگر خوب همون مهدی باکری، فرمانده لشکر عملیاتی جنوب بود...
#شهید_مهدی_باکری
#درس_اخلاق
@Afsaran_ir
🔸توی محوطه پادگان قدم میزد و هر از گاهی آشغالهای افتاده روی زمین رو جمع می کردکه یه دفعه وایساد، مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود، رفتم نزدیکتر دیدم یه حلب خرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا،
🔹عصبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم، با همون حالت غضب گفت: بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟ یه چاقو هم بهم بدید، چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت، گفتم: آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش،
🔸یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: میدونی پول این از کجا اومده؟ میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟ میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبهه کمک کنه مجبوره شب رو با شکم گرسنه زمین بگذاره؟! شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم.
#شهید_مهدی_باکری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♦️هرچه به عنوان هدیه عروسی به ما دادند جمع کردیم
مهدی گفت: ما که اینا رولازم نداریم حاضری یه کار خیر باهاش بکنیم
گفتم: مثلا چی
گفت: کمک کنیم به جبهه
گفتم: قبول
همه وسایل را دادم به مغازه لوازم خانگی، بجاش ١٠_١٥ تا کلمن گرفتم...
#شهيد_مهدی_باکری
#فرمانده_لشگر_عاشورا
روح مردان الهی شاد🌺
┄┅✧❁جهاد فرهنگی❁✧┅┄
📡 @jahadfarhangi_ir
✳️ بگو ورشکست شدم دیگه!
🔻 آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرفهایم گوش کرد، گفت: «تو چقدر قرآن میخونی؟» گفتم: «اگه وقتی بشه میخونم؛ ولی وقت نمیشه. بیست و چهار ساعته دارم میدوم.» گفت: «نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر میخونی؟» باز همان جواب را دادم. چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: «بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه!» گفتم: «چطور آقا مهدی؟» گفت: «تو با همون ایمان سنتیای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوختهای نداری؛ نه مطالعهای داری، نه قرآن میخونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایهای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی! من میگم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو بیند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.»
🎙 راوی: میرمصطفی الموسوی، مسئول واحد مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا
📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
📖 ص ۲۱۴
✍ علی اکبری مزدآبادی
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f