🔔 #داستانک
🔹#مرد فقيرى بودکه همسرش از #شیر #کره ميساخت و او آنرا به يکى از بقالی های #شهر مى فروخت.
🔸آن #زن کره ها را بصورت #دايره های #يک کيلويى ميساخت. مردپس ازفروختن کره ها،در مقابل، مايحتاج خانه راميخريد.
🔹روزى #مرد #بقال به اندازه کره ها شک کرد🤔 و تصميم گرفت آنها را #وزن کند. هنگاميکه آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود😳
🔸او از مردفقير عصبانى شد😡 و روز بعد به مردفقير گفت: ديگر از تو کره نميخرم،تو کره را بعنوان يک کيلو به من ميفروختى در حاليکه وزن آن 900 گرم است.
🔹 مرد فقير ناراحت شد و سرش را پايين انداخت و گفت: ما ترازویی نداريم،بنابراين يک کيلو #شکر ازشما خريديم و آن يک کيلو شکر شما را بعنوان وزنه قرار داديم❗️
🔸مرد بقال از شرمندگی نميدانست چه بگويد 😓
❣يقين داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه گرفته ميشود...
.
اين يعنی از هر دست✋ بدهی از همان دست ميگيری...
@nedayevahy
#تلنگر
💥داستان عجیب شیخ رجب علی خیاط و زنی آتشین🔥
✍️فرزند شیخ رجبعلی خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد.
یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند
😳 از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می گوید چشمتان رااز نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه میکند! نگاهی به من کرد و فرمـود:
توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟
👈 ببین! نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته، آتش و سرب مذاب به زمین میریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند.
💥شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد.
📖 بوستان حجاب، ص 10
#عفاف_حجاب
#بی_عفتی
#کنترل_نگاه
#نگاه_حرام
#داستانک
🥀