eitaa logo
🟣پایگاه خبری ندای زرند🟣
3.3هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.3هزار ویدیو
50 فایل
پایگاه خبری تحلیلی_انتقادی ومطالبه گرشهرستان زرند /اولین رسانه زرندیها با مدیریت بانوان جهت ارتباط @nedayezarand00
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 هرشب یک سرگذشت درودهای جاویدان بر یکایک دوستان همراه 🙋‍♀💐 شباهنگام عید مبعث زمستانی تان آتشناک شادمانی؛ شومینه تان آراسته به شراره های ارغوانی؛ فنجان بلورین‌تان لبالب از گرمنوش مهربانی؛ پاینده و یابنده ی تک تک‌ آرزوهای نابتان باشید... سپاسگزار گنجینه ی همراهی تان هستیم. امشب همراه با اساطیر 🌻بیژن و منیژه قسمت (۶)🌻 در اساطیر ایران شاه همیشه مظهر قدرت و گشایش در کارها و خرد بوده است ، در این داستان هم این کیخسرو شاه ایران است که سعی دارد به این موضوع خاتمه دهد . کیخسرو پس از راز و نیاز با حضرت یزدان جام جهان نمای را بدست گرفت با دقت به آن خیره گشت سر انجام دلاور ایرانی را دید که در بن چاهی عمیق در سر زمین توران در غل و زنجیر است بار دیگر نگریست بانویی را که گرچه لباس ژنده به تن دارد، ولی گویا از نژاد بزرگان میباشد در بالای چاه دید ، که در حال تهیه غذا برای بیژن میباشد با خوشحالی گیو را مژده داد که فرزندش زنده است ، آنگاه به فکر فرو رفت حال که میدانیم این جوان دلاور در کجا زندانی می باشد چه کسی را بفرستیم تا او را نجات دهد زیرا با سپاهیان رفتن بدان سمت پیش در آمد جنگی بزرگ و ویران گر است ، پس از قدری تفکر به این نتیجه رسید که این مأموریت خطرناک را تنها رستم می تواند انجام دهد ، پیکی احضار کرد امر کرد بدون توقف به حضور جهان پهلوان ایران در سیستان برسد ضمن نوشتن نامه بطور شفاهی ماجرا را بیان کند تا هرچه زود تر جهان پهلوان به دربار بیاید ، گیو خود پیشنهاد داد که این مأموریت را به انجام برساند، کیخسرو قبول کرد گیو به همراه تنی چند از دلاوران به سمت زابلستان به حرکت در آمدند هنگامیکه به نزدیک زابل رسیدند دیده بانان با دیدن گیو فریادی کشیده تا زال را خبر کنند زال همینکه متوجه شد گیو بدان سمت می آید دانست که اتفاق مهمی افتاده است ، با یک حرکت بر پشت اسب جست به تاخت و نگران به سمت گیو به راه افتاد در دهانه دروازه دو سوار به هم رسیدند زال با یک نگاه متوجه اوضاع به هم ریخته ورنجور پهلوان ایران شد ، دو سوار و دیگران از اسب فرود آمده یک دیگر را در آغوش گرفته، گیو بطور خلاصه موضوع را بیان کرد و خواستار دیدن جهان پهلوان رستم گردید، زال گفت رستم به شکار رفته تا شما قدری از رنج سفر آسوده گردید پیک های من رستم را آگاه کرده و او خواهد آمد ، خیلی زودتر از انتظار ،رستم نگران از راه رسید با دیدن وضع گیو از اسب فرو جست، گیو را چون جان شیرین در آغوش گرفت نگران حال پادشاه ودیگر دوستان گردید گیو به نیکی از رستم یاد کرد با ناراحتی ماجرای بیزن را بیان کرد: زگیتی مرا خود یکی پور بود همم پور و هم پاک دستور بود شد از چشم من در جهان ناپدید بدین دودمان کس چنین غم ندید به توران نشان داد از او شهریار به بند گران و بد روزگار گیو سپس نامه شهریار کیخسرو را با احترام تقدیم رستم کرد ، رستم نامه را گشود و آن را خواند وسپس به رسم ادب بوسید و بر چشم مالید، آنگاه گفت خواسته پادشاه را دانستم و فرمانبر او هستم و درد و رنج تو بر من پوشیده نیست حتی دلاوری و پشتیبانی های تو در جنگها یادم نرفته از انتقام سیاوش تا نبرد مازندران بر من آشکار است اکنون اگر چه به دیدار تو شادم ولی اندوه بیژن تمام وجودم را گرفته تا پای جان خواهم کوشید ، اینک چند روز آسوده خاطر در منزل من باش ، منزل من را منزل خود بدان. ادامه دارد..... تا جستاری دیگر بدرود ‌‌📡ندای زرند در تلگرام 👇 🆔https://t.me/p_nedayezarand 📡‏ واتساپ ندای زرند 👇 https://chat.whatsapp.com/B68dQwG8XPgFJ6ltpBxhIp 📡 ندای زرند در 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/971374624Cfc80be5cd9 📡  ندای زرنددر 👇 splus.ir/p_nedayezarand 📡ندای زرند در 👇   https://instagram.com/nedayezarand?igshid=71q2kqvqnjn5 📡 لینک جدید ندای زرند درروبیکا👇 https://rubika.ir/p_Nedayezarand402.
📚 شبی یک سرگذشت درود های مهرآگین بر مهربانان و مهربانوان همراه 🙋‍♀💐 شباهنگام سرد زمستانی تان آراسته به رامشگری شراره های فرازبختی؛ از مانای بی مانند بخواهیم به دیدگانمان نور، به جانمان شور و به دلهایمان سرور ببخشاید. ایدون بادا🙏 آمین🙏 امشب همراه با اساطیر 📓 و قسمت (۷)📓 علاقه پدر به فرزند چیزی نیست که بتوان برای آن مقدار و اندازه تعیین کرد. هرچند رستم گیو را دلداری می داد و امیدواری می بخشید ولی این چند روز برای گیو چندین ماه شاید هم چندین سال گذشت تا اینکه آماده رفتن به دربار ایران شدند همه آماده سلاح بر گرفته و مهیای رفتن شدند زال به احترام گیو دنبال آنان آمد با سپردن آنان به دادار بزرگ خدا حافظی کرده وبرگشت، رستم و همراهان سپس براه خود ادامه داده تا به دربار ایران رسیدند. پادشاه ایران زمین با اطلاع از آمدن رستم به احترام رستم وگیو دستور داد جمعی از بزرگان کشوری ولشگری به استقبال آنان بروند آنان با دیدن پهلوانان از اسبها پیاده شده به آنان ادای احترام کرده و با آنان همراه شده تا به دربار رسیدند رستم وگیو به رسم ادب زمین بوسیدند ، کیخسرو به رستم خوش آمد گفت و جویای احوال خانواده گردید ، آنگاه دستور داد گودرز ، و گستهم ودیگر پهلوانان را فراخواندند تا به شکرانه این دیدار جشنی داشته باشند در گرما گرم جشن شاه، رستم را به طرف خود خواند وپس از گفتن ماجرای بیژن از رستم خواست هر طور که خود صلاح می‌داند به این ماجرا خاتمه دهد و با هنر مردی و جنگاوری وخرد این مشکل را برطرف و بیژن را نجات دهد که بر خوردی بین دو کشور پیش نیاید که خونی ریخته نشود ، رستم با رویی خوش قول داد که عاقلانه به این موضوع خاتمه دهد. از آنطرف گرگین که سخت پشیمان شده بود متوجه آمدن رستم گردید به او پیغام فرستاد که با آبرویی که نزد شاه دارد واسطه شده او را ببخشد تا اوهم بتواند همراه رستم باشد رستم به فرستاده گرگین گفت اگر بیژن را زنده بیاورم عفو تو را از شاه می گیرم وگرنه آماده مجازات باشد آنگاه از شاه خواهش کرد که گرگین رهایی  بخشد تا در آینده چه پیش آید ، کیخسرو قبول کرد به رستم فرمود در مورداین سفر هرچه لازم داری بگو. رستم گفت در این سفر شمشیر و گرز کارساز نیست باید با فکر ،حوصله ،صبر وهزینه سیم و زر در جامه‌ بازرگانان به توران رفت در آنجا اطراق  کرد تا کار انجام گیرد ، کیخسرو از درایت رستم خوشنود گردید وگفت هر آنچه از سیم و زر لازم داری از خزانه بستان، رستم صد شتر زر و دینار از خزانه گرفت، هفت تن از مردان نامدار ایران وچند تنی از جنگاوران انتخاب شدند ، فردا صبح در حالیکه خورشید انوار طلایی خودش را بی ریا بر زمینیان می پاشید، پس از خدا حافظی با شاه و دیگر دلاوران بسمت سرزمین توران براه افتادند آنان همه لباس بازرگانان بتن کرده با شکوه بسمت مرز رفته تا به محل مرزبانی رسیدند . ادامه دارد...... تا جستاری دیگر بدرود ‌‌📡ندای زرند در تلگرام 👇 🆔https://t.me/p_nedayezarand 📡‏ واتساپ ندای زرند 👇 https://chat.whatsapp.com/B68dQwG8XPgFJ6ltpBxhIp 📡 ندای زرند در 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/971374624Cfc80be5cd9 📡  ندای زرنددر 👇 splus.ir/p_nedayezarand 📡ندای زرند در 👇   https://instagram.com/nedayezarand?igshid=71q2kqvqnjn5 📡 لینک جدید ندای زرند درروبیکا👇 https://rubika.ir/p_Nedayezarand402.
📚شبی یک سرگذشت📚 درودهایمان عطرناک عودی که دود میرقصاندارزانی شما یاران جان 🙋‍♀💐 شبانه ی بهمنی تان نغمه آرای پیک پیروزی عدالت خواهان چهل و پنجمین سالگی فجر آفرینان میهن؛ شبانه هایتان آراسته به شکوفه های باغ مهتاب، خوابتان نرمینه تر از حریر و ابریشم، فردایتان روشن از آفتاب عشق و شادی و امید... دو فنجان عشق دم کنید و چشم در چشم او که حضورش خلاصه ی همه ی شادی های جهان است زندگی را جرعه جرعه با نبات شعر بنوشید و عاشقانه بگویید چقدر دوستش دارید؛ پیش از آنکه واپسین برگ دلواپس بر زمین بیفتد... سپاسگزاریم که شاه بیت منظومه ی شمسی هستید... 🌚امشب همراه با اساطیر ⚜ و قسمت (۸)⚜ ماموریت رستم در این ماجرا خرد ورزی اوست که حکیم توس به زیبایی آنرا به نگارش در آورده است ، در واقع فرزانه توس به مامیگوید یک مرد با تمام قدرتمندی باید به زیور خرد آراسته باشد. در قسمت قبل گفتیم رستم با همراهی دوستان دلاورش تحت پوشش بازرگانان به مرز رسیده با آراستگی تمام به شهر ختن واردشدند ، خبر ورود یک کاروان بزرگ در شهر پیچیده بسیاری که در امر بازرگانی بودند به دیدن این کاروان می آمدند از جمله پیران ویسه وزیر خردمندافراسیاب که خواست از چند و چون این کاروان آگاه شود ، آنان به سمت کاروان آمده رستم که پیران را می شناخت سر روی خود را به دیبای رومی پوشاند به استقبال آنان شتافت ، پیران سؤال‌هایی از بزرگ کاروان پرسید اینکه به چه تجارتی اينجا آمده اید ، رستم گفت: به بازرگانی ز ایران به تور به پیمودم این راهِ دشوار دور فروشنده ام هم خریدار نیز فروشم ، بخّرم  زهر گونه چیز سپس به رسم معمول وادب هدایای نفیسی پیشکش پیران نمود ولب به ثنا وستایش گشود پیران که مفتون این کاروان شده بود با لبخند گفت شما با خیال راحت در این شهر به تجارت بپردازید ، آنگاه آنان را به میهمانی در منزل خودش دعوت کرد رستم تشکر کرد که باید زود تر به کارش پایان دهد ، آنگاه پیران خدا حافظی کرد و رفت ، خبر ورود کاروان ایرانی در شهر پیچید از جمله منیژه که روز ها در شهر می گشت با اطلاع از آمدن تجار ایرانی به امید اینکه شاید گشایشی در کار باشد به دیدار کاروانیان شتافت او بزرگ کاروانیان را شناخت به دیدار او رفت با دلی سوخته سئوالهایی از رستم کرد که آیا در ایران کسی از بیژن خبر دارد رستم که به شک افتاده بود با فریادی منیژه را از خود راند منیژه با چشمانی گریان آماده رفتن شد، رستم که با دقت او واطراف را می نگریست هنگامی که متوجه شد کسی توجهی به آنان ندارد منیژه را به کناری کشید گفت ، هر چه در مورد بیژن می دانی صادقانه بگو، منیژه اشکهایش را پاک کرد با لحنی محزون وناراحت کننده گفت از حال نزار ودرد دلم چه دارم به توبگویم ؟ مرا از خود راندی بر سرم فریاد کشیدی اما ندانستی من دخت افراسیاب پادشاه توران زمین هستم که آفتاب چهره اش را برهنه  ندیده اکنون به چاره جویی اینجا آمده ام جوانی که او را دوست داشتم در چاهی ژرف به زنجیر بسته شده است؛ بیژن پهلوان زاده ایرانی در بند خشم پدرم گرفتار آمده ،اکنون خواهشی دارم زودتر به ایران بر گرد و پادشاه ایران و پدرش گیو ورستم را آگاه کن که راهی برای جان این جوان بی گناه پیدا کنند ، رستم که متوجه شد منیژه حقیقت را می گوید، انگشتر خودش را در شکم‌ مرغی بریان پنهان کرده، مرغ را به منیژه داد گفت:" این مرغ را به بیژن برسان تا با خوردن آن جانی بگیرد تا به بعد چه پیش آید "، منیژه مرغ را گرفته خوشحال به سمت چاه مکان بیژن براه افتاد. ادامه دارد..... تاجستاری دیگربدرود ‌‌📡ندای زرند در تلگرام 👇 🆔https://t.me/p_nedayezarand 📡‏ واتساپ ندای زرند 👇 https://chat.whatsapp.com/B68dQwG8XPgFJ6ltpBxhIp 📡 ندای زرند در 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/971374624Cfc80be5cd9 📡  ندای زرنددر 👇 splus.ir/p_nedayezarand 📡ندای زرند در 👇   https://instagram.com/nedayezarand?igshid=71q2kqvqnjn5 📡 لینک جدید ندای زرند درروبیکا👇 https://rubika.ir/p_Nedayezarand402.
📚شبی یک سرگذشت 📚 درود بر چشمه نوشان طراوت و نور ،ترمه پوشان ترانه و تنبور 🙋‍♀💐! شامگاهتان نغمه گر قناریان خوش خبر باغ آرزوهای ناب، روزگارتان سرشار از نگاه پرمهر و نوازشگر خداوند... شادی تان دمادم باد و اندوهتان هرگز مباد... امشب همراه با اساطیر ⚜ و قسمت( ۹)⚜ چقدر اتفاق های خوب ، غیر منتظره شیرین است واین یکی از برداشت های خوب این داستان است. منیژه تا صبح آنروز امید به هیج جا و به کسی نداشت ولی گویا اشکهای او جواب داد و او بدون اینکه بداند با رستم آشنا گردید ، اینک شاد و امید وار با قدم های سریع بسمت چاه براه افتاد هنگامیکه به چاه رسید هوا تاریک شده بود او مرغ را از سوراخ حفر شده به داخل چاه فرستاد بیژن غذا را گرفت از اینکه خوراک تغییر کرده تعجب کرد ، منیژه سعی کرد از ماجرای بر خورد امروز برای بیژن توضیح دهد بیژن مشغول خوردن مرغ بود که متوجه انگشتر گردید ودانست که یک اتفاقی هایی در حال شکل گرفتن است پس از صرف غذا آفریدگار جهان را سپاس گفت و با امید به فردایی روشن به دیوار چاه تکیه داده و به آن فکر میکرد: بگسترد بیژن پس آن نان پاک پر امید یزدان دل از بیم و باک چو دست خورش برد ز آن داوری بدید آن نهان کرده انگشتری نگینش نگه کرد و نامش بخواند ز شادی بخندید و خیره بماند بخندید خندیدنی شاهوار چنان کامد آواز بر چاهسار منیژه از خنده بلند بیژن تعجب کرد و علت آن را جویا شد: منیژه چو بشنید خندیدنش از آن چاه تاریک بسته تنش زمانی فرو ماند زان کار سخت بگفت : این چه خنده‌ است ای نیک بخت بیژن به منیژه امیدواری داد و پس از آنکه به راز داری و پنهان کاری سو گندش داد از او پیمان گرفت آنچه را می شنود در هیج جا بازگو نکند ، سپس به انگشتری رستم اشاره کرد و گفت فردا پیش قافله سالار برو پیام مرا به او برسان ،آنشب خواب به چشمان هیچ کدام  راه نیافت با طلوع آفتاب  منیژه مشتاقانه به دیدار بزرگ کاروان حضور یافت، رستم وقتی دانست بیژن به ماجرا آگاه شده،  منیژه را دلداری داد و تاکید کرد که همچنان راز دار باقی بماند آنگاه از او خواست مقداری هیزم آماده کرده ودر شبانگاه در یک زمان معین هیزم ها را آتش  بزند ،معشوق دلداده به نجات بیژن امیدوار به محل چاه بر گشت ،سعی کرد همه چیز را شرح دهد بیژن ،منیژه را بر انجام فرمان رستم فرمان داد، آنگاه به راز و نیاز با یزدان پرداخت: سوی کردگار جهان کرد سر که ای پاک و بخشنده دادگر ز هر بد توباشی مرا دستگیر تو زن ، بر دل و جان بد خواه تیر بده داد من را ،که بیداد کرد تو دانی غمان من و داغ و درد منیژه که با زحمت مقدار زیادی هیزم گرد آوری کرده بود چشم به آسمان که چه زمانی هوا تاریک می‌شود. ادامه دارد...... تاجستاری دیگر بدرود ‌‌📡ندای زرند در تلگرام 👇 🆔https://t.me/p_nedayezarand 📡‏ واتساپ ندای زرند 👇 https://chat.whatsapp.com/B68dQwG8XPgFJ6ltpBxhIp 📡 ندای زرند در 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/971374624Cfc80be5cd9 📡  ندای زرنددر 👇 splus.ir/p_nedayezarand 📡ندای زرند در 👇   https://instagram.com/nedayezarand?igshid=71q2kqvqnjn5 📡 لینک جدید ندای زرند درروبیکا👇 https://rubika.ir/p_Nedayezarand402.
📚 شبی یک سرگذشت 📚 درود بر شما فرهیختگان و بزرگواران همیشه همراه 🙋‍♀💐 شا مگاه بهمنی تان‌ بالکنی آن سوی خاطره ها با دو فنجان دمنوش مهربانی؛ روزگارتان نم آرای قدر دانی سپهر بالابلند... سپاسگزاریم که نغمه گر جاودان عشق و آرامشید. امشب همراه با اساطیر ⚜بیژن و منیژه قسمت( ۱۰)⚜ امید به عشق وزندگی همیشه معجزه آفرین بوده است، منیژه با عشق درحالی که دستانش خونین شده بود هیزم فراهم‌ کرد ساعاتی که برای او سالها در ذهنش نقش بسته بود در انتظار شب چشم به آسمان داشت ، اینک عفریت شب سایه های خودش را بر صحرا گسترش می‌داد منیژه خوشحال و امیدوار دست بکار شد او هیزم ها را آتش زد شعله های آتش راهنمای خوبی بود برای تهمتن و یارانش. رستم که قبل از آمدن با یزدان به راز و نیاز پرداخت آنگاه خود و یارانش لباس رزم پوشیدند و به سمت آتش براه افتادند، سنگ بزرگی که بر چاه نشانده بودند با فشار چند تن از دلاوران از جا تکان نخورد تهمتن از رخش بزیر آمد با قدرت فوق‌العاده ای که داشت به کمک آنان شتافت سنگ را به کناری راند با آشکار شدن دهانه چاه با صدایی بلند بیژن را فرا خواند او که متوجه صدا ها شده بود با رنج دیدگی از رستم تشکرکرد رستم در حالیکه بداخل چاه خم شده بود از بیژن قول گرفت گرگین را ببخشد پهلوان زاده نامدار با نفرت نام گرگین را بر زبان‌ راند و گفت در اولین دیدار من با او به عمرش خاتمه خواهم داد ، رستم که چنین دید شرط بخشیدن گرگین را تنها راه نجات بیژن دانست و بیژن گرگین را بخشید ،آنگاه دلاوران توانستند بیژن را در حالیکه قابل شناختن نبود از چاه بیرون بیاورند: برهنه تن و موی و ناخن دراز گدازیده از رنج و درد و نیاز همه تن پر از خون و رخساره زرد از آن بندِ زنجیرِ زنگار خورد رستم وقتی چهره رنجور پهلوان زاده را دید در حالیکه بشدت ناراحت شده بود، زنجیر از دست وپای او باز کرد ، سر ،صورت او را شست ، گرگین جلو رفت صورت بیژن را بوسید و از کار ناشایست خود عذر ها خواست ،رستم از بیژن و منیژه خواست با پهلوان اشکِش به ایران بر گردند ،بیژن قبول نکرد و حمله به کاخ افراسیاب را خواستار شد ، آنان شبانه به قصر افراسیاب حمله کرده در جلوی کاخ نبرد بالا گرفت و نگهبانان بزودی از پا در آمده ایرانیان پا بداخل قصر گذاشتند، رستم با رجز خوانی افراسیاب را خطاب کرده و او را بخاطر شکنجه های بیژن نکوهش کرد، افراسیاب که چنین دید با فریادی تمامی نگهبانان را به حمله تشویق کرد آنگاه خود در آن شلوغی از مهلکه گریخت، تهمتن و دیگر دلاوران با پایمردی ورشادت قصر را تصرف کرده آنگاه دلاوران را به آرامش دعوت کرد گفت اینک افراسیاب با لشگر مجهز و بیشمار خود بازمی گردد باید خود را آماده این بر خورد خونین نماییم. ادامه دارد.... تا جستاری دیگر بدرود ‌‌‌📡ندای زرند در تلگرام 👇 🆔https://t.me/p_nedayezarand 📡‏ واتساپ ندای زرند 👇 https://chat.whatsapp.com/B68dQwG8XPgFJ6ltpBxhIp 📡 ندای زرند در 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/971374624Cfc80be5cd9 📡  ندای زرنددر 👇 splus.ir/p_nedayezarand 📡ندای زرند در 👇   https://instagram.com/nedayezarand?igshid=71q2kqvqnjn5 📡 لینک جدید ندای زرند درروبیکا👇 https://rubika.ir/p_Nedayezarand402.