نگارخانہےمن !
دست هایم یخ کرده است . توجه ک کرده ای ، وقتی سردم میشود ، چهره ام لَبو میشود. و دستانم هم عینِ آ
خیلی دلم میخواست ساعت ها
بنشینم و از ریز موضوعاتِ سفرم
برایت قصه ها ببافم و مثل همیشه
خود شیفته بازی در بیاورم .
البته میدانی که من خودشیفته نیستم
همه اش واقعیت است ...
ولی حقیقتا جان ندارم
حس کنده شدن خاصی از سوی
مشهد الرضا دارم ، نمیدانم چرا ..
این چند خط را برای خودت رقعه ای
کن و خودت بنویس ، هر چه را که
حس میکنی دستانم قرار است برایت
بنویسند ..
این چند روزه نامه های تو هم برای ما
دردسری شده است خاتون ...🚶♂
#برایِ_او
نگارخانہےمن !
آقا جان !
گاهی اوقات فکر میکنم دلت میخواهد با
ما هم شوخی کنی ..
کمی پا فشاری و گریه ما را ببینی و بعدش
حالمان را خوب کنی ..
اصلا اگر تو مزاح کنی ، حالمان خوب است
همه اش که نباید مثل آدم های زمینی در
لاکِ خودمان باشیم و زندگی یکنواختی را
داشته باشیم .
گاهی باید در تلاطم بود ، در استرس بود
در اضطراب بود ، بلاخره ما هم تو را داریم
ما هم حلقه ای طلایی داریم به اسم مشهد
که وقتی گیر میکنیم ، آن را محکم چنگال
میزنیم ..
الحمدلله..