eitaa logo
دعاهای ناب
2.9هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
13هزار ویدیو
352 فایل
negin486970
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋زیاد با خدا حرف بزن زیاد با خدا رفت و آمد کن تو که دلت با خداست پس نترس هر کسی هم دلت رو شکست خدا بیشتر از اون رو برات جبران میکنه. وقتی توکلت با خداست پس آروم باش بگذار هرچه قدر دنیا می خواد با تو بی انصافی کنه تو که امیدت با خداست پس بزار دنیا زور بزنه تا تو رو ناامید کنه تو خدایی داری که انتهای امیدواریه وقتی یارت خـداست بزار هر چقدر می خوان نارفیق بشن فقط خداست که رفیق بی رفیقاست و تو رفاقت کم نمیزاره خلاصه اینکه تو خدارو داری او تنها کسی هست که تمام حرفهات رو گوش میده و خواسته هات رو برآورده میکنه. 🦋اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ 🍃🌺من سرپرست کسی هستم که من و باور داره، دستش و میگیرم و از تاریکی به نور و روشنایی هدایتش میکنم.. سوره بقره، آیه الکرسی . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌
30.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سه دقیقه درقیامت...حتما ببینید👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 🔴خیلی مواظبی حق الناس گردنت نیاد🔴 چطوری بی حجابی حق الناس برگردن مامیاره درسته حجمش کمی‌زیاده ولی دیدن این‌ کلیپ رو از دست ندین
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🔹ذکری که قدرت خدا را در زندگیت می آورد ! استاد شجاعی ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 ســـلام بـر آنـان کـه اول از ســیم خاردار نـفـــس گــذشـتـنـد و بَـعْد از سیم خار دار دشــمـن... ‌ ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق.. به نیابت از ‌‌‌درویشی ...🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن ‌‌‌‌‌شهدایی ‌...☘ پایان ختم‌۷ شهید روز اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای شهیدان، عشق مدیون شماست هر چه ما داریم از خون شماست شهیدان حجت الاسلام محمد مهدی مالامیری و سید مصطفی موسوی (مسلم)
📃🌿 روز بعد از عقدمون امتحان داشتیم؛ من نرفتم امتحان بدم، محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت و درس نخونده بود ولی با اعتماد به نفس رفت سرجلسه. قبل از امتحان زنگ زد و گفت:"دارم میام ببینمت!" گفتم:'برو امتحان بده که خراب نشه!' پشت گوشی خندید و گفت: "اتفاقا دارم میام ببینمت که امتحانم خراب نشه:)" آمد و گوشه حیاط چنددقیقه ای با هم صحبت کردیم. چند بار این جمله را بهم گفته بود و دوباره برایم تکرارش کرد: "تو همونی هستی که دلم میخواست، کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد♥️!" به‌روایت‌همسرشهید 🌱
📃🌿 وقتی می‌اومد خونه . . دیگه نمیذاشت من کار کنم ؛ زهرا رو میذاشت رو پاهاش و با دست به پسرمون غذا میداد . میگفتم : یکی از بچه هارو بده به‌من با مهربونی مےگفت : نه شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی ! مهمون هم که میومد . . پذیرایی با خودش بود دوستاش به شوخی میگفتن : مهندس که نباید تو خونه کار کنه! میگفت : من که از حضرت‌علی «ع» بالاتر نیستم ! مگه به حضرت‌زهرا «س» کمك نمی کردند؟!♥️ 🌱
بیچاره نسل دخترانی که افتخارشان داشتن فالوور و آیفون و فروختن دوره و گذاشتن سمینار است ای کاش یکی دو نسل قبلتان را یادتان نرود که افتخارش به این بود که انقلاب کرد جانانه جنگید مادرِ شهید شد و حتی نگذاشت کسی اسمش را بداند.
shab sheshom03.mp3
1.88M
|⇦• و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم ۹۸ به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه •✾ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ در کربلا آنهایی که نمازشان را به وقتش خواندند شدند... و آنها که نمازشان را قضا کردند !
🌷 .... 🌷قبل از اذان صبح برگشت. پیکر شهید هم روی دوشش بود. خستگی در چهره اش موج می زد. برگه مرخصی را گرفت. بعد از نماز با پیکر شهید حرکت کردیم. خسته بود و خوشحال. می گفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید جا مانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم. 🌷خبر خیلی سریع رسیده بود تهران. همه منتظر پیکر شهید بودند. روز بعد از میدان خراسان تشییع با شکوهی برگزار شد. می خواستیم چند روزی تهران بمانیم. اما خبر رسید عملیات دیگری در راه است. قرار شد فردا شب از مسجد حرکت کنیم... 🌷با ابراهیم و چند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستاده بودیم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بودیم. پیرمردی جلو آمد. او را می شناختم. پدر شهید بود. همان که ابراهیم، پسرش را از بالای ارتفاعات آورده بود. سلام کردیم و جواب داد. همه ساکت بودند. برای جمع جوان ما غریبه می نمود. انگار می خواهد چیزی بگوید،امّا! 🌷....امّا! لحظاتی بعد سکوتش را شکست، آقا ابراهیم ممنونم. زحمت کشیدی، اما پسرم! پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!! لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب، آخر چرا!! بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. 🌷چشمانش خیس از اشک بود.صدایش هم لرزان و خسته: دیشب پسرم را در خواب دیدم. می گفت: در مدتی که ما گمنام و بی نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم. هر شب مادر سادات حضرت زهراء (س) به ما سر می زد. اما حالا! دیگر چنین خبری نیست... می گویند: شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند! 🌷پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود. به ابراهیم نگاه کردم. دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلت می خورد و پایین می آمد. می توانستم فکرش را بخوانم. گمشده اش را پیدا کرده... گمنامی! 🌹خاطره ای به ياد شهید گمنام ابراهیم هادی
از نیل رَد شـــده‌ای؛ و به ساحِل رسـیــ🕊ــده‌ای! ما غرق فـتـنه‌ایم! دعــ💚ــا کن بــــ🌷ـــرای مٰا...