#خواندنی👇🔆
🌸 داستان مردان باغیرت و زنان باحیا
👇👇👇
⏪شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتابهای خود مینویسد:
.
🔹روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمی دهد.
قاضی شوهر را احضار کرد.
سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟
زن گفت: آری، آن روز که تحویل شوهرم دادم دو مرد شاهدبودند ، زن رفت وآن دومرد را آورد و به قاضی گفت .. آن دو مرد شاهدند.
قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال طلا از شوهرش طلب دارد.
گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است یا نه ...
چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!
شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟
برای پانصد مثقال طلا ، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!
هرگز! هرگز!
من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمیدهم که چهره همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.
چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه امروز ما را هم می دید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان می دهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.
💐: یادمان باشد ‼️
🌸 دین سبد میوه نیست ڪه مثلا سیب رو برداری ولی در علیه السلام عزادارے ڪنے اما نمازت قضا بشود!
⭕️ چادر بپوشے ولے حیا نداشته باشی
⭕️ چادری باشے ولے با آرایش
📖قرآن بخوانے اما به پدر و مادرت احترام نگذاری!
🔅حجاب و حیا داشته باشے اما امربه معروف و نهی از منکر را ترک کنی!
نه جـــــانم... نمی شود❗️✋
☘️اللّهُــــمَّ_عَجـِّل_لِوَلیِّـــکَ_الفَـــــرج
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
✨﷽✨
💠#داستان
👈 دعای مادر:
روزی از ابو سعید ابوالخیر سوال کردند : این حُسن شهرت را از کجا آوردی ؟
ابوسعید گفت : شبی مادر از من آب خواست، دقایقی طول کشید تا آب آوردم،
وقتی به کنارش رفتم،خواب، مادر را در ربوده بود، دلم نیامد که بیدارش کنم
به کنارش نشستم تا پگاه،مادر چشمان خویش را باز کرد و وقتی کاسه ی آب را در دستان من دید، پی به ماجرا برد و گفت: "فرزندم، امیدوارم که نامت عالمگیر شود"
بدین سان ابوسعید ابوالخیر مرد خرد و آگاهی و عرفان، شهرت خویش را مرهون یک دعای مادر میداند ....
📚تذکره الاولیاء عطار نیشابوری#خواندنی
#داستان
🔻 ماجرای عجیب دعوای سگ و جوان در قبر
🌱شیخ بهایی نقل میکند:
روزی در تخت فولاد اصفهان از مرد عارفی که اهل ریاضت بود پرسیدم آیا خاطره ای داری که برای من نقل کنی
او فکر و تامّلی کرد و بعد گفت :
🌹روزی همین جا نشسته بودم ، دیدم جمعیّتی جنازه ای را آوردند در آن گوشه قبرستان دفن کردند و رفتند.
چندی نگذشته بود که احساس کردم بوی عطر خوشی به شامّهام میرسد.
به اطراف نگاه کردم دیدم جوانی خوشصورت و خوش لباس و خوشبو وارد قبرستان شد و فهمیدم این بوی خوش از اوست،
آن جوان رفت کنار همان قبر و ناگهان دیدم آن قبر شکافته شد و آن جوان داخل قبر رفت و قبر به هم آمد.
🌱من غرق در تعجّب و حیرت شدم که خواب میبینم یا بیدارم.در همین حال، احساس کردم بوی بد و نفرتانگیزی به شامّهام میرسد،
دیدم سگی وحشتانگیز ، بدقیافه و بدبو وارد قبرستان شد. با عجله رفت کنار همان قبر، قبر شکافته شد و او داخل قبر رفت و باز قبر به هم آمد.
من تعجّب و حیرتم بیشتر شد که چه صحنهای دارم میبینم.
🌹 لحظاتی گذشت، دیدم باز آن قبر شکافته شد و آن جوان زیبا در حالی که سر و صورتش خونین و لباسهایش پاره و کثیف شده بود از قبر بیرون آمد؛
خواست از قبرستان بیرون برود من دویدم جلو و او را قسم دادم که بگو تو که هستی و جریان چیست ؟
🌱 گفت : من اعمال نیک آن میّت هستم،
مامور شدم پیش او بروم و تا روز قیامت با او باشم. آن سگ هم اعمال بد اوست که پس از من وارد قبر شد. ما با هم نمیتوانستیم بسازیم، با هم گلاویز شدیم و او چون از من قویتر بود بر من غلبه کرد و با این وضع از قبر بیرونم کرد.
حال آن سگ تا روز قیامت با او خواهد بود.
🌹شیخ بهایی بعد از نقل این حکایت گفت: این حکایت، عقیده شیعه مبنی بر تجسم اعمال را تأیید مینماید
📚خزینه الجواهر، ص 541 / ماه رمضان فصل شکوفایی انسان در پرتو قرآن، آیت الله سیدمحمد ضیاءآبادی، جلد 2 صفحه 19 الی 22
#خواندنی
📖#داستان
✅#تربیت فرزند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى يكى از اصحاب على عليهالسلام كه داراى پسرى بود نزد آن حضرت آمد و از فرزندش نزد آن حضرت شكايت نمود تا با اين كار، راهنمائى جهت تربيت پسرش از حضرت بگيرد.
حضرت به او فرمود:
لا تضربه و اهجره و لا تطل؛
او را نزن و تنبيه بدنى نكن؛ بلكه براى تأدیب او شايسته است با او قهر كنى؛
اما مواظب باش اين قهر به درازا نكشد .
📚بحارالانوار ج9ص376
#خواندنی
💠#داستان
👈قناعت
تاجران پارچه ، خسته و خواب آلود هر یک به گوشه ای لمیده بودند و استراحت می کردند.
گدایی از راه رسید کاسه گدایی به دست.
گدا گفت: به من کمک کنید ، از مال خود به من هم کمک کنید.
یکی از تاجران: ای بابا این جا هم رهایمان نمی کنید.
خسته و داغانیم.
صدای بقیه تاجران هم در می آید.
گدا گفت: اگر شما تاجرها و داراها انصاف داشتید و به عدل خرید و فروش می کردید و ما گدایان هم کمی قناعت داشتیم، روزگارمان این نبود و هیچ گدایی روی زمین وجود نداشت.
گدا درحال دور شدن از آن ها گفت:
از قناعت توان گرم گردان
که ورای تو هیچ نعمتی نیست
کنج صبر اختیار لقمان است
هرکه را صبر نیست حکمت نیست
#خواندنی
💠#داستان
👈کیسه میوه
یکی از روزها ، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند:
از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند.همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند…
وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند....!
وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد...!
وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود…
وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد. کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود !!!
روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند و وقتی وزیران نزد شاه آمدند، به سربازانش دستور داد، سه وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند…!!!
🌸💦🌸💦🌸💦🌸
آری خداوند حکیم در آیه 7 سوره اسراء می فرماید.
إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً «7»
اگر نيكى كنيد به خودتان نيكى كردهايد واگر بدى كنيد (باز هم) به خود بد كردهايد.
#خواندنی