یادداشت خواندنی مدیر کل تبلیغات اسلامی استان در شب نیمه شعبان:👇
امشب نیمه شعبان و شب تولد حضرت حجت بن الحسن است و من در #روستای_مرادان شهرستان خانمیرزا؛ برای سخنرانی امشب کلی فکر کرده بودم و کمی مطالعه؛ دوستان عزیزم؛ پیش نویس مطالب منبر را از کتب مختلف جمع کرده بودم و حقیر که مدتی است فقط طول مسیر جاده ها برایم فرصت مطالعه و اندیشیدن و چندین کار دیگر است؛ این بار هم کتاب الحجة از کافی شریف و بخشی از الغیبه شیخ طوسی را خواندم نگاهی جلد پنجاه و یک بحارالانوار مرحوم مجلسی و بالاخره در امتداد جاده همه چارچوب منبر را نوشتم؛ همزمان با نماز مغرب به #روستای_مرادان رسیدم سید یعنی #امام_روستا منت را مضاعف نمود و حقیر را با محبت بیکران استقبال فرمود همه چیز خیلی عادی بود البته برای روستا و روستائیان نه برای من که خود را. آماده یک منبر فنی با موضوع «زمینه سازی ظهور؛ عدالت طلبی یا عدالت پذیری» نموده بودم؛ دعوت به منبر شدم بر فراز منبر مسجد را پر از شور و شعف نوجوانان و زنان و مردان دیدم که برای جشن مولایشان مهیا شده بودند؛ همه بافته های فکری ام رشته شد و مطالعه و اندیشه و تفکرم در مقابل صفا و سادگی و خلوص #مردم_روستایی_ساده شرمگین؛ اگر نبود توقیع اسحاق بن یعقوب و تشرف علامه بحرالعلوم نه کلینی مشایعت می نمود و نه مجلسی حمایت! سادگی روستا بر وجودم مستولی بود و بر زبانم تسلط یافت؛ چرخید گفت مردم ائمه ما تلاش دادند تا تشنه وجودشان شویم؛ راهرو راهشان و مشتاق دیدارشان همین و بس؛ از منبر که پایین آمدم حلقه محبت پیرمردان مو سفید روسفیدبه گونه ای اطرافم را پر کرد که جز بوسه بر دستان پر زحمتشان راهی برای رهایی نمی گذاشت؛ در کنار امام جمعه ای از جنس تواضع و فرمانداری به معنای واقعی از جنس مردم نشستم؛ همه مهمان روستاییان بودند و راحت و بی آلایش با فرماندارشان سخن میگفتند آنجا بود که فهمیدم اگر چه آیت الله کاشانی در مسیر انقلاب بود اما خیابانش نه!!! عصر از آن خیابان گذر کرده بودم و جمهوری اسلامی ایران در حلقه روستائیان ساده ای یافتم که یکی پس از دیگری بعد از اتمام مراسم و در جشن نور افشانی با اصرار به خانه هایشان دعوتم کردند و با صلابت می گفتند اسرائیل را باید نابود کنیم آن یکی با اقتدار و اعتماد تمام میگفت یازده فرزند دارم و بیست نوه همه را فدای رهبر می کنم و من با تمام خانواده ام پشت نظام ایستاده ام؛ یاد فرمایش آن پیر انقلاب خمینی کبیر افتادم که فرمود مردم ما از مردم حجاز در عصر رسول الله و مردم کوفه در زمان امیرالمومنین بهترند؛
دیگری آرام کنارم آمد به روحانی روستا اشاره کرد و گفت هرچه داریم از این سید است؛ سید امام جماعت مسجد نبود؛ امام محله بود امام روستا؛ امام پیگیر کار مردم و پای کار انقلاب.
سید عزیزم خدا قوت
به خادمی شما افتخار میکنم؛ امشب چقدر حالم خوب است حس میکنم چقدر حرف های ساده روستا شیرین و دلچسب است و چقدر دور میکند انسان را از انسانیت #حرف های_آدم های_هزار_رنگ_شهر...
https://eitaa.com/MahdiTaheri55