✳ کسی که برای خدا کار کنه نیازی به دیدهشدن نداره!
🔻 یک بار، یک تقدیرنامه براش فرستاده بودند. خیلی ناراحت شد و بههم ریخت. گفتم: داداش چه اشکالی داره این چیزها؟ چرا تو از تعریف دیگران، برآشفته میشی؟ بالاخره تعریف از خوبیها، یعنی ترویج اون خوبیها. گفت: خواهر خوبم! من تو زندگی دنبال یه هدف بزرگم و اون هم خداست. کسی که طرف حسابش خدا باشه و برای خدا کار کنه، نیازی به سروصدا راهانداختن و دیدهشدن نداره. ساکت شد. داشتم نگاهش میکردم. انگار تا حرفش بیشتر جا بیفتد، ادامه داد: این تعریف و تقدیرها، انسان رو در رسیدن به هدف بزرگ، کوچیک و سست میکنه؛ انسان رو میکشونه به سمت وادی کثیف و تاریک #خودخواهی و #خودپرستی؛ ما برای #خداپرستی خلق شدیم، نه این چیزهای حقیر!
📝 خاطرهای از #شهید_امیر_رفیعی به روایت خواهر شهید
📚 از کتاب #بهشت_احزان
📖 صفحات ۲۱۰ و ۲۱۱
👤 #سعید_عاکف
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران
https://eitaa.com/tebyanmazand
✳ امروز چند بار نزدیک بود شهید شویم، اما حیف...
🔻 شهید حسین پورجعفری، رئیسدفتر و همراه همیشگی سردار شهید #حاج_قاسم_سلیمانی میگفت: روزی در منطقهای در سوریه، حاجی خواست با دوربین دید بزند. خیلی محل خطرناکی بود. من بلوکی را که سوراخی داشت، بلند کردم که بالای دیوار بگذارم تا برای دوربین استتار باشد. همین که بلوک را بالا گذاشتم، تکتیرانداز بلوک را طوری زد که تکهتکه شد و روی سروصورت ما ریخت. حاجی کمی فاصله گرفت. دوباره خواست با دوربین اطراف را دید بزند که اینبار گلولهای کنار گوشش روی دیوار نشست. خلاصه شناسایی بهخیر گذشت. بعد از شناسایی برای تجدید وضو داخل خانهای شدیم. احساس کردم اوضاع اصلاً مناسب نیست؛ به اصرار زیاد حاجی را سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. هنوز زیاد دور نشده بودیم که همان خانه منفجر شد و حدود ۱۷ نفر به شهادت رسیدند. بعد از این اتفاق حاجی به من گفت: «حسین! امروز چند بار نزدیک بود شهید شویم، اما حیف ...».
📚 برگرفته از کتاب «اخلاق و معنویت در مکتب شهید سلیمانی»
👤 به قلم جمعی از نویسندگان
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران
https://eitaa.com/tebyanmazand
✳ نظام سرباز میخواهد
🔻 اوایل سال ۱۳۸۸ جلسهای با شهردار تهران داشتیم و منتظر آقای #قالیباف بودیم. قالیباف با #سردار_سلیمانی وارد جلسه شد. جلسه شروع شد. حاضران یکی یکی خودشان را معرفی کردند تا نوبت به من رسید. نگاهی به اطراف کردم و دیدم کوچک جمع هستم و بهاندازهی آنها رزومه و سابقهی کاری ندارم. گفتم: «بسم الله الرحمن الرحیم. محمد عسکری هستم. آقای قالیباف و آقای سلیمانی! با این سابقهی علمی و کاری که دوستان ارائه دادند، باید بگم من سرباز و یه کارگر ساده هستم.» سردار لبخندی زد و گفت: «اتفاقا سردار و دستوربده و مدیر زیاد داریم. نظام ما سرباز و کارگر ساده میخواد.» بعد از صحبتهایش با خودم گفتم این حرف و صحبت سردار هم شعاری بیش نیست ولی بعد از شهادت و خواندن وصیتنامه و جملهی کوتاه حکشده روی سنگ مزارش -سرباز قاسم سلیمانی- متوجه شدم که آن حرف شعار نبود و واقعیت زندگی و منش او بود.
👤 راوی: حجتالاسلام محمد عسکری
📚 از کتاب #ابرقدرت_خداست
📖 صفحات ۱۰۰ و ۱۰۱
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران
https://eitaa.com/tebyanmazand
✳️ آدرسِ شهادت
🔻 #شهادت قلّه است و قلّه بدون دامنه معنا ندارد. هر قلّهای یک دامنهای دارد؛ بسیاری از ماها آرزوی رسیدن به آن قلّه را داریم؛ [خب،] باید از دامنه عبور کنیم، بایستی مسیر را در دامنهی آن قلّه پیدا کنیم و از آن مسیر برویم تا به قله برسیم؛ و الا رسیدن به قلّه بدون عبور از دامنه ممکن نیست.
⁉️ این دامنه و این مسیر چیست؟ #اخلاص است، #ایثار است، #صدق است، #معنویت است، #مجاهدت است، #گذشت است، #توجه_به_خدا است، #کار_برای_مردم است، تلاش برای #عدالت است، تلاش برای استقرار #حاکمیت_دین است؛ اینهاست که مسیر را معیّن میکند و اگر شما از این مسیر رفتید، ممکن است به قله برسید.
💬 بیانات #رهبر_انقلاب در دیدار دستاندرکاران کنگره شهدای زنجان| ۱۴۰۰/۷/۲۴
📚 برگرفته از کتاب #شهید
📖 ص ۸۴
👤 #استاد_فیاضبخش
#⃣ #سلوک
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران
https://eitaa.com/tebyanmazand
✳ احساس میکردم عاشوراست و در حضور حسین میجنگم
🔻 پیش میتازم. دنیا بیاید و تماشا کند. بگذار همهی ستارگان، همهی سنگها، همهی درختها، همهی خانهها شاهد باشند. آسمان شاهد باش که در زیر سقف بلند تو یکتنه با انبوهی کبیر از تانکها و زرهپوشها و سربازان کفر روبهرو شدم. لحظهای تردید به دل راه ندادم، ذرهای از فعالیت شدید دست برنداشتم، مثل ماهی در حال سرخ شدن از نقطهای به نقطهی دیگر میغلتیدم و رگبار گلوله در اطراف من میبارید و من نیز به چهار طرف تیراندازی میکردم و سربازان کفر را به خاک میریختم. ای زمین تو شاهدی که خون از بدنم جاری بود و با خاکهای پاک تو گلی گلگون بهوجود آورده بود و من ابا نداشتم که تا آخرین قطرهی خون خود را تسلیم کنم. احساس میکردم که #عاشورا است و در حضور #حسین میجنگم و او چابکی و زبردستی مرا تحسین میکند و از قربانی شدن در بارگاه عشق آگاهی دارد. او میداند که چقدر به او عاشقم و چگونه حاضرم که در راهش جان ببازم.
📚 برگرفته از کتاب «رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست»؛ نیایشها و خاطرات #شهید_چمران
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
پ.ن: شهید دکتر مصطفی چمران در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ به شهادت رسید.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران
https://eitaa.com/tebyanmazand
✳️ مثل اسیران کربلا
🔻 جلوی من حرکت میکرد که پام رو گذاشتم پشت پاشنهاش و ناخواسته کف کفشش جدا شد. اتفاق عجیبوغریبی بود؛ توی گشت پشت عراقیا و پونزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی! از سر شرم گفتم: «علی آقا، بیا کفش من رو بپوش.» با خوشرویی نپذیرفت.
🔸 راه به اتمام رسیده بود و اون مسیر پر از سنگلاخ و خاروخاشاک رو لنگلنگان اومده بود؛ بیهیچ اعتراضی. به مقر که رسیدیم، چشمام به تاولها و زخم پاش افتاد. زبونم از خجالت بند اومد. اون هم این حس رو در من فهمید و زبون به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب. پرسیدم: «چرا تشکر؟» گفت: «چه لذتی بالاتر از همدردی با #اسیران_کربلا!» و ادامه داد: «شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضهی یتیمان #اباعبدالله!» اشک چشمام رو پر کرد.
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۷۴
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران
https://eitaa.com/tebyanmazand
✳️ ۲۵ سال کارش همین بود!
🔻 دکتر، سرش را پایین انداخت و گفت: متأسفم. ترکش به نخاع شما خورده و فلج شدهاید! چند روزی در بیمارستان ماندم. بعد از آن، خانوادهام آمدند و مرا بردند.
🔸 اوایل فروردین زنگ خانه را زدند. همسرم رفت و در را باز کرد. صدای آشنایی به گوشم خورد. آمد توی اتاق. درست میدیدم؛ قاسم سلیمانی به دیدنم آمده بود. با دستهای گرمش مرا به آغوش کشید و چندبار بوسید. با آن همه مشغله چند ساعت با هم گپ زدیم. بعد به همسرم گفت: تصمیم گرفتهام اول هر سال بیایم و به ناصر خدمت کنم.
🔺 دقیقا ۲۵ سال این کارش بود. اول هر سال به کرمان میآمد، سری به پدر و مادرش میزد و بعد از دو سه روز میآمد و پرستارم میشد، غذا درست میکرد و حمامم میبرد. هم خوشحال بودم که فرماندهام کنارم هست؛ هم ناراحت که برایش مزاحمت درست کردهام. خدا خیرش دهد!
📢 راوی: جانباز شهید ناصر توبهایها
📚 برگرفته از کتاب #سیمای_سلیمانی
📖 صفحات ۳۲ و ۳۳
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران
@tebyanmazand
💢 از راه که میرسید، پدر را میبرد حمام. خودش لباسهای پدر را میشست. مینشست کنار بابا، دستهای چروکیدهاش را نوازش میکرد و میبوسید. جورابهای پدر را میآورد و موقع پوشاندن، لبهایش را میگذاشت کف پای پدر.
🔹 مادر هم که در بیمارستان بستری بود، از سوریه که آمد بیمعطلی خودش را رساند بیمارستان. همین که آمد توی اتاق، از همه خواست بیرون بروند؛ حتی برادر و خواهرها. وقتی با مادر تنها شد، پتو را کنار زد. دستش را میکشید روی پاهای خستۀ مادر. حالا که صورتش را گذاشته بود کف پای مادر، اشکهای چشمش پای مادر را شستوشو میداد.
🔺 کسی از حاجقاسم توصیهای خواسته بود. چند بندی برایش نوشت که یکیاش احترام به پدر و مادر بود: «به خودت عادت بده بدون شرم، دست پدر و مادرت را ببوسی. هم آنها را شاد میکنی، هم اثر وضعی بر خودت دارد.»
📚 از کتاب #سلیمانی_عزیز | گذری بر زندگی و رزم شهید حاجقاسم سلیمانی
#️⃣ #احترام_به_والدین
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران
@tebyanmazand
✳️ دنیای کوچک!
🔻 عراق، منطقه را زیر آتش گرفته بود. چند خمپاره سوتکشان به سمت ما هجوم آوردند. حاج آقا [شهید عبدالله میثمی] را مجبور کردیم بیاید داخل سنگر. سنگر کوچک بود و در مواقع عادی، دو نفر هم حاضر نمیشدند داخل آن بشوند، ولی آن شب چهار پنج نفر به آن پناه بردیم. حاج آقا میثمی میگفت: «میدانی چرا ما در جای به این کوچکی جایمان شد؟» گفتم: نه! گفت: «به خاطر ترس! اگر انسان از خدا هم بترسد، دنیا برای او کوچک میشود.»
📚 از کتاب #مجمع_ملکوتیان | معرفی و گزیدهای از خاطرات چهل شهید شاخص روحانیت در یکصد سال اخیر
📖 ص ۱۴۳
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران
@tebyanmazand
✳️ وصلهٔ نفس!
🔻 تراشهٔ کبریت را در جاظرفی انداخت و به طرف در رفت. از پشت چشمی نگاه کرد. «عباس است!» در را باز کرد.
- چه عجب از این طرفها؟!
- برای مأموریتی آمدم به پایگاه. گفتم سری به تو بزنم.
نگاهی به لباس پرواز او انداخت.
- لباس را در بیاور.
عباس بلند شد تا لباسش را درآورد. روحالدین نگاهی به او انداخت؛ وصلهای بر سر زانو!
- هنوز همان اخلاق دانشجویی را داری؟ بابا دیگر برای خودت کسی هستی.
عباس بابایی خم شد و وصلهٔ سر زانویش را نوازش کرد.
- میدانی رفیق، این وصله را به نفسم زدم تا زیاد بلندپروازی نکند.
📚 از کتاب #آواز_پرواز | زندگینامهٔ داستانی #شهید_عباس_بابایی
📖 صفحات ۳۰ و ۳۱
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران
@tebyanmazand
💢 چند استکان هم به نیت من بشوی!
🔻 سالهای پُرتبوتاب دفاع مقدس است... سالهای خون و آتش و دود... شهید بابایی، خلبان شجاع، پاکباخته و فدایی اسلام و انقلاب به دیدار حضرت امام میرود و در حالی که جاذبهٔ ملکوتی امام روح و روانش را تسخیر کرده است خطاب به حضرت ایشان میگوید:
- امام عزیز! میخواهم به گونهای که در کار جنگ خللی پیش نیاید چند روزی به مرخصی بروم. اجازه میفرمایيد؟
- در بحبوحهٔ جنگ کجا میخواهید بروید؟
- من در دههٔ اول محرم برای شستن استکان چای عزاداران به هیئتهای جنوب شهر که مرا نمیشناسند میروم. مرخصی را برای آن میخواهم و گوش به زنگم که بلافاصله بعد از اعلام نیاز به جنگ بازگردم.
- به یک شرط اجازه مرخصی میدهم.
- هر چه بفرمایید با جان و دل میپذیرم.
- به این شرط که هنگام شستن استکانها به نیت من هم چند استکان بشویی.
📰 منبع: روزنامه کیهان | گفتوشنود ۳ مرداد ۱۴۰۲
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران
@tebyanmazand
💢 وصلهٔ نفس!
🔻 تراشهٔ کبریت را در جاظرفی انداخت و به طرف در رفت. از پشت چشمی نگاه کرد. «عباس است!» در را باز کرد.
- چه عجب از این طرفها؟!
- برای مأموریتی آمدم به پایگاه. گفتم سری به تو بزنم.
نگاهی به لباس پرواز او انداخت.
- لباس را در بیاور.
عباس بلند شد تا لباسش را درآورد. روحالدین نگاهی به او انداخت؛ وصلهای بر سر زانو!
- هنوز همان اخلاق دانشجویی را داری؟ بابا دیگر برای خودت کسی هستی.
عباس بابایی خم شد و وصلهٔ سر زانویش را نوازش کرد.
- میدانی رفیق، این وصله را به نفسم زدم تا زیاد بلندپروازی نکند.
📚 از کتاب #آواز_پرواز | زندگینامهٔ داستانی #شهید_عباس_بابایی
📖 صفحات ۳۰ و ۳۱
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران
@tebyanmazand