#داستان
سونوگرافی هفته نهم تایید کرد که متین رشد نمیکنه و قلب هم نداره.💔
دکتر تمام داروهام رو قطع کرد بجز انوکساپارین و گفت ۱۰ رو صبر کن تا خودش دفع بشه اگر دفع نشد بیا که معرفیت کنم بیمارستان برای #سقط.
اسمش را گذاشتم متین؛ نمیدونم قرار بود دختر باشه یا پسر. فقط میدونم خیلی آروم تصمیم گرفت رشد نکنه. سروصدا نکرد. دادوقال نکرد. منو اذیت نکرد. فقط ترجیح داد نباشه.
فرصت ۱۰ روز گذشته و متین هنوز ریشههاش رو از وجودم بیرون نکشیده، اونم نمیتونه دل بکنه انگار. مثل من که حتی الان هم که نشستم توی صف سونوگرافی تا حکم بیرون کشیدنش از وجودم را تحویل بگیرم، هنوز امید دارم موقع سونو بهم بگن: معجزه، معجزه، اینجا یه قلب کوچولو داره با شدت میتپه و دلش نمیخواد از وجود مادرش دل بکنه.
آااااااخ که چه لحظههای سختیه. سه هفته هیچکس حتی قطرهای از اشکهای منو ندیده.😢
سعی میکنم جلوی بقیه صبور باشم،شاد باشم، بخندم، ولی تو خلوت خودم کم میارم. تو خلوت خودم که میتونم برات اشک بریزم، نمیتونم؟😭
دکتر و منشی و سونوگراف همه یک سوال میپرسند: هنوز دفع نشده؟ انگارنهانگار راجع به بخشی از وجود من حرف میزنند چقدر کریه و زشته این واژه.
من ولی به جاش میگم هنوز دل نبریدیم از هم.
هنوز وصلی به وجودم.
هنوز دارمت.
امروز ۶۲ روزه که تو وجودمی و من هر اتفاقی که بیفته یادم میمونه که فرزند اول من تو بودی گرچه که قلب کوچیکت هیچوقت نزد و هرگز متولد نشدی عزیز دل مادر!👼
#داستان_کوتاه
#بارداری_هفته_به_هفته
#بارداری_ناخواسته
#سقط_عمدی
#نجات_فرشتهها
👼🏻https://eitaa.com/joinchat/2015166524Cef89c532aa
💠#داستان
از اول ازدواج هزار بار تاکید کرده بود که من فعلا بچه نمیخواهم.
میگفتم چرا؟
میگفت از بچه کلا خوشم نمی آید،ولی بخاطر تو یکی می آوریم،ولی نه الان.
میگفتم کِی؟
میگفت بعدا که وضعمان بهتر شد،میبینی که الان هرچی درمی آورم قسط ماشین را میدهم(به تازگی یک نیسان قسطی خریده بود و روی آن کار میکرد)
مسئولیت جلوگیری را هم خودش بر عهده گرفته بود که من غر نزنم.
تا این که تخمدانم کیست پیدا کرد و رفتم پیش متخصص زنان و بهم گفت باید برای شش ماه قرص جلوگیری مصرف کنی تا این کیست کوچک بشود.
بعد از این اتفاق به او گفتم دیگه نمیخواد پول بدهی کا...م بخری،من دارم قرص میخورم
گفت این قرص ها مگر مال کیستت نیست؟
گفتم این از همان قرص هاست که همه خانوم ها برای جلوگیری میخورند،ولی رو کیست هم اثر میگذارد.
استقبال نکرد از پیشنهادم.
بهم برخورد.گفتم یعنی فکر کردی من دروغ می گویم؟
گفت نه منظورم این نبود...باشه همین ها را بخور.
هر شب سوال میکرد که قرصم را خوردم یا نه.
هنوز یک بسته تمام نشده بود میگفت قرص داری؟اگر نداری برم بخرم...
تا این که عروسی برادرم شد و من دو شب به خانه پدرم رفتم
در آن دو شب به قدری آنجا شلوغ بود و من هم سرم گرم بود که به طور کل یادم رفت قرص هایم را بخورم
بعدش هم که یادم آمد گفتم خب حالا از امشب میخورم،با دو شب نخوردن طوری نمیشود
ولی طوری شد.
حالا من بودم و یک بی بی چک مثبت.
استرس گرفتم
وحید مرد جدی و منظمی بود،سحرخیز،کاری،سرِوقت و البته بدون انعطاف.
و من برعکس او،بیخیال و سربه هوا....
🔹ادامه در پیام بعد👇
👼🏻https://eitaa.com/joinchat/2015166524Cef89c532aa