eitaa logo
نرخ فوری
1.9هزار دنبال‌کننده
46.9هزار عکس
24.4هزار ویدیو
105 فایل
قــیمت‌ها از معتبرترین منابع گردآوری شــده‌اند و ما هیچگونه دخـــل و تــصرفـی در آن‌ها نــداریم، آرزوی مـا، سـر و سـامان گرفتن اقتصاد کشور و بالا رفتن سطح رفاه مردم میباشد. #قیمت #ارز #طلا #ماشین #اقتصاد #گرونی #ارزونی
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔ شب ازدواج عجیب دختر پادشاه! پیری بود که تنها فرزند او دختری بود بسیار زیبا ! دختر با پسری زیبا و قوی ازدواج کرد ولی فردای پس از ازدواج نعش آن پسر را از اتاق بیرون آوردند! ماه بعد دختر با فرمانده لشکر شاه ازدواج کرد ولی درست بعد ار شب اول زندگی شان آن مرد نیز بطرز عجیبی دیگر از رختخواب بلند نشد.. سوم نیز با پسر وزیر به همین شکل بود که آن نیز جان خود را از دست داد تا اینکه... ماجرا سنجاق شده در چنل زیر 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1931149482Cfd6a3347c6 https://eitaa.com/joinchat/1931149482Cfd6a3347c6 به شدت توصیه می‌شود
⛔ شب ازدواج عجیب دختر پادشاه! پیری بود که تنها فرزند او دختری بود بسیار زیبا ! دختر با پسری زیبا و قوی ازدواج کرد ولی فردای پس از ازدواج نعش آن پسر را از اتاق بیرون آوردند! ماه بعد دختر با فرمانده لشکر شاه ازدواج کرد ولی درست بعد ار شب اول زندگی شان آن مرد نیز بطرز عجیبی دیگر از رختخواب بلند نشد.. سوم نیز با پسر وزیر به همین شکل بود که آن نیز جان خود را از دست داد تا اینکه... ماجرا سنجاق شده در چنل زیر 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2944008912C767ecd15ea https://eitaa.com/joinchat/2944008912C767ecd15ea به شدت توصیه می‌شود
هدایت شده از تبلیغات فوتبالی
🔴 ۱۸ ساله ام هر شب ۳ به کجا می رود ⁉️⚠️ شبی بود که متوجه سر وصداهای عجیبی از اتاق دخترم الهام میشدم ...اما اهمیت نمیدادم ؛ یک شب ساعت حدود ۳ نصف شب رفتم اتاق که در کمال تعجب دیدم نیست 😳 برگشتم و با ترس همسرم مریم را بیدار کردم و با عجله به اتاق رفتیم اما در کمال ناباروری دیدم ....😱 ❌ داستان 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1144914193C283d282194 برا ادامه سرگذشت و داستان های واقعی عضو شوید
هدایت شده از تبلیغات فوتبالی
🔴 ۱۸ ساله ام هر شب ۳ به کجا می رود ⁉️⚠️ شبی بود که متوجه سر وصداهای عجیبی از اتاق دخترم الهام میشدم ...اما اهمیت نمیدادم ؛ یک شب ساعت حدود ۳ نصف شب رفتم اتاق که در کمال تعجب دیدم نیست 😳برگشتم و با ترس همسرم مریم را بیدار کردم و با عجله به اتاق رفتیم اما در کمال ناباروری دیدم ....😱 ❌ داستان 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1144914193C283d282194 برا ادامه سرگذشت و داستان های واقعی عضو شوید
بابام نذر کرده بود اگه مادرم پسر دار بشه منو به عنوان پیش کش تقدیم خان روستا کنه...😱 باورم نمیشد، نمی‌دونستم از خدا چی بخوام از طرفی پدرم مادرم رو تهدید کرده بود اگه پسردار نشه به حتم اون رو میکشه ولی اگه خدا خواست و مادرم پسر زایید من رو به عقد خان روستا که چهل سال از من بزرگ‌تر بود دربیاره. از شانس بد مادرم پسر دار شد و پدرم به مادرم نوید داد که وقتشه نذرم رو ادا کنم. ❌❌❌ از ترس خودم رو توی انبار خونه مخفی کردم، صدای داد و بیداد پسرعموهام میومد که دنبالم می‌گشتن... اما من جثه‌ی ریزی داشتم و خیلی راحت بین وسایل خاک گرفته‌ی انبار مخفی شدم. نیمه شب بود و من از خستگی توی همون حالت خواب رفتم اما با صدای باز شدن درب انباری از جا پریدم... بین تاریکی با نور کم جونی که از ماه میومد مادرم رو دیدم که هراسون وارد انباری شد. صداهای عجیبی از مامان میومد انگار داشت همزمان عذاب می‌کشید و ترس مجنونش کرده بود. وقتی کمی نزدیک‌تر شدم و با دقت نگاه کردم سایه‌ی یه آدم قد بلند رو دیدم. از ترس بیهوش شدم مامانم اونجا داشت با.‌.. 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2167799996C38369da878