👨👦👦انجمن نویسندگان باغ انار، تقدیم می کند:
📕رمان امنیتی #رفیق
با تمام توان از پلهها بالا رفت. به پلههای طبقه سوم رسید.قدمهایش را آرام کرد و یک دستش را گذاشت پشت کمرش، روی اسلحه. هیچ صدایی نمیآمد. از پشت دیوار راهپله، به راهرو سرک کشید. کسی در راهرو نبود. آرام قدم به راهرو گذاشت و گوش تیز کرد؛صدایی نمیآمد. هنوز نرسیده بود به مغازه که در آن باز شد و مردی از مغازه بیرون آمد. دقیقاً همان کسی بود که برای اطمینان از مرگ شیدا، بالای جنازهاش حاضر شده بود. چند ثانیه، هردو هاج و واج به هم نگاه کردند؛ اما این عباس بود که زودتر به خودش آمد و فریاد زد:
- ایست!
🔸🔸🔸🔸🔸
🖌اثر فاطمه شکیبا (🌿فرات🌿)
در «انارهای عاشق رمان» : https://eitaa.com/joinchat/3251044471C938ce7ecc6
✅ اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار»
گروه آموزش داستان نویسی: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741