💓❣💓
چگونه نوشتن را لذتبخشتر کنیم؟
🌸فقط ۵ دقیقه بنویسید.
🌸با ماژیک سیدی بنویسید.
🌸یک فنجان قهوه کنار دستتان داشته باشید.
🌸درباره آرزوها و رویاهایتان بنویسید.
🌸توی تختخوابتان بنویسید.
🌸در نور کم یا تاریکی بنویسید.
🌸شمعی روشن کنید و بنویسید.
🌸تلفن و موبایل را قطع کنید.
🌸نفس عمیق بکشید.
🌸خیلی آرام بنویسید.
🌸تیترهای عجیب و غریب بنویسید.
🌸به غلطهای املایی و انشایی فکر نکنید.
🌸عکس زیبایی را انتخاب کنید و درباره حسی که نسبت به آن دارید بنویسید.
🌸یک لیست درست کنید و درباره چیزهایی که از آنها نفرت دارید بنویسید.
🌸به آدمهایی که دوست دارید، نامه بنویسید.
🌸جملات قصار عجیب و غریب بنویسید.
🌸دیالوگهای رد و بدل شده بین دو شی را بنویسید.
🌸خیلی درشت بنویسید.
🌸خیلی ریز بنویسید.
🌸داستانهای ۵۵ کلمهای بنویسید.
پیشنهادهای شما چیست ❓
🏴🚩 @nevisandesho ✍
هدایت شده از خانواده موفق👪
سلام به همه دوستای گلم🙂
خدمت دوستانی که درخواست داشتن درباره تغذیه و باید و نباید های دوران بارداری و شیردهی مطلب درج کنیم
مژده میدم که در روزهای آینده مطالب کامل و جامعی رو خدمتتون عرض میکنم😍
با ماباشید🤝
و ما رو به دوستانتون معرفی کنید🤗
دوستون داریییم زیاااد😉
#ارسالی_کاربران
#در_مسیر_عشق
قسمت اول :
در مسیر عشق روایت یک سفر است ازیک جامانده.
راست می گویند کسی که زیارت نرفته یک درد دارد وکسی که رفته هزار درد.
چون کسی که نرفته فقط دلش می خواهد برود،ولی کسی که رفته وحس شیرین زیارت را چشیده ،ودل می بنده ،دیگه سخته دل کندن،
چون دلت را آنجا می گذاری ومی آیی.
ومن بعد ازسال ها انتظار خداوند توفیق داد وراهی شدم،خدایا شکرت.
تواین سفر من ودوخواهرم همراه هستیم ودوتا ازآشناها
درکل پنج نفر هستیم،باکلی ذوق وشوق دریکی از کاروان ها ثبت نام کردیم.باورم نمی شد آقا طلبیده ،نمی دانم چرا ته دلم یه ترسی هست،فکر می کنم شاید یه چیزی مانع بشه ونریم،توکل می کنم به خدا،خدایا خودت همه چی رودرست کن.با اخبارضد ونقیضی که پخش می شه،وشایعات زیاد کاروان ما سفرش راکنسل کرد😔اما ما به کاروان دیگه مراجعه کردیم ،آن هم گفت جای سه نفر را دارد.خواهر کوچکم پاسپورتم راگرفت وبرد تا جایی دیگر ثبت نام کنه،اما همون سرکاروان قبلی که آشنا هم بود گفت چند نفر کنسل کردن
وجای ماپنج نفر هست.
به هرحال ثبت نام انجام شد.وتاریخ حرکت وساعت را
اعلام کرد.ومن تاساعات آخر کوله ام رابستم،خواهرانم مدام زنگ میزنن که چیزی راجانگذارم.ساعات حرکت از هشت شب به ده یازده شب رسید.چون اتوبوس تاخیر داشت.وماحرکت کردیم به سوی مرز شلمچه.هنوز باورم نمی شد دارم میرم.باخودم می گفتم تا ازمرز رد نشم باور نمی کنم.سر کاروان ما همان طور که گفتم آشنا بود وهمه اورا حاجی صدا می کردند.بعد ازساعت ها وارد شهر شیراز شدیم وبعد درمحلی به نام دشت ارژن اتوبوس توقف کرد،برای نماز واستراحت وغذا.
بعدازکمی استراحت حرکت کردیم ،لحظه ای بعد حاجی گفت از مرز تماس گرفتن که فعلا بسته شده به دلیل ازدحام جمعیت،اما ما به امیدخدا می رویم شاید تا آن موقع باز شود،شما همگی باذکر صدتا صلوات دعا کنین مرز باز شود.ومن باز هم آن
ترس واهی سراغم آمد،خدایا
خودت کمک کن.باتوکل به خدا راهی شدیم ،درمسیر خواهر بزرگم به دایی وپسر داییم زنگ زدن چون داییم ساکن خرمشهر است.وآنها هم گفتند موقت بسته شده وباز می شود.شهر ها رایکی یکی پشت سر گذاشتیم تاساعت های نزدیک دوازده شب رسیدیم به مرز شلمچه وپیاده شدیم.مرز باز شده بود،خدایا شکرت.کوله روبرداشتیم ومسافتی طولانی رو تا مرز پیاده رفتیم.خیلی شلوغ بود.عده ای می رفتن وعده ای دیگر درحال برگشت بودند.وما واردگیت ها شدیم ومهر خروج زدیم،وبعد وارد مرز عراق توی صف برای زدن مهر ورود ازدحام جمعیت زیاد
بود بعد ازساعتی مهر ورود به خاک عراق به پاسپورت ها زده شد ومن یک نفس راحت کشیدم،خدایا شکرت☺️
نویسنده شو✍
#ارسالی_کاربران #در_مسیر_عشق قسمت اول : در مسیر عشق روایت یک سفر است ازیک جامانده. راست می گوین
#در_مسیر_عشق
قسمت دوم:
قبل از هرچیز می خواستم به تو جامانده چند کلامی بگویم.
تورادرک می کنم درلحظه لحظه بی قراری هایت،درقطره قطره اشک های بی امانت،تورا می شناسم ازآه وناله های جانسوزت وبی تابی هایت را
باجان ودل حس کرده ام ومیفهمم آقا دل سوخته ات را
خوب خریدار است.
نکنه یه وقت اخم کنی به مولامون....
یکی به من گفت:کمال یکی تورفتنه،کمال یکی توموندن،یکنفر بایدبره که دلشو اونجا بسازه وتعمیر کنه...
یکنفر بایدبمونه وباموندنش ناخالصی دلشو برطرف کنه وصاف شه...
یکی باید سختی مسیر جسمشو بی جون کنه...
یکی باید اینجا بمونه وازدور عاشقی رو تمرین کنه...
هدف رسیدن به مقام معنویه،هرکسی به طریقی ...امیدوارم دلتون آرام شده باشه☺️واما ادامه سفر در خاک عراق مسافتی راپیاده رفتیم،وباز هم ازدحام جمعیت،درحال رفت وآمد،درمسیر یک چیزی که جلب توجه می کرد افرادخسته ای بودند که بروی زمین خاکی خوابیده بودنند😳😳باور کنید اطراف راکه نگاه می کردم همه جا سیاه سیاه از مردم خسته ازراه که برایشان اهمیت نداشت روی خاک ها استراحت میکردند باکم ترین امکانات ،باخودم گفتم آقا جان توبا دلهای این مردم چه کردی؟که برای رسیدن به تو حاضرن تودل شب روی این خاک ها باخیال راحت استراحت کنند.این چه شور وحالیست که همه مجذوب کرده ،فقط خدا داند واین دلهای پر شور.
ماراهم حاجی گوشه ای جمع کرد،وگفت اینجا بمانید تا اتوبوس بگیرم.ماهم همگی ازخستگی روی خاک ها نشستیم.خداییش تا حالا این همه پیاده نرفته بودم به اطراف نگاهی کردم همه جا سیاه ازجمعیت زوار دسته دسته وعده ای خانوادگی عشق به امام حسین مرز نمی شناسد.بزرگ وکوچک وپیر وجوان نمی شناسد . خدایش انسان رایاد قیامت می اندازد.
بعداز ساعتی حاجی اتوبوسی پیدا کرد اما با کرایه بالا ،حاجی گفت نفری صدتومن دیگه باید بدیم عراقی ها کرایه ها رابالا بردن بعداز نشستن تواتوبوس کرایه ها راجمع کرد وبه راننده داد.
وماراهی شهر نجف شدیم.
#در_مسیر_عشق
قسمت سوم
مسیر طولانی بود وخسته کننده،همسفرا بعضی ها خواب وبعضی ها بیدار بودنند.ومن اما همچنان بی خواب ،باوجود خستگی هم خواب نداشتم. چشمان خسته ام را به پنجره دوختم،بغیر از
بیابان خشک چیز قابل دیدن نبود.
کمرم روی صندلی خشک شده بود،دستم را روی اهرم صندلی گرفتم تا کمی صندلی راکج کنم ،تا صندلی روخم کردم صدای پشت سری که زنی مسن بود درآمد😨وگفت چه خبرته خانم صندلی رو رو بکش عقب .
من هم با عرض معذرت برش گردوندم.😢
نگاهی به صندلی جلو کردم دیدم آنها هم صندلی خودشون رو عقب بردن،فقط من وخواهرم وسط گیر کرده بودیم بعداز چند ساعت واقعا دیگه خسته شده بودم،خواهربزرگم هم بنده خدا درعذاب بود.
می خواستم برم به حاجی بگم به همسفرا بگه مراعات کنن،ولی یکی ازآشناها به دادم رسید وقتی موضوع روبهش گفتم خندید،
وگفت اون خانم مسن عمه همسرشه باهاش حرف زد اون خانم هم معذرت خواهی کردو ما هم صندلی رو کم روراحتی قراردادیم ،وکمی استراحت کردیم.
بعد مسافتی،ازشهرهای عراق که رد می شدیم منازل مسکونی رومی دیدیم قبل هرچیز پرچم های عزای حسینی را بر بامهای خانه ها کوچه وخیابان های شهر بیشتر تودید بود.ارادت مردم عراق رابه امام حسین با دل وجان میشه حس کرد.ترافیک توی شهرها زیاد بود وما ساعت های طولانی توی ترافیک،گروه ها ودسته های عزاداری که پای پیاده می رفتن زیاد دیده می شد.
جوانان عراقی بادیدن زوار ایرانی خوشحال می شدن وگاهی می اومدن با هاشون عکس وسلفی می گرفتن.ظهر شده بود حاجی اتوبوس رانگه داشت برای نماز وما درموکبی عراقی نماز خواندیم.
چای عراقی هم خوردیم برا اولین بار جاتون سبز به من که خیلی چسبید ولی بعضی از همراهیان فقط چای ایرانی می خواستن.تقریبا ساعت دو یاسه بعدازظهربود رسیدیم نجف.
حاجی گفت اتوبوس بیشتر از
این نمی تونه بیاد باید بقیه راه روپیاده رفت،وامروز فقط تانزدیکی های حرم میریم وازراه دور سلام می کنیم وروز بعد میایم حرم چون همگی خسته هستیم واحتیاج به استراحت داریم.
🌺🍃🌺✨﷽✨🌺🍃🌺
صبح آمد و مرغ صبحگاهی
زد نغمه، بیاد عهد دیرین
خفاش برفت با سیاهی
شد پر همای روز، زرین
در چشمه، بشوق جست ماهی
شبنم بنشست بر ریاحین
شد وقت رحیل و مرد راهی
بنهاد بر اسب خویشتن، زین
هر مست که بود، هشیار است
کندند ز باغ، خار و خس را
گردید چمن، زمردین رنگ
دزدید چو دیو شب، نفس را
خوابید ز خستگی، شباهنگ
هنگام سحر، در قفس را
بشکست و پرید صید دلتنگ
بر سر نرسانده این هوس را
بر پاش رسید ناگهان سنگ
این عادت دور روزگار است
آراست بساط آسمانی
از جلوهگری، خور جهانتاب
بگریخت ستارهٔ یمانی
از باغ و چمن، پرید مهتاب
رخشنده چو آب زندگانی
جوشید ز سنگ، چشمهٔ آب
وان مست شراب ارغوانی
مخمور فتاد و ماند در خواب
مستی شد و نوبت خمار است
ای مرغک رام گشته در دام
برخیز که دام را گسستند
پر میزن و در سپهر بخرام
کز پر شکن تو، پر شکستند
بس چون تو، پرندگان گمنام
جستند ره خلاص و جستند
با کوشش و سعی خود، سرانجام
در گوشهٔ عافیت نشستند
کوشنده همیشه رستگار است
همسایهٔ باغ و بوستان باش
تا چند کناره میگزینی
چون چهرهٔ صبح، شادمان باش
تا چند ملول مینشینی
هم صحبت مرغ صبح خوان باش
تا چند نژندی و حزینی
چالاک و دلیر و کاردان باش
در وقت حصاد و خوشهچینی
آسایش کارگر ز کار است
آنگونه بپر، که پر نریزی
در دامن روزگار، سنگ است
بسیار مکن بلند خیزی
کافتادن نیک نام، ننگ است
گر صلح کنی و گر ستیزی
این نقش و نگار، ریو و رنگ است
گر سر بنهی و گر گریزی
شاهین سپهر، تیز چنگ است
صیاد زمانه، جانشکار است
بر شاخه سرخ گل، مکن جای
کان حاصل رنج باغبان است
منقار ز برگ گل، میارای
گل، زیور چهر بوستان است
در نارون، آشیانه منمای
برگش مشکن، که سایبان است
از بامک پست، دانه مربای
کان دانه برای ماکیان است
او طائر بسته در حصار است
از میوهٔ باغ، چشم بر بند
خوش نیست درخت میوه بیبار
با روزی خویش، باش خرسند
راهی که نه راه تست، مسپار
آنجا که پر است و حلقه و بند
دام ستم است، پای مگذار
فرض است نیازموده را پند
و آگاه نمودنش ز اسرار
یغماگر و دزد، بیشمار است
آذوقهٔ خویش، کن فراهم
زان میوه که خشک کرده دهقان
گه دانه بود زیاد و گه کم
همواره فلک نگشته یکسان
بی گل، نشد آشیانه محکم
بی پایه، بجا نماند بنیان
اندود نکردهای و ترسیم
ویرانه شود ز برف و باران
جاوید نه موسم بهار است
در لانهٔ دیگران منه گام
خاشاک ببر، بساز لانه
بی رنج، کسی نیافت آرام
بی سعی، نخورد مرغ دانه
زشت است ز خلق خواستن وام
تا هست ذخیرهای به خانه
از دست مده، بفکرت خام
امنیت ملک آشیانه
این پایهٔ خرد، استوار است
خوش صبحدمی، اگر توانی
بر دامن مرغزار بنشین
چون در ره دور، دیر مانی
بال و پر تو، کنند خونین
گر رسم و ره فرار دانی
چون فتنه رسد، تو رخت بر چین
این نکته، چو درس زندگانی
آویزهٔ گوش کن، که پروین
در دوستی تو پایدار است
🏴🚩 @nevisandesho ✍