⚫️🕊🔘🕊⚫️
🕊🔘🕊⚫️
🔘🕊⚫️
🕊⚫️
⚫️
شب رفتنی است و راه ما روشن
آیینه ی مهر و ماه ما روشن
تردید مکن که آفتاب این جاست
عباس و شریعه و عطش با ماست
از حرمله ها مترس
آب این جاست
ما روشن و راه آبها روشن
از سنگ هراس نیست گلها را
از خاردلان و سنگ اندازان
با این همه شمر و ابن سعد
اما
نام تو کنار #اربعین گل کرد🌷
نام تو کنار کربلا روشن
کشتند تو را به جرم بی جرمی
نام تو چقدر گشت
چرخاچرخ
نام تو چو نور در زمان چرخید
چون خورشیدی در آسمان چرخید
تو چرخ زدی
برون شدی از خویش
بر نیزه سر تو بود
یا خورشید؟
ای مثل تلاوت دعا پر نور
ای مثل تبسّم خدا روشن
از حرمله نمازخوان فریاد
از فتنه گر دروغ باف افسوس
یاران جمل سوار کوته بین
طلحه شده اند در مصاف ...
افسوس!
در خانه ی عنکبوتی شیطان
مانند کلافه در کلاف
افسوس!
بوزینه ی روزگار بازیگر
میرآخور فتنه اند این خواران
بی پرده شدند و بی نسب
هیهات!
افتاده میان چاه شب
هیهات!
ناچار مرید شب شدند اینان
یاران ابولهب شدند اینان
اما پسر بهار بودی تو
چون غیرت ذوالفقار بودی تو
راه تو چو راه مرتضی پر نور ✨
نام تو چو نام مصطفی، روشن! ✨
🏴🚩 @nevisandesho ✍
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🔴 ثبت نام عمومی در دوره بصیرتی زیارتی #در_امتداد_قدس .
اصلاحیه: کاروان 1 روز بیشتر در مشهد میماند و لذا از 5 تا 9 آبانماه خواهد بود.
جهت کسب اطلاعات بیشتر و هماهنگی های ثبت نام با اکانت زیر ارتباط بگیرید 👇
@SD_377
✅ مدیران کانال ها، پیج ها و صفحات مجازی دعوت #ویژه ما هستند و نیازی به پرداخت هزینه ندارند.
مدیران فقط به ایشون پیام بدن👇
@BDON_SANSORI
🌹تنها مسیر آرامش
@IslamLifeStyles
💓❣💓
چگونه نوشتن را لذتبخشتر کنیم؟
🌸فقط ۵ دقیقه بنویسید.
🌸با ماژیک سیدی بنویسید.
🌸یک فنجان قهوه کنار دستتان داشته باشید.
🌸درباره آرزوها و رویاهایتان بنویسید.
🌸توی تختخوابتان بنویسید.
🌸در نور کم یا تاریکی بنویسید.
🌸شمعی روشن کنید و بنویسید.
🌸تلفن و موبایل را قطع کنید.
🌸نفس عمیق بکشید.
🌸خیلی آرام بنویسید.
🌸تیترهای عجیب و غریب بنویسید.
🌸به غلطهای املایی و انشایی فکر نکنید.
🌸عکس زیبایی را انتخاب کنید و درباره حسی که نسبت به آن دارید بنویسید.
🌸یک لیست درست کنید و درباره چیزهایی که از آنها نفرت دارید بنویسید.
🌸به آدمهایی که دوست دارید، نامه بنویسید.
🌸جملات قصار عجیب و غریب بنویسید.
🌸دیالوگهای رد و بدل شده بین دو شی را بنویسید.
🌸خیلی درشت بنویسید.
🌸خیلی ریز بنویسید.
🌸داستانهای ۵۵ کلمهای بنویسید.
پیشنهادهای شما چیست ❓
🏴🚩 @nevisandesho ✍
هدایت شده از خانواده موفق👪
سلام به همه دوستای گلم🙂
خدمت دوستانی که درخواست داشتن درباره تغذیه و باید و نباید های دوران بارداری و شیردهی مطلب درج کنیم
مژده میدم که در روزهای آینده مطالب کامل و جامعی رو خدمتتون عرض میکنم😍
با ماباشید🤝
و ما رو به دوستانتون معرفی کنید🤗
دوستون داریییم زیاااد😉
#ارسالی_کاربران
#در_مسیر_عشق
قسمت اول :
در مسیر عشق روایت یک سفر است ازیک جامانده.
راست می گویند کسی که زیارت نرفته یک درد دارد وکسی که رفته هزار درد.
چون کسی که نرفته فقط دلش می خواهد برود،ولی کسی که رفته وحس شیرین زیارت را چشیده ،ودل می بنده ،دیگه سخته دل کندن،
چون دلت را آنجا می گذاری ومی آیی.
ومن بعد ازسال ها انتظار خداوند توفیق داد وراهی شدم،خدایا شکرت.
تواین سفر من ودوخواهرم همراه هستیم ودوتا ازآشناها
درکل پنج نفر هستیم،باکلی ذوق وشوق دریکی از کاروان ها ثبت نام کردیم.باورم نمی شد آقا طلبیده ،نمی دانم چرا ته دلم یه ترسی هست،فکر می کنم شاید یه چیزی مانع بشه ونریم،توکل می کنم به خدا،خدایا خودت همه چی رودرست کن.با اخبارضد ونقیضی که پخش می شه،وشایعات زیاد کاروان ما سفرش راکنسل کرد😔اما ما به کاروان دیگه مراجعه کردیم ،آن هم گفت جای سه نفر را دارد.خواهر کوچکم پاسپورتم راگرفت وبرد تا جایی دیگر ثبت نام کنه،اما همون سرکاروان قبلی که آشنا هم بود گفت چند نفر کنسل کردن
وجای ماپنج نفر هست.
به هرحال ثبت نام انجام شد.وتاریخ حرکت وساعت را
اعلام کرد.ومن تاساعات آخر کوله ام رابستم،خواهرانم مدام زنگ میزنن که چیزی راجانگذارم.ساعات حرکت از هشت شب به ده یازده شب رسید.چون اتوبوس تاخیر داشت.وماحرکت کردیم به سوی مرز شلمچه.هنوز باورم نمی شد دارم میرم.باخودم می گفتم تا ازمرز رد نشم باور نمی کنم.سر کاروان ما همان طور که گفتم آشنا بود وهمه اورا حاجی صدا می کردند.بعد ازساعت ها وارد شهر شیراز شدیم وبعد درمحلی به نام دشت ارژن اتوبوس توقف کرد،برای نماز واستراحت وغذا.
بعدازکمی استراحت حرکت کردیم ،لحظه ای بعد حاجی گفت از مرز تماس گرفتن که فعلا بسته شده به دلیل ازدحام جمعیت،اما ما به امیدخدا می رویم شاید تا آن موقع باز شود،شما همگی باذکر صدتا صلوات دعا کنین مرز باز شود.ومن باز هم آن
ترس واهی سراغم آمد،خدایا
خودت کمک کن.باتوکل به خدا راهی شدیم ،درمسیر خواهر بزرگم به دایی وپسر داییم زنگ زدن چون داییم ساکن خرمشهر است.وآنها هم گفتند موقت بسته شده وباز می شود.شهر ها رایکی یکی پشت سر گذاشتیم تاساعت های نزدیک دوازده شب رسیدیم به مرز شلمچه وپیاده شدیم.مرز باز شده بود،خدایا شکرت.کوله روبرداشتیم ومسافتی طولانی رو تا مرز پیاده رفتیم.خیلی شلوغ بود.عده ای می رفتن وعده ای دیگر درحال برگشت بودند.وما واردگیت ها شدیم ومهر خروج زدیم،وبعد وارد مرز عراق توی صف برای زدن مهر ورود ازدحام جمعیت زیاد
بود بعد ازساعتی مهر ورود به خاک عراق به پاسپورت ها زده شد ومن یک نفس راحت کشیدم،خدایا شکرت☺️
نویسنده شو✍
#ارسالی_کاربران #در_مسیر_عشق قسمت اول : در مسیر عشق روایت یک سفر است ازیک جامانده. راست می گوین
#در_مسیر_عشق
قسمت دوم:
قبل از هرچیز می خواستم به تو جامانده چند کلامی بگویم.
تورادرک می کنم درلحظه لحظه بی قراری هایت،درقطره قطره اشک های بی امانت،تورا می شناسم ازآه وناله های جانسوزت وبی تابی هایت را
باجان ودل حس کرده ام ومیفهمم آقا دل سوخته ات را
خوب خریدار است.
نکنه یه وقت اخم کنی به مولامون....
یکی به من گفت:کمال یکی تورفتنه،کمال یکی توموندن،یکنفر بایدبره که دلشو اونجا بسازه وتعمیر کنه...
یکنفر بایدبمونه وباموندنش ناخالصی دلشو برطرف کنه وصاف شه...
یکی باید سختی مسیر جسمشو بی جون کنه...
یکی باید اینجا بمونه وازدور عاشقی رو تمرین کنه...
هدف رسیدن به مقام معنویه،هرکسی به طریقی ...امیدوارم دلتون آرام شده باشه☺️واما ادامه سفر در خاک عراق مسافتی راپیاده رفتیم،وباز هم ازدحام جمعیت،درحال رفت وآمد،درمسیر یک چیزی که جلب توجه می کرد افرادخسته ای بودند که بروی زمین خاکی خوابیده بودنند😳😳باور کنید اطراف راکه نگاه می کردم همه جا سیاه سیاه از مردم خسته ازراه که برایشان اهمیت نداشت روی خاک ها استراحت میکردند باکم ترین امکانات ،باخودم گفتم آقا جان توبا دلهای این مردم چه کردی؟که برای رسیدن به تو حاضرن تودل شب روی این خاک ها باخیال راحت استراحت کنند.این چه شور وحالیست که همه مجذوب کرده ،فقط خدا داند واین دلهای پر شور.
ماراهم حاجی گوشه ای جمع کرد،وگفت اینجا بمانید تا اتوبوس بگیرم.ماهم همگی ازخستگی روی خاک ها نشستیم.خداییش تا حالا این همه پیاده نرفته بودم به اطراف نگاهی کردم همه جا سیاه ازجمعیت زوار دسته دسته وعده ای خانوادگی عشق به امام حسین مرز نمی شناسد.بزرگ وکوچک وپیر وجوان نمی شناسد . خدایش انسان رایاد قیامت می اندازد.
بعداز ساعتی حاجی اتوبوسی پیدا کرد اما با کرایه بالا ،حاجی گفت نفری صدتومن دیگه باید بدیم عراقی ها کرایه ها رابالا بردن بعداز نشستن تواتوبوس کرایه ها راجمع کرد وبه راننده داد.
وماراهی شهر نجف شدیم.