eitaa logo
کانال خبری بهشهرنو
5.3هزار دنبال‌کننده
49.5هزار عکس
15هزار ویدیو
180 فایل
📌کانالی براساس سلیقه بهشهری ها 🔸️اخبار و اطلاعیه های ادارات، سازمان ها و هیات ها 🔸️آخرین اخبار شهر و روستاهای بهشهر 🔸️جاذبه ها و مناطق گردشگری بهشهر 🔸️آداب و رسوم بهشهری ها 🔸️صدای مردم بهشهر 🔻ارتباط با ادمین کانال @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠💠💠💠 🔴 هدف دشمن فاسد کردن زنان ایران است! چه قدر طلاق و تجاوز و خیانت باید ببینند تا یک عده تفکر کنند ؟ هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
⁉️چی بودیم ،چی شدیم ☝️ 🔰مقایسه رتبه ایران در حوزه سلول های بنیادین و درمان ناباروری در دو دوره از تاریخ ایران 💠💠💠🌟 هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️فوری پاسخ قاطعانه سردار سلیمانی به رئیس جمهور آمریکا: 🔹رئیس جمهور آمریکا در جواب رئیس جمهور ما مطالب سخیفی در توئیت خود بیان کرد 🔸شان رئیس جمهور ما نیست که جواب تو را بدهد حتی نیرو های مسلح ما هم نباید جواب تو را بدهد ، من خودم به عنوان یک سرباز جواب تو را می دهم 🔹تو مارا تهدید می کنی به این که اقدامی انجام می دهی که در دنیا سابقه ندارد 🔸این ادبیات کاباره و قمار بازان است 🔹این (ترامپ) با ادبیات کاباره چی با دنیا حرف میزند 🔸 تو که سر در نمی آوری از فرماندهان و سیاست مدارهای خود بپرسید، از سازمان های امنیتی خود بپرس و حرف های ندانسته را به زبان جاری نکن 🔹شما چه می توانستید بکنید که در طول این 20 سال نکردید 🔸شما با ده ها دستگاه تانک و نفربر و صدها فروند هلیکوپترهای پیشرفته آمدید به افغانستان و جنایت‌هایی را انجام دادید 🔹از هیچ جنایتی فروگذار نکردید. عروسی ها را به خاک و خون کشیدید 🔸شما بعد از 2001 تا 2018 با 110 هزار سرباز چه غلطی کردید؟ 🔹امروز دارید پیش طالبان التماس میکنید برای گفتگو 🔸فرمانده آمریکایی آمد پیش من و از ما خواهش کرد با مجاهدین عراقی صحبت کنیم تا با آنها کاری نداشته باشند 🔹یادتان رفته برای سربازانتان پوشک بزرگسال تهیه می کردید، امروز آمدید ما را تهدید می کنید؟ 🔸جنایت هایی که انجام دادید در قرون وسطی سابقه نداشت 🔹شما در جنگ 33 روزه چه غلطی کردید؟ غیر از این است که شروط حزب الله برای پایان جنگ را پذیرفتید؟ 🔺آقای ترامپ مرد این میدان ما هستیم برای شما. شما میدانید این جنگ یعنی نابودی همه امکانات شما 🔺این جنگ را شما شروع می کنید اما پایان جنگ با ماست 💠💠💠🌟 هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
11.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
: 🎥سرلشگر سلیمانی: در شأن رئیس جمهور کشور بزرگ ایران نیست که جواب ترامپ را بدهد، من به عنوان سرباز این ملت جواب می دهم... 💠💠💠🌟 هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
امام_خامنه‌ای_مدظله_العالی 🔹ورزش و تفریح در مسجد ✍ گروهی جوان هستیم که در مسجد فعالیت فرهنگی و علمی برای نوجوانان محل داریم. گاهی در مسجد در کنار برنامه های علمی- تربیتی در همان مسجد، بازی و تفریح برای نوجوانان داریم. آیا بازی نوجوانان در مسجد اشکال شرعی دارد؟ ✅ج: مسجد جای ورزش و تمرین ورزشی نیست؛ و از کارهایی که با شأن و منزلت مسجد منافات دارد، باید پرهیز شود. هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت بیست و هفتم» ⛔️ نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست. فردا صبح میخواستم برم سر وقتش. صبح خیلی زود. اول رفتم شاه چراغ نماز صبح و بعدش رفتم اداره. حدودا شش صبح! از اطاق دوربین داشتم چکش میکردم. خواهر مسئول نقل، آورد‌ش و دستبندش را باز کرد. و یه چشم بند زد به چشماش. بهش بیسیم زدم و نوشتم لازم نیست، اونم چشم بند را باز کرد و صندلیش را گذاشت روبه روی دیوار. دختره نشست روبه روی دیوار... اطاق را تاریک کردیم. یه نور از پشت سرش انداختیم روش و وارد اتاق شدم نشستم روی صندلی پشت نور... عادتمه معمولا به متهم سلام میکنم... گفتم : سلام خانوم، صبح شما بخیر! دختره یهو متوجه پشت سرش شد و گفت: مگه صبح شده؟! با تعجب گفتم: قرار نبوده اذیتتون کنن! سفارشتونو کرده بودم که بتونید راحت شام بخورید و استراحت کنید. نکنه بهتون بد گذشته؟! یه پوز خند زد و گفت: قراره بهم خوش بگذره؟! آقا واسه چی منو گرفتین؟! گفتم: به اونم می رسیم! اما قبلش باید عرض کنم که قطعا مراحل کار ما با شما کوتاه نخواهد بود. برای همین نظر منو با صداقتت جلب کن تا مراحل بعدی، روبه روی دیوار ننشینی و مثل دوتا آدم متمدن، باهم چایی بخوریم و گفتگو کنیم. گفت: من کاری نکردم که بترسم و پشیمون باشم و باز جوییم طول بکشه! لطفا شروع کنید. گفتم: صبحونه میل کردین؟ من مسئول حفظ شرایط مناسب زیستی متهم هستم! چشمتون روز بد نبینه! یهو با جیغ و فریاد بلند گفت: حالمو بهم میزنی! گفتم شروع کن! کثافت نشستی و با دختر مردم لاس میزنی؟! ینی چی صبحونه و شام و جای خواب و...؟! خر خودتی! با همین کارا گولمون زدین، من مثل بقیه خر نمی شم... حرفتو بزن! چند لحظه سکوت کردم... می خواستم صدای نفس نفس زدن خشمشو بشنوم تا ببینم فیلم بازی کرده یا احساس واقعیش را بروز داده؟! از شنیدن جنس صدای نفس نفس زدن بعد از دری وری گفتنش، فهمیدم که بیچاره حرفه ای و آموزش دیده نباید باشه و فقط الان بهم ریخته و از من ترسیده! تسلیم شیطون نشدم و اذیتش نکردم. برام محرز شد که باید آدم بدبختی باشه و از سر نادونی و این چیزاست که الان روی صندلی خشک و روبه روی دیوار نشسته و پشت سرش هم یه بازجوی وحشی بی رحم نشسته و قراره حتی خاطرات جنین بودن ودر شکم مامانش بودنش را هم یادش بیاره! در حد دوسه تا صلوات صبر کردم و یه نفس کشیدم و بعدش با لحن آروم گفتم: «باشه شروع می کنم... تند رفتی... این دفعه را ندید می گیرم... اما مودب باشید و دیگر به کسی و جایی توهیم نکنید!» هیچی نگفت و همینجور داشت نفس نفس می زد از خشم! ✅ دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour گفتم : اینجا نوشته که : نام : مهناز... اما آیدیت را به اسم ترانه نوشتی! فرزند عبدالحسین... متولد 1371... اهل مشهد... مجرد... شغل پدر‌‌؛ کارگر کارخانه خودرو سازی... وضع مالی متوسط... اهل مطالعه... مهندس... لیسانس معماری... مدت طولانی بیکار... دارای روحیه حساس اما جستجوگر... صدای نفس نفسش دیگه نمیومد... داشت دقیقا گوش میداد... از صدای نفس ها و فاصله حبس تنفسش مشخص بود که کرک و پرش ریخته و حسابی به خاطر این حرفها و اطلاعات اولیه ای که بهش دادم داره تعجب می کنه! ادامه دادم و گفتم : خب بذار ببینم تو فضای مجازی چند چند بودی؟! برگه ی استعلام مصارف و فعالیتهای مجازی را از پروندش درآوردم و یه نگاه بهش انداختم وگفتم : اوووه... چه خبره؟! سه چهارتا کانال آشپزی و سه چهارتا کانال طراحی دکور و... اینو باش... یک دو سه... هفت هشت... ماشاا... ده تا کانال و گروه جک و لطیفه و شوخی و... خب... خب... بذار ببینم... ااا... آخه چرا؟! هفت هشت تا کانال و گروه ضد اسلام و سیاسی و خطرناک و... ما شاالله هیچ کدومشون هم بی نصیب نمی ذاشتی! همه را هر روز و هر شب چک می کردی!! متاسفانه چهار پنج تا کانال پورن و سکس هم آدرسش داشتی و چیزی حدود دویست بار بهشون سر می زدی اما عضو نمی شدی... ینی جوین نمی شدی... حالا علتش چی بوده؟ نمی دونم... شاید مثلا می خواستی کسی ندونه عضو اونا هستی و مطالبشون را می خونی و دید می زنی... بازم هست! بگم بازم ؟! هیچی نمی گفت. معلوم بود رکب خورده واصلا فکرش نمی کرده که در همچین مخمصه ای گرفتار بشه... دیدم چیزی نگفت من هم رفتم سراغ برگه استعلام نِتِش ... میخواستم ببینم کجاها می رفته و مزه زبونش چی بوده؟ بچه هایی که رصد کرده بودند مخصوصا ماموری که تحلیلشو نوشته بود زیر برگه استعلام نت های مصرفی ماهانه مهناز، مطالب خوبی نوشته بودند! خوب این مطالب عالی... منظورم اینه که قشنگ تحلیل کرده بودند و چیزی کم نداشت... [ سیستم خودمم روشن کردم تا بتونم ضمن بازجویی از مهناز، به کارای بچه ها هم برسم. همون لحظه دیدم عمار پیام داده و نوشته: «محمد اگه بتون
🌸🍃🌸🍃 🌹شهید مهدی زین الدین🕊🕊 هرگاه شب جمعه شهدا را ياد کرديد آنها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد می كنند.... 🌹شادی روح شهدا صلوات @heyat_razmanegan_behsha
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت بیست و هفتم» ⛔️ نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست. فردا صبح میخواستم برم سر وقتش. صبح خیلی زود. اول رفتم شاه چراغ نماز صبح و بعدش رفتم اداره. حدودا شش صبح! از اطاق دوربین داشتم چکش میکردم. خواهر مسئول نقل، آورد‌ش و دستبندش را باز کرد. و یه چشم بند زد به چشماش. بهش بیسیم زدم و نوشتم لازم نیست، اونم چشم بند را باز کرد و صندلیش را گذاشت روبه روی دیوار. دختره نشست روبه روی دیوار... اطاق را تاریک کردیم. یه نور از پشت سرش انداختیم روش و وارد اتاق شدم نشستم روی صندلی پشت نور... عادتمه معمولا به متهم سلام میکنم... گفتم : سلام خانوم، صبح شما بخیر! دختره یهو متوجه پشت سرش شد و گفت: مگه صبح شده؟! با تعجب گفتم: قرار نبوده اذیتتون کنن! سفارشتونو کرده بودم که بتونید راحت شام بخورید و استراحت کنید. نکنه بهتون بد گذشته؟! یه پوز خند زد و گفت: قراره بهم خوش بگذره؟! آقا واسه چی منو گرفتین؟! گفتم: به اونم می رسیم! اما قبلش باید عرض کنم که قطعا مراحل کار ما با شما کوتاه نخواهد بود. برای همین نظر منو با صداقتت جلب کن تا مراحل بعدی، روبه روی دیوار ننشینی و مثل دوتا آدم متمدن، باهم چایی بخوریم و گفتگو کنیم. گفت: من کاری نکردم که بترسم و پشیمون باشم و باز جوییم طول بکشه! لطفا شروع کنید. گفتم: صبحونه میل کردین؟ من مسئول حفظ شرایط مناسب زیستی متهم هستم! چشمتون روز بد نبینه! یهو با جیغ و فریاد بلند گفت: حالمو بهم میزنی! گفتم شروع کن! کثافت نشستی و با دختر مردم لاس میزنی؟! ینی چی صبحونه و شام و جای خواب و...؟! خر خودتی! با همین کارا گولمون زدین، من مثل بقیه خر نمی شم... حرفتو بزن! چند لحظه سکوت کردم... می خواستم صدای نفس نفس زدن خشمشو بشنوم تا ببینم فیلم بازی کرده یا احساس واقعیش را بروز داده؟! از شنیدن جنس صدای نفس نفس زدن بعد از دری وری گفتنش، فهمیدم که بیچاره حرفه ای و آموزش دیده نباید باشه و فقط الان بهم ریخته و از من ترسیده! تسلیم شیطون نشدم و اذیتش نکردم. برام محرز شد که باید آدم بدبختی باشه و از سر نادونی و این چیزاست که الان روی صندلی خشک و روبه روی دیوار نشسته و پشت سرش هم یه بازجوی وحشی بی رحم نشسته و قراره حتی خاطرات جنین بودن ودر شکم مامانش بودنش را هم یادش بیاره! در حد دوسه تا صلوات صبر کردم و یه نفس کشیدم و بعدش با لحن آروم گفتم: «باشه شروع می کنم... تند رفتی... این دفعه را ندید می گیرم... اما مودب باشید و دیگر به کسی و جایی توهیم نکنید!» هیچی نگفت و همینجور داشت نفس نفس می زد از خشم! ✅ دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour گفتم : اینجا نوشته که : نام : مهناز... اما آیدیت را به اسم ترانه نوشتی! فرزند عبدالحسین... متولد 1371... اهل مشهد... مجرد... شغل پدر‌‌؛ کارگر کارخانه خودرو سازی... وضع مالی متوسط... اهل مطالعه... مهندس... لیسانس معماری... مدت طولانی بیکار... دارای روحیه حساس اما جستجوگر... صدای نفس نفسش دیگه نمیومد... داشت دقیقا گوش میداد... از صدای نفس ها و فاصله حبس تنفسش مشخص بود که کرک و پرش ریخته و حسابی به خاطر این حرفها و اطلاعات اولیه ای که بهش دادم داره تعجب می کنه! ادامه دادم و گفتم : خب بذار ببینم تو فضای مجازی چند چند بودی؟! برگه ی استعلام مصارف و فعالیتهای مجازی را از پروندش درآوردم و یه نگاه بهش انداختم وگفتم : اوووه... چه خبره؟! سه چهارتا کانال آشپزی و سه چهارتا کانال طراحی دکور و... اینو باش... یک دو سه... هفت هشت... ماشاا... ده تا کانال و گروه جک و لطیفه و شوخی و... خب... خب... بذار ببینم... ااا... آخه چرا؟! هفت هشت تا کانال و گروه ضد اسلام و سیاسی و خطرناک و... ما شاالله هیچ کدومشون هم بی نصیب نمی ذاشتی! همه را هر روز و هر شب چک می کردی!! متاسفانه چهار پنج تا کانال پورن و سکس هم آدرسش داشتی و چیزی حدود دویست بار بهشون سر می زدی اما عضو نمی شدی... ینی جوین نمی شدی... حالا علتش چی بوده؟ نمی دونم... شاید مثلا می خواستی کسی ندونه عضو اونا هستی و مطالبشون را می خونی و دید می زنی... بازم هست! بگم بازم ؟! هیچی نمی گفت. معلوم بود رکب خورده واصلا فکرش نمی کرده که در همچین مخمصه ای گرفتار بشه... دیدم چیزی نگفت من هم رفتم سراغ برگه استعلام نِتِش ... میخواستم ببینم کجاها می رفته و مزه زبونش چی بوده؟ بچه هایی که رصد کرده بودند مخصوصا ماموری که تحلیلشو نوشته بود زیر برگه استعلام نت های مصرفی ماهانه مهناز، مطالب خوبی نوشته بودند! خوب این مطالب عالی... منظورم اینه که قشنگ تحلیل کرده بودند و چیزی کم نداشت... [ سیستم خودمم روشن کردم تا بتونم ضمن بازجویی از مهناز، به کارای بچه ها هم برسم. همون لحظه دیدم عمار پیام داده و نوشته: «محمد اگه بتون