#خاطره
#پایبندی_به_قانون
#امام_خامنه_ای
آیا من می توانم این دستمال متبرک را برای خودم بردارم؟
🔰👇🔰👇🔰👇🔰
@heyat_razmanegan_behshar
#خاطره
#حاج_همـت
بعد از هفت شبانه روز بیخوابی و فرماندهی حالا شده مثل خیمه ای که ستونهایش را کشیده باشند.
-دکتر با تاسف سری تکان داده و میگوید:
ما داریم دستی دستی حاجی رو به کشتن میدیم.
حاجی باید بستری بشه.آب بدنش خشک شده.
-سید آرام می گوید:
خب یه سرم دیگه وصل کن.چاره ی دیگه ای نیست،هیچ نیرویی نمیتواند حاجی را راضی به ترک جبهه کند.
-خب به زور ببریمش عقب.
-حاجی گفته هرکسی جسم زنده منو ببره پشت جبهه و منو شرمنده امام کند مدیون است.
-مگه امام چی گفته؟
سید همچنان بیسیم را جلوی دهان حاجی گرفته.
همت لب می جنباند و حرف امام را برای نیروها تکرار میکند:"جزایر باید حفظ شود،بچه ها حسینوار بجنگید."
این را میگوید و شلنگ سرم را میکشد و از سنگر فرماندهی خارج میشود.
دکتر میگوید مواظبش باش زمین نخورد.
سید سایه به سایه دنبالش میکند.
-کجا داری میری حاجی؟من نباید بدونم؟
-میروم خط.خدا طلبیده!
سید که نمیتواند حاجی را منصرف کند ترک موتور مینشیند.لحظه ای بعد موتور به تاخت حرکت میکند.
و چند لحظه بعد گلوله ای آتشین در نزدیکی موتور فرود می آید.وقتی دود و غبار فرو مینشیند لکه های خون بر زمین جزیره نمایان می شود...
جزیـره مجنـون.....
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
#گمنامۍبجوئید
#خاطــره...
شبعملیات پلاکشو کَند
و انداخت سمت سيم خاردارها!
بهش گفتن این چه کاریه!
اگه شهید شدۍ خونوادت چه گناهی کردن که یهعمرچشمانتظار بچشونباشن!
گفت:
یه لحظه توۍ ذهنم اومدکه اگه شهيد بشم جنازمو میبرن توۍمحل و عجب تشییع جنازهۍباشکوهی توی محل واسم راه میفته!
از خدا خجالت کشیدم...
#باشهدا_تاسیدالشهدا
#شب_بخیر💫
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
🍃 #خاطره
🔹هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. بیشتر کارها با خودش بود، از جارو کشیدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان.. سفارش میکرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایی که امام حسین(ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند...
🔹تا اینکه گفت: وقتی ابیعبدالله برگشت خیمه ، اولین کسی که اومد جلو سکینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمی العباس..》ناله حاجی بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقت ها کار به جایی میرسید که بچه ها بلند میشدند و میکروفن را از مداح میگرفتند.. میترسیدند حاجی از دست برود با ناله ها و هق هقی که میکرد ...
#یادشهدابایکصلوات🕊🍃
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
🔺#خاطره:
🔻سرکار خانم زینب سلیمانی:
۱۳ رجب که میشد،اگر در خانه بودن با شستن حیاط و آماده کردن خانه، انتظار رسیدن نوهها را میکشیدن؛
بعد هم میگفتن تلفن بچههای شهدا را بگیر تا صحبت کنم و گاهی هم میرفتیم منزلشان تا چراغ خانهشان در #روز_پدر خاموش نماند.
هدیه به ارواح مطهر شهدا #صلوات🌷
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
#خاطره💚
🔸️هروقت عید یا ولادت یکی از ائمه میشد، حتما شیرینی یا شکلاتی چیزی میگرفت و میاومد خونه. اعتقاد داشت همونطور که توی روزهای شهادت نباید کم بذاریم،
🔸️تو اعیاد و ولادتها هم باید خوشحالیمون رو نشون بدیم.
◽به روایت مـادر شهیـد آرمان علی وردی
#آرمان_عزیز⚘️
#کانال_خبری_بهشهرنو
@new_Behshahr