eitaa logo
کانال خبری بهشهرنو
6.8هزار دنبال‌کننده
54.1هزار عکس
17.2هزار ویدیو
191 فایل
📌کانالی براساس سلیقه بهشهری ها 🔸️اخبار و اطلاعیه های ادارات، سازمان ها و هیات ها 🔸️آخرین اخبار شهر و روستاهای بهشهر 🔸️جاذبه ها و مناطق گردشگری بهشهر 🔸️آداب و رسوم بهشهری ها 🔸️صدای مردم بهشهر 🔻ارتباط با ادمین کانال @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ مصطفی خیلی رو دوست داشت✨ در زمان شهادت هم به خواب بعضی ها اومدن و تو خواب سفارش کردن که زیارت عاشورا بخونید : مادر محترم شهید🍃🌸 🌷 🌙 هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
❤️ 🥀✨خاطراتی  که حسن برای اعضای خانواده از جبهه نقل می کرد از نکات خوب و خوش جبهه بود و هرگز از مشکلات و ناراحتی های جراحت و شهادت و تیر و انفجار سخن به میان نمی آورد چرا که نمی خواست خانواده را ناراحت کند و در هنگام حضورش در جبهه دلواپس ملاقاتش باشند همیشه می گفت گوشه و کنار جبهه هستیم و از خط مقدم سخن نمی گفت. :برادر شهید 🌷 🌷 : ۱۳۴۳/۱۲/۰۱ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۲/۱۲/۰۵ ..... هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
❤️ 🥀✨ من و آقارضا و شهید صحرایی با هم از مقطع کارشناسی در دانشگاه همکلاسی بودیم، من درسم زیاد خوب نبود و میثم نیز زیاد درس نمیخواند لذا به رسم دیگر دوستان، ریزنوشته‌هایی را با خود به جلسه امتحان می‌بردم، من از آن ریزنوشته‌ها کمکهایی می‌گرفتم و به رضا هم می‌دادم تا شاید به کارش آید اما او اعتنایی به کاغذها نداشت و دوست نداشت در امتحانات تقلب کند، وقتی به آقارضا می‌گفتیم که چرا تقلب نمیکنی می‌گفت: من قراره با این مدرک حقوق بگیرم اگه مدرکم از راه درست نباشه، پولی که می‌گیرم و به خانوادم می‌دهم درست نیست. :دوست شهید 🌷 هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
❤️ 🥀✨من از ۶ سالگی نماز را به او یاد دادم. آن موقع به جلسات قرآنی که می‌رفتیم، او هم همراهم می‌آمد. با شوق و ذوق فراوان در کنارم می‌نشست و گوش می‌داد و هنگامی که به خانه می‌آمدیم از من در مورد موضوع جلسه سوال می‌کرد. بچه‌ای حرف گوش کن و مطیع بود. به خریدهای خانه‌ام رسیدگی می‌کرد. تقیّد به انجام عبادات، خصوصاً نماز داشت و واجبات دینی را با علاقه‌ای زیاد انجام می‌داد. در رفتار با دوست و آشنا، طوی بود که آنان به سرش قسم می‌خوردند. از فحش و ناسزا خیلی متنفر بود و حساسیت نشان می‌داد. :مادربزرگوارشهید   🌷 🌷 :۱۳۴۶/۰۸/۱۶ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۰/۰۹/۲۳ گیلانغرب هدیه به ارواح مطهر شهدا هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
❤️ 🥀✨سید جمال نسبت به بی حجابی بسیار حساس بود . سال اول دختر من  که به مدرسه می رفت زمان دوره شاه و بی حجابی بود به او گفتند: به مدرسه میاید ، نباید حجاب داشته باشد.وقتی سید جمال فهمید به مدرسه اش رفت و گفت: شاید کسی دوست دارد باحجاب بیاید، این دختر دوست ندارد بیحجاب باشد من این جا هستم و نمی گذارم کسی حجاب را از روی سر او بردارد و او با حجاب به مدرسه می آید. 🥀✨  در خصوص رعایت حق الناس بسیار حساس بود نمی گذاشت به کسی بدهکار باشد و حق و حقوق دیگران را رعایت می کرد .  ؛خواهربزرگوارشهید 🌷 🌷 : ۱۳۴۶/۰۸/۰۴ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۴/۰۵/۲۴ چنگوله هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🌷هرگاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله یاد می کنند. ✨شهیدمهدی زین الدین✨ ✨وقتی عمار سه، چهار ساله بود، همسرم حبیب‌الله اکثر نیمه‌شب‌ها از خانه بیرون می‌رفت. برایم سوال شده بود که او کجا می‌رود؟ یک شب که از او پرسیدم، گفت: می‌خواهی به تو بگویم؟ گفتم: بله. گفت: فقط اگر آمدی، نترس. بعد، یک شب با هم به یکی از قبرستان‌های اصفهان رفتیم. در آن‌جا برق نبود؛ فضایی بزرگ و تاریک بود. دیدم که او، در انتهای قبرستان، برای خودش یک قبر کنده بود، که به داخل آن می‌رفت و از خدا طلب مغفرت می‌کرد. : همسربزرگوارشهید 🌷 :۱۳۳۴/۱۱/۱۰ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۳/۱۲/۱۹ مریوان 🌷 @new_Behshahr
▫️من از ۶ سالگی نماز را به او یاد دادم. آن موقع به جلسات قرآنی که می‌رفتیم، او هم همراهم می‌آمد. با شوق و ذوق فراوان در کنارم می‌نشست و گوش می‌داد و هنگامی که به خانه می‌آمدیم از من در مورد موضوع جلسه سوال می‌کرد. بچه‌ای حرف گوش کن و مطیع بود. به خریدهای خانه‌ام رسیدگی می‌کرد. تقیّد به انجام عبادات، خصوصاً نماز داشت و واجبات دینی را با علاقه‌ای زیاد انجام می‌داد. در رفتار با دوست و آشنا، طوی بود که آنان به سرش قسم می‌خوردند. از فحش و ناسزا خیلی متنفر بود و حساسیت نشان می‌داد. :مادربزرگوارشهید   🌷 🌷 :۱۳۴۶/۰۸/۱۶ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۰/۰۹/۲۳ گیلانغرب هدیه به ارواح مطهر شهدا @new_Behshahr
🥀✨خاطراتی  که حسن برای اعضای خانواده از جبهه نقل می کرد از نکات خوب و خوش جبهه بود و هرگز از مشکلات و ناراحتی های جراحت و شهادت و تیر و انفجار سخن به میان نمی آورد چرا که نمی خواست خانواده را ناراحت کند و در هنگام حضورش در جبهه دلواپس ملاقاتش باشند همیشه می گفت گوشه و کنار جبهه هستیم و از خط مقدم سخن نمی گفت. : برادر شهید 🌷 🌷 : ۱۳۴۳/۱۲/۰۱ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۲/۱۲/۰۵ ..... هدیه به ارواح مطهر شهدا @new_Behshahr
🥀✨ تازه پدرش زمینی خریده بود و آن را زیر کشت آفتابگردان بردیم که در آن سال ۴ کیسه از آن برداشت کردیم که به پدرش گفت که: «بابا! من می روم به جبهه شما تخمه را چه کار کردید؟» پدرش گفت که دادم به حاجی ذالی. شهید گفت ، پولش را گرفتید برای مادرم گوشواره بخرید وقتی از جبهه آمدم در گوش مادرم گوشواره باشد. از پول این تخمه که چهارصد تومان شده بود پدرش ده تومان گذاشت و یک گوشواره خرید و گفت که به گوش خود بینداز تا وقتی قدرت از جبهه برگشت آنرا ببیند و ببیند که من به قولم عمل کردم که ایشان گوشواره را ندید و به شهادت رسید.   : مادربزرگوارشهید قدرت نصیری 🌷 : ۱۳۴۴/۰۱/۱۱ روستای لاکتراش 🕊 : ۱۳۶۰/۰۹/۲۳ گیلانغرب هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 @new_Behshahr
▫️به همه احترام می کرد و پیر و کوچیک برایش فرقی نداشت و می گفت سلام کردن من به دیگران در واقع احترام به خودم است، علاقه ی زیادی به مردم داشت و مردم از او راضی بودند. می گفت صله رحم را به جای بیاورید چرا که عمر را طولانی می کند. ▫️ همیشه غذای خود را با دیگران تقسیم می کرد حتی اگر یک تکه نان داشت. اگر کسی از او پولی می خواست هر مقدار که داشت می داد و می گفت امروز کار مردم را راه انداختی فردا خدا کریم است.   :پدربزرگوار شهید 🌷 🌷 : ۱۳۵۳/۰۲/۰۴ بهشهر 🕊 : ۱۳۷۲/۰۸/۰۱ محور مریوان @new_Behshahr
🥀✨خاطراتی  که حسن برای اعضای خانواده از جبهه نقل می کرد از نکات خوب و خوش جبهه بود و هرگز از مشکلات و ناراحتی های جراحت و شهادت و تیر و انفجار سخن به میان نمی آورد چرا که نمی خواست خانواده را ناراحت کند و در هنگام حضورش در جبهه دلواپس ملاقاتش باشند همیشه می گفت گوشه و کنار جبهه هستیم و از خط مقدم سخن نمی گفت. :برادر شهید 🌷 : ۱۳۴۳/۱۲/۰۱ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۲/۱۲/۰۵ هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 @new_Behshahr
🌷هرگاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله یاد می کنند. ✨شهیدمهدی زین الدین✨ ✨وقتی عمار سه، چهار ساله بود، همسرم حبیب‌الله اکثر نیمه‌شب‌ها از خانه بیرون می‌رفت. برایم سوال شده بود که او کجا می‌رود؟ یک شب که از او پرسیدم، گفت: می‌خواهی به تو بگویم؟ گفتم: بله. گفت: فقط اگر آمدی، نترس. بعد، یک شب با هم به یکی از قبرستان‌های اصفهان رفتیم. در آن‌جا برق نبود؛ فضایی بزرگ و تاریک بود. دیدم که او، در انتهای قبرستان، برای خودش یک قبر کنده بود، که به داخل آن می‌رفت و از خدا طلب مغفرت می‌کرد. : همسربزرگوارشهید 🌷 :۱۳۳۴/۱۱/۱۰ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۳/۱۲/۱۹ مریوان @new_Behshahr