eitaa logo
کانال خبری بهشهرنو
4.6هزار دنبال‌کننده
46.8هزار عکس
13.9هزار ویدیو
179 فایل
📌کانالی براساس سلیقه بهشهری ها 🔸️اخبار و اطلاعیه های ادارات، سازمان ها و هیات ها 🔸️آخرین اخبار شهر و روستاهای بهشهر 🔸️جاذبه ها و مناطق گردشگری بهشهر 🔸️آداب و رسوم بهشهری ها 🔸️صدای مردم بهشهر 🔻ارتباط با ادمین کانال @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم @kheymegahevelayat #قسمت_دویست_و_بیست_و_سه ادامه دادم گفتم:
@kheymegahevelayat متنی که باید میدادم به روابط عمومی اداره تا برسونه به صدا وسیما، نوشتم تا همون شب بره روی آنتن و توسط گوینده خبر ایراد بشه. بدون اینکه اسمی از نهاد اطلاعاتی خاصی در ایران ببرم، نوشتم: بسمه تعالی دکتر افشین عزتی دانشمند اتمی کشور ایران ربوده شد. سربازان گمنام امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف پس از چند هفته بررسی های دقیق و کارشناسی وَ همچنین فنی و اطلاعاتی در 24 ساعته از شبانه روز موفق شدند سرنخ های دقیقی از ربوده شدن آقای دکتر افشین عزتی دانشمند اتمی کشورمان ایران که چندهفته ی قبل ناپدید شد به دست بیاورند. این دانشمندبرجسته ایرانی، چندهفته ی قبل به مناسبت ایام اربعین حسینی به زیارت سیدوسالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین رفت، اما ناگهان ناپدید شد و تا این لحظه سرنوشتش در هاله ای از ابهام قرار دارد. مسئولین امنیتی و اطلاعاتی کشورمان اعلام کردند طی رصدهای دقیق و پیچیده درون مرزی وَ برون مرزی که متشکل از یک تیم زبده از سربازان گمنام امام زمان عج الله بوده است، با بررسی های تکمیلی وَ همچنین وجود اسناد و مدارک و سرنخ های دقیق پیرامون این موضوع به این نتیجه رسیده اند که این دانشمند برجسته کشورمان توسط افسران اطلاعاتی سرویس جاسوسی آمریکا در عراق ربوده شده وَ به آمریکا منتقل شده است. با سرنخ های به دست آمده، به دشمنان این ملت هشدار میدهیم که پیچیدگی عملیات ها و اسامی مستعار و متعدد رمزآلود ، وَ پشتیبانی های همه جانبه ی مثلت ترور و ربایش و جاسوسی یعنی آمریکا و انگلیس و اسراییل و بعضی کشورهای مرتجع منطقه حاشیه خلیج فارس که محور شوم غربی عِبری عربی را تشکیل میدهند هم نمیتواند تروریست ها را از کمین چشم های بیدار سربازان گمنام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در دستگاه اطلاعاتی و امنیتی کشور مصون بدارد و به مردم عزیز کشور بزرگ ایران قول میدهیم که تلاش های فرزندانشان در بخش ضدجاسوسی به زودی به ثمر خواهد نشست و دلشان را شاد خواهیم کرد. چندنکته لازم به ذکر است: فرزندان جمهوری اسلامی ایران هیچ گاه دشمنی مثل شوم ترور و ربایش را از یاد نخواهند برد. دوم اینکه با افتادن نقاب ترور و ربایش، جمهوری اسلامی ایران خود را محق پیگیری این موضوع در مجامع بین المللی و عمومی میداند. والسلام علیکم. پی نوشت: پخش کلیپ مورد نظر بدون ادیت توسط صدا و سیما. متن و با سربرگ واحد خودمون نوشتم، پلمپ امنیتی کردم ، بعدش دادم به بهزاد که اومده بود اداره، تا بگیره ببره بده روابط عمومی اداره خودمون و بعدش هم برسونن دست بچه های صداوسیما. غروب ساعت 6 بود رفتم خونه. وقتی رسیدم تمام وقتم و گذاشتم برای همسرم. دو ساعتی رو باهاش حرف زدم تا شادش کنم. چشمم افتاد به ساعت که عقربه هاش نزدیک به 20:30 شده بود. تلویزیون و روشن کردم ، خبرو دنبال کردم دیدم خداروشکر اون شب از 20:30 پخش شد. نیم ساعت بعدش از خبر 21:00 هم جزء چهارمین خبر بود که رسانه ای شد. خبر مثل موشکایی که زدیم به دیرالزور سر تکفیری ها و اقلیم کردستان عراق سر و صدا کرد. انقدر خبر موفقیت آمیز و مهم بود که تبدیل به یک بمب رسانه ای شد و در کل ایران و بعضی رسانه های خارجی و منطقه ای سر و صدا کرد. ساعت 21:30 بود که به عاصف زنگ زدم.. چندتا بوق خورد جواب داد.. تا جواب داد دیدم میخنده، گفت: _ سلام. به به.. به به.. چه کردی. +سلام عاصف خان! چطوری؟ _خوبم! آقا زدی ترکوندیشون. +کار ما ترکوندنه دیگه..کجایی؟ _اومدم یه سر به پراید سفید بزنم ببینم چخبره. +امشب میام اونجا.. بمون کلی کار داریم. _الآن کجایی؟ +منزل. _باشه.. پس ما منتظر شما می مونیم. قطع کردم. مشغول خوردن میوه بودم که مادرم و خواهرم حسنا با دخترش اومدن خونه ما ، دیگه خیالم از بابت فاطمه جمع شد. چنددقیقه ای رو با خواهر زادم آلاء بازی کردم، بعدش وسیله هام و گرفتم رفتم سمت 4412. وقتی رسیدم جلوی درب 4412 رفتم ریموت و بزنم دیدم درب خونه امن باز شد. نور ماشینم مستقیم میخورد به صورت همون کسی که درو باز کرد. دقت کردم دیدم عاصف هم پشت سرشه.. عاصف اومد جلو درو باز کرد، بعد رفت کنار تا با ماشین برم داخل. اون شخصی که همزمان با ریموت زدن من درو باز کرد تا بره کسی نبود جز حاج هادی. با خودم گفتم باز اومده اینجا چه قِشقِرِقی به پا کنه خدا میدونه. اسلحم و گوشی هامو که کنار کیفم روی صندلی عقب بود گرفتم گذاشتم داخل کیف، همینکه خواستم پیاده بشم از آیینه ماشین دیدم حاج هادی داره به عاصف دست میده خداحافظی میکنه تا بره. همزمان که داشت میرفت یه نگاهی هم به سمت ماشین من کرد. پیاده شدم رفتم سمت پله ها تا برم بالا، دیدم که عاصف مشغول بستن در هست.. ایستادم تا بیاد با هم بریم بالا.